تئاتر سینما نیست

تئاتر سینما نیست

فهمیدن نقطه مقابل شناختن است، در فهمیدن شناسایی مطرح نیست.

به گزارش سرویس نگاهی به وبلاگ‌های خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مرتضی کریمی در وبلاگ" انسان در شطرنج بودن" به نشانی https://mortezakarimi7.persianblog.ir/ در ادامه نوشته است: فهمیدن مربوط به دو انسان می‌شود، ولی شناختن در مورد انسان، حیوان و اشیاء یکسان است و جالب تر آنکه یکسان هم به کار برده می‌شود!

در اینجا مهم نیست که چیزی که از یک فرد (نوع) می‌بینیم در سایر انواع هم وجود داشته باشد! موضوع فهم، بر خلاف موضوع شناسایی یک چیز منحصر به فرد است و کسی که به دنبال فهم است به دنبال یکتایی موضوع خود است. نه تنها خصوصیات موضوع نباید در دیگر موضوع‌ها حضور داشته باشد، بلکه عدم حضور این خصوصیات در دیگر موضوع‌هاست که هویت و ماهیت این موضوع را تشکیل داده است. قله اورست البته خصوصیات مشترک فراوانی با سایر کوه‌ها دارد، ولی آنچه قله اورست را «قله‌اورست» کرده است، این خصوصیات مشترک نیست، بلکه آن خصوصیات غیر مشترک است که آنرا یکه و منحصر به فرد کرده است.

فرق این دو مانند فرق تئاتر و سینما است؛ بازیگر تئاتر در صحنه، با تمام بودن خویش حاضر می‌شود، هر چه هست را رو می‌کند. آنچه تماشاگر می‌بیند تمامی بازیگر است؛ همان که هست! با تمام احساس‌هایش! می‌شود بازیگر را دید، شنید، چشید.

یک دایره معنایی شکل می‌گیرد که در آن بازیگر و تماشاگر حضور واقعی دارند، می‌توانند صدای نفس‌های هم را بشنوند و بازیگر با تمام وجودش می‌خواهد پیغامی بدهد و تماشاگر تمام شعور، احساس، و فکر خود را متمرکز کرده است تا بشنود. اینجاست می‌شود فهمید چرا برق‌ها را خاموش می‌کنند! مزه تلخ یا شیرین نمایش با جان‌های بازیگر و تماشاگر می‌آمیزند و هر دو آنرا به یکسان در می‌یابند و جریان درونی‌اش را در می‌یابند و با روند آن «هم-راه»اند و در شکل دادن به هستی نمایش «مشارکت» دارند. اما در سینما؛ چشمان تماشاگر مرده است. و به جای آن یک چشم شیشه‌ای کار می‌گذارند که با دیوار فرقی ندارد، بی‌احساس، بی‌تفاوت و با همه یک جور، درست مانند علم!

توی بازیگر دیگر خبر نداری که تماشاگر از رفتار و بازی‌ات راضی است یا نه؟! تشویقت می‌کند یا نه؟! دیگر احساس او را با خود به حرکت در نمی‌آوری (بلکه با «فاصله» این کار را می‌کنی) و احساس او همراهی‌ات نمی‌کند. به جای تماشاگران اطرافت را یک عالمه متخصص و نور پرداز و صدابردار و... گرفته‌اند که همه آخر سناریو را خوانده‌اند و منتظرند تا تو کارت تمام شود تا کار خود را شروع کنند و هیچ حسی به بازی تو ندارند. آن‌ها تو را مرحله‌ای از کار خود ‌دانسته و با تو حضور مشترک ندارند،چرا که در اینجا، زمان کاملا خطی می‌گذرد.

تئاتر، سی‌نما نیست، «یک»نما بیشتر نیست. تقریبا مثل زندگی! تئاتر بیشتر از سینما به زندگی نزدیک است. از فریب‌ها و حقه‌های سینمایی خبری نیست یک «واقعیت» است که جریان دارد . داستان، روایت یک واقعیت است. یک واقعیت تاریخی یا اسطوره‌ای،اگر چه این واقعیت می‌تواند هزار بعد داشته باشد، ولی یک چیز بیشتر نیست. در تئاتر همچون سینما از مرگ‌های چند ثانیه‌ای، بدل‌کاری و اتفاقات صحنه‌سازی‌شده خبری نیست، مگر تا آنجا که واقعیت داشته و در قالب واقعیت در آیند. در اینجا حتی خیال رنگی از واقعیت می‌گیرد.

اما در سینما هیچ چیز واقعی نیست. «دوربین» ممکن است با زاویه‌ای خاص فقط چشمان تو را (بازیگر) بخواهد یا دست یا حتی گاه سایه‌ات را (تجزیه‌پذیری). اما در تئاتر حتی اگر یک جزء از بازیگر را بخواهند بازیگر باید با تمام وجودش «آنجا» حاضر باشد. تئاتر حضور در صحنه خالصانه زندگی است.حتی اگر می‌خواهی دروغ بگویی باید آنرا رنگ واقعیت بزنی: دروغی که در عالم واقع قابل تحقق است. اما در سینما برعکس است: واقعیت تا آنجا معنا دارد که بشود آنرا در ظرف و قالب فریب و فنون سینمایی ریخت!

در تئاتر حرکت زمان مانند زندگی واقعی کند است و قهرمان آنقدر به تو نزدیک است که اگر پرسشی داشته باشی می‌توانی بپرسی، حتی اگر موافق روایت نباشی می‌توانی صحنه را به هم بزنی، چون تو در این جریان حضور مداوم داری، قسمتی از سناریو هستی و قسمتی از صحنه! تئاتر تو را زنده می‌داند و زنده می‌دارد و به تو بهای وجود و حضور می‌دهد. ولی سینما اساسا برای بازیگر، تشخصی قایل نیست و کار خودش را می‌کند. در تئاتر بازیگر باید «مراقب» باشد. حق خراب کردن ندارد حتی تماشاگر هم حق هر کاری ندارد.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.