حکایت ارتباط ایرانیها با غربیها از یکسو ماجرای جعفرخان از فرنگ برگشته است و از سوی دیگر کسانی که پس از بازگشت از غرب ، مردم آنجا را یکسره نفی کردهاند. این دو واکنش نتیجه مراودات تاریخ جدید ما و غرب بوده. به نظر شما در حال حاضر برداشت ایرانیها از ارتباط با غرب چیست؟
مایلم پرسش شما را با محور دیرینه شناسی شناخت ایرانیان از سرزمین فرنگ چنین پاسخ دهم؛ فرنگ برای ما ایرانیها از همان آغاز آمیزهای از غرایب و عجایب دست نایافتنی بود. فارغ از فهرست شاهان مسعودی تالیف رشیدالدین فضل اللّه همدانی که اولین شناختنامه ما از فرنگیها به شمار میرود، اثار فراونی میتوان برشمرد که فرنگ را جهانی پر راز و رمز و خبیث معرفی کردهاند: آثارالبلاد و اخبار العباد فرنگ تالیف زکریابن محمدبن محمودالقزوینی، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر تالیف غیاث الدین بن همامالدین(خواندمیر) و المسالک و الممالک تالیف ابن خرداذبه نمونههای مشخصی از شناخت چند پاره مسلمانان از فرنگ هستند. حکایت جعفرخان روایت سنتمداران متاخر ایران در برابر فرنگ است که تکرار هدفمند نیات قدرتمندان و حاکمان متون مقدس است علیه فرنگ و فرنگیباوران. هر چند گامهای نخستین رابطه ما با اروپا از زمان صفویه برداشته شد. اما به گمانم اولین روایت مدرن فرنگستیزانه را باید در آغازین سالهای قرن نوزدهم جستجو کرد؛ سالهای برخورد نزدیک ایرانیان با فرنگ و مدرنیته. تاریخ نوینِ غربستیزی ایرانیان را باید به نام عبداللطیف شوشتری صاحب کتاب «تحفةالعالم» سند زد. عبداللطیف مردی هندی اما فارسی زبان بود که به سبب معاشرت با انگلیسیهای مقیم هندوستان به نگارش کتابی خیالی از سفر به فرنگ دست زد . بعدها میرزا ابوطالب اصفهانی (لندنی) در سفری به انگلستان که دو سال به طول انجامید ،با اندکی تغییر همان مدعیات را با اندکی ستایش در سفرنامهاش (مسیر طالبی) از فرنگ و فرنگیها ذکر کرد. از زمان قاجاریه تا دوره پهلوی یعنی یک دوره زمانی صد و پانزده ساله (۱۳۳۹-۱۲۲۶ ه.ق) تقریبا هزار نفر برای ادامه تحصیل راهی فرنگ شدند و تنها در دوره قاجاریه بیش از ۳۰ ماموریت به فرنگستان ثبت شده که هر یک از این ماموران دارای سفرنامه مفصلی در باب مختصات فرنگ هستند. گروهی از این ماموران چون میرزا فتاح گرمرودی، فرنگستان را «مجمع زنان قحبه و فساق و مرجع مردان کارآزموده و قرمساق» گزارش داد که درآن «قرارمعامله و مدار معاوضه» میگذاردند و گروهی دیگر همچون ابوالحسن خان ایلچی، فرنگ را بهشت موعود یافت و در ستایشش شعرها سرود.
