چگونه بدبخت شویم

چگونه بدبخت شویم

داریوش برادری
کارشناس ارشد روان‌شناسی/ روان‌درمان‌گر

تیتر مقاله در واقع اشاره‌ای به کتاب معروف «راهنمای بدبخت زیستن» از پاول واتسلاویگ پایه‌گذار مهم مکتب «کومونیکاسیون‌درمانی» است۱. پاول واتسلاویگ در این کتاب و کتب متعدد دیگرش به سناریوها، پیش‌داوری‌ها و شیوه‌های رفتاری ناآگاه و خودآگاه انسان‌ها اشاره می‌کند. سناریوهایی که انسان‌ها با تکرار آن‌ها در زندگی فردی و جمعی خویش، بدبختی خویش در عشق و سیاست را مرتب بازتولید می‌کنند. یکی از این سناریوهای بیمارگونه، «زیباسازی گذشته از دست رفته» و ماندن بر سر قبر یک عشق، آرمان و ایده‌آل از دست رفته و ناتوانی از سوگواری و دست‌یابی به عشق نو و تلفیق نو است. یکی دیگر از مهم‌ترین مباحث این مکتب، و یک شیوه اساسی برای بدبخت‌کردن خویش و گرفتاری در سناریو و الگوهای رفتاری بیمارگونه خویش، پدیده « پیش‌گویی خود-تحقق بخشنده» است.

پیش‌گویی خود-تحقق‌بخشنده
بسیاری از اعمال انسانی ناشی از رابطه علت-معلولی کلاسیک و منطقی نیست که در آن، یک حادثه مانند توهین یک نفر، باعث ایجاد واکنش ما و عصبانیت ما می‌شود. اولاْ بسته به فرد و توانایی فاصله‌گیری او با خودش و با دیگری، او می‌تواند به جای واکنش ساده و رفتار واکنشی، سریع در ذهن و جانش به نقد توهین طرف مقابل بیاندیشد و او را در ذهنش در دست گیرد و رفتاری مناسب برای برخورد به او بیابد. این‌گونه در معنای روان‌کاوی هر عمل و واکنش ما یک انتخاب آگاهانه/ناآگاهانه است و وابسته به توانایی فردیت ما و قدرت انتخاب ما است. اما علم کومونیکاسیون‌درمانی و علم کوبرنتیک، مکتب «کونستروکتیویسم رادیکال فلسفی» نشان می‌دهند که اصولا در بسیاری مواقع معلول قبل از علت می‌آید و ایجادگر علت است و رابطه علت-معلولی یک رابطه چرخشی مداوم است که در آن هر علتی خود معلول معلول خویش است و هر معلولی علت واکنش خویش. این پدیده مهم در روان‌کاوی و در سیاست یا اقتصاد را «پیش‌گویی خود-تحقق بخشنده» می‌گویند. در این معنا، ما مرتب واقعیت و روایت خویش و حتی بدبختی خویش را می‌آفرینیم۲.

برای مثال در عرصه اقتصاد تصور کنید که ناگهان شایعه می‌شود قیمت نفت و مواد نفتی افزایش می‌یابد. مردم با شنیدن شایعه شروع به خرید و جمع‌آوری بنزین و مواد نفتی از هرگونه و قسمی می‌کنند و این هجوم همگانی باعث کمبود مواد نفتی و بنزین می‌شود و قیمت بنزین و مواد نفتی را افزایش می‌دهد. این‌گونه معلول یعنی گرانی بنزین، خود را توسط یک شایعه تولید می‌کند و خود علت حضور خویش است. بسیاری از معضلات منفی در عرصه زندگی انسانی در واقع یک پیش‌گویی «خود- تحقق بخشنده» است.