امروز هم مناسبات جدل برانگیز گیتیمداران با آخرتگرایان دوره قجر در ارتباط با فرنگ خود را احیا و پویا نگه داشته است. مگر از صد سال به این سو کدام مناسبات آسمانی و زمینی ایرانیان تغییر یافته است که فرنگ در نزدشان دیگرگون شده باشد. در آن زمان برای برخی فرنگی وردِ زبان بود و گفتار و کردارش مرجع تقلید. قضاوت و داوری او تعیینکننده و معیار همهی ارزشها. پیرامون او را هالهای از احترام فراگرفته بود و آوازه شهرت و معلوماتش همه جا پیچیده. فرنگی در ایران از حرمتی برخوردار بود که به همه کار و مقامی می توانست برسد. شگفت این که گاه فرنگی خود نیز تقدّسی مییافت و وارد معرکه می شد و حتی به پیش نمازی هم می رسید. اما در نزد برخی دگر ،فرنگی بنا بر نیازمندیهای خویش کارخانهاش را می ساخت، کارشناس تربیت می کرد، مواد اولیه را هم از سایرین به جبر می گرفتد و تا فقط کار خود راه اندازد. سنت گرایان معتقد بودند: هیچ گاه بر فرنگیان اعتماد نشاید چرا که تا امروز صنعتی به ایرانیان یاد ندادهاند. حال من از جنابعالی می پرسم امروز با گذشت بیش از دویست سال از نخستین رویارویی ایرانیان با فرنگان چه مناسباتی تغییر یافته است تا امیدوار باشیم که نه؛ ما هم داریم اندک اندک مدرن می شویم؟ جهان بینی من می گوید: ما هنوز در مدنیت وا مانده ایم، ما را با مدرنیت چکار؟
شما فکر میکنید غربیها شناخت مناسبی از ایران دارند؟
تزوتان تودورف، نویسنده و منتقد بلغاری در کتاب فتح امریکا مساله دیگربود را در سه سطح مطرح میکند: سطح ارزش شناختی،که یک داوری ارزشی را در بردارد (دیگری خوب یا بد است)، سطح کردارشناختی که نزدیک شدن یا فاصله گرفتن در ارتباط با دیگری را در بردارد (پذیرش ارزشهای دیگری یا دیگری را از خود پنداشتن) و سطح شناخت شناسانه که به دانایی یا جهل نسبت به هویت دیگری باز می گردد. در مسیر شناخت ایرانیان از سوی فرنگان و بالعکس سطح سوم شناخت تزوتان به منصه ظهور رسید به همان اندازه که ایرانیان فرنگ را آمیزهای از اوهام و خیالات می دیدند به همان اندازه نیز به قول فوکو فرنگیان ایرانیان را زیر دست و فرومایه میپنداشتند. برای فوکو دیگربود یا غیریت تنها یک مساله تفاوت نیست بلکه مساله سلسله مراتب نیز هست، زیرا دیگری کسی نیست که ما خود را با او یکی میدانیم بلکه کسی است که او را از خودمان والاتر یا پستتر میشماریم. این دقیقا رفتاری ناپسند بود که غرب با انسان شرقی کرد. نمونه بارز این برداشت پر پیچ و خم و اسفبار فرنگی از آداب و رسوم ایرانیان را میتوان در دو کتاب «حاجی بابا در اصفهان» و «حاجی بابا در لندن» نوشته جیمز موریه انگلیسی دید. فرنگیان در کتابهایی نظیر سرگذشت حاجی بابا همه آداب و رسوم و سنن مذهبی ایران را به باد ریشخند گرفتند و از زبان هانری مارتین، مترجم تورات، مذهب اسلام را تحقیر کردند، و زن صیغه و حجاب و روبنده را از علایم توحش و عقبماندگی دانستند و به محض این که پایشان به ایران رسید، از هیچ یک از این «لذات متوحش» خود را محروم نکردند. فرنگیان از آنجا که اکثر به تنهایی سفر میکردند و زنهای خود را همراه نمیآوردند، به سنت صیغه کردن روی آوردند. و در این مورد اسناد و مدارک موجود است. در حالی که خود عمل صیغه را عملی متوحشانه میدانستند.
به نظر میرسد نه ایرانی توانست از فرنگ روایت دقیقی ارایه دهد و نه فرنگی از ایرانی. این نکته عجیبی است که هشام جعیط، رندانه به ان اشاره می کند: تماس میان فرهنگها همواره به پیداش درام میانجامد: درام هستی شناختی و قومی، یا درام وجودی و فکری در زندگی یک فرد.
تماس سطحی، احساسی نا آشنایی به وجود میآورد، و تماسهای ژرفتر خطر از هم پاشیدگی ذاتِ فردی، گسیختن یکپارچگی آن، پایان یقین و چالشی روان - زخمی نسبت به ارزشهای خویشتن را در بردارد.
غرب به عنوان موجودیتی یکپارچه، چه در نظر موافقانش و چه مخالفانش، تابوی بزرگی است. فکر میکنید این تابو بنیانش در چیست؟
بگذارید اصلاح کنم. غرب تنها تابویی برای سنتپرستان جهلاندیش است نه موافقان گیتیمدار و واقعبینان اثرگذار. این تابوزدگی همانطور که اشاره کردم ریشه در باورهای تاریخی ما از فرنگ دارد.