برای مثال مردی باور دارد که زنان فقط برای پولش با او می‌خواهند باشند و یا زنان فقط به فکر امنیت هستند. این پیش‌داوری و سناریو چنان در ذهن و جان و رفتار او ناآگاهانه نقش می‌بندد که باعث می‌شود او اصولاْ به سمت چنین تیپ زنانی کشیده شود یا به طور عمده چنین زنانی به سمت او آیند و به او توجه کنند. همین‌گونه این پیش‌داوری و سناریوی عمومی نزد برخی زنان که «مردان فقط یک چیز می‌خواهند» می‌تواند باعث شود که دقیقاْ چنین زنانی به دام رابطه با مردانی بیافتند که جز همین یک چیز نمی‌خواهند.

هر دوی این مردان و زنان نمی‌بینند که پیش‌داوری‌ها و باورهای خود آن‌ها در واقع مرتب چیزی را به وجود می‌آورد که آن‌ها به آن باور دارند و یا از آن هراس و تنفر دارند. آن‌ها ناآگاهانه سناریوی بدبختی خویش و باور منفی و غلط خویش را تحقق می‌بخشند و مرتب بدبختی و سناریوی بیمارگونه خویش را بازتولید می‌کنند. بسیاری از مشکلات آدمی ناشی از این پیش‌داوری‌ها، باورها و الگوهای رفتاری حک‌شده بر جان و روان ماست که باعث بازتولید مداوم و تکرار مداوم سناریوهای منفی زندگی ما می‌شوند. از این رو شناخت این سناریوها و پیش‌داوری‌ها و نمونه‌های رفتاری خویش لازم است؛ تا بتوان سپس به تغییر حالت و صحنه و تغییر بازی و سناریو دست یافت و به سعادتی نو و قابل تحول دست یافت؛ تا بتوان واقعیت خویش را تغییر داد. زیرا واقعیت یک روایت زنده و یک اختراع است.

همان لحظه که می‌نگریم، نگریسته می‌شویم
مشکل تئوری «پیش‌داوری خود تحقق بخشنده» این است که متوجه یک رابطه عمیق‌تر و قوی‌تر نیست که لکان توضیح می‌دهد و من در نقدم بر «مفهوم روشنفکر نیک‌فر» به شرح آن پرداختم۳. به قول لکان انسان همیشه در رابطه با «غیر» و دیگری است و «نوع رابطه» تعیین‌کننده، سلامت و یا بیماری انسان و رابطه است. به قول لکان ما در همان لحظه که به فردی و یا چیزی می‌نگریم، نگریسته می‌شویم و میان نوع این «نگریستن و نگریسته شدن» یک رابطه متقابل و یک سناریوی متقابل است که هم فرد و روابطش و هم سناریواش را می‌سازد.

به زبان ساده «هرطور که به جهان بنگری، همان جور جهان و دیگری به تو می‌نگرد» و این نگاه، تو را و رفتارت را به عنوان سوژه و فرد می‌سازد. برای مثال اگر به دقت به رفتار ما ایرانیان در عشق و سیاست نگاه کنید، به یک الگوی کلی و یک بازی و سناریوی نارسیستی برمی‌خورید که ایرانیان مرتب آن را در اشکال مختلف بازتولید می‌کنند. این سناریو قدیمی، بازی خیر-شری و یا دیو-قهرمانی با خویش و یا با دیگری است. یعنی ایرانی در نگاه به رییس‌جمهور کشورش و یا به خودش و یا به معشوقش، دولت و رییس‌جمهور در نگاهش به منتقد و شهروند ایرانی، مرتب دچار این حالت و نگاه پارانویید و مطلق‌گرایانه دیو/قهرمانی و سناریو شیفتگانه-متنفرانه است. او متوجه نیست که با ماندن در این بازی و سناریو تراژیک خیر-شری، دیو-قهرمان، مرتب به دست خویش، تراژدی خویش و قتل خویش و دیگری و شکستش در عشق و سیاست را بازتولید می‌کند.

او متوجه نیست که وقتی به دولت و رییس‌جمهورش، به بیماری و بحرانش، به معشوق و رفیق خطا کرده، به سان دیو خطرناک و داغان‌