روزگاری نه چندان دور در همین سرزمین، بودند کسانی چون حاج محمد کریم خان کرمانی (۱۲۲۵ ـ ۱۲۸۸ ه.ق) رهبر شیخیان ایران که فرنگدوستان را مرتد می دانست «هر کس بفرنگی دوست شود از فرنگیان محسوب میشود و باو خواهد رسید آتشی که بآنها میرسد. بلکه عرض میکنم که هر کس ایشان را واقعآ دوست دارد، از این اسلام بیرون رفته و بدین فرنگی داخل شده و زیرا که دین چیزی غیر از حب نیست، دین حب است و حب دین». فرنگی حامل اندیشه نقد و تشکیک در بنیانهای سخت و استوار سنت بود. پرسش از هر آنچه که سخت واستوار بود، پرسش از آسمان و اختیارت خداوند، او را سخت مستحق برابری با عین نجاست کرده بود. قدرتمندان سنت برای حفظ سنن مسلمین فتوای نجاست فرنگی صادر کردند تا مبادا با همنشینی مسلم با کافر رسوخ اندیشههایی الحادی دین و ایمان مسلم را به باد دهد. نمونه بارز این مدعا اندیشههای حاج سید محمد امینی (۱۲۳۰ ه.ق) بود که مسلمان را از مجالست با جانبداران «فرنگ ضلالت و فرانسه گمراهی» منع کرد: «بر هر مسلمانی واجب است که اطفال خود را از آمیزش و مجالست مخالفین مذهب و ملت منع کند که مبادا ایشان را از راه راست حجازِ دینداری بجانب فرنگ ظلالت و فرانسه گمراهی و بدکرداری منحرف سازند و از سیر و تماشای گلستان شرع پیغمبر ( ص) و ائمه اثنیعشری ( ع) مانع گردند». آری، اینکه چرا فرنگ وغربی در نزد جماعت کثیری تابو شده است، ریشه در خرد خودبنیاد، نقاد و پرسشگر از زمین و زمان فرنگی دارد. فرنگی هر آنچه که سخت واستوار بود دود و به هوا فرستاه بود، این «دود»لوژی برای «سنن»لوژی باوران، خللی بود برآرمانهای آن جهانی و در ستیز با راه رستگاری!
فکر میکنید مساله مذهبی میتواند عامل بازدارندهای برای ارتباط ما و غرب محسوب شود؟ آیا مردم ما آگاهی دارند که مثلا آمریکا یکی از مذهبیترین کشورهای دنیاست؟
بله. وقتی سخن از سنت در برابر تجدد میشود، در کلیترین حالت مراد ستیز بین آسمان و زمین، ایمان وعقل، فردیت و نفی آن است. مذهب به عنوان یکی از مهمترین کاربستهای سنت همواره منبع ارتزاق سنت است، این مذهب است که سنت را وادار میکند همچنان به کاربست های آسمانی وفادار بماند و راه نجات خویش را در خوردن پوست ختنه کودکان نابالغ جستجو کند.
همیشه یادمان باشد به قول یداله موقن «جامعه ایران باستان نیز مانند جامعه اسرائیل باستان بر شالوده دین بنا شده بود نه بر پایه فرهنگ. در عربستان نیز جامعه بر پایه دین اسلام شکل گرفت. در چنین جوامعی فرهنگ و دولت زیر سلطه تفکر دینی قرار دارند. کتابهای مقدس چارچوب تفکر را مشخص میکنند که فراتر رفتن از آنها گناهی نابخشودنی تلقی میشود که مجازات سختی در پی دارد. قوانین شرع وجود دارند که تقدس جاودانی و ابدی دارند و در خصوص آنها چون و چرا نباید کرد. کاست روحانیون وجود دارد که امور دینی و قضایی وفرهنگی جامعه و حتی عزل و نصب مقامات سیاسی را در دست خود قبضه کردهاند».
در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما من هم معتقدم که اکثریت مردم ایران نمیدانند که مردم امریکا هم جزو دینداترین و البته خرافیترین مردم جهان محسوب میشوند.
به اعتقاد شما غرب توانسته ایرانی را به عنوان انسانی که متدین و صاحب فکر و فردیت است بپذیرد؟
غرب نه تنها ایران، بلکه شرق را به عنوان مجموعهای از انسانها که با عقل خودبنیاد چندان میانهای ندارد، میشناسد. این که غرب در خصوص دینمداری شرقیها چه روایت ارزشمحوری دارد و در مناسباتش چگونه این معادله را حل میکند مجال دیگری را طلب میکند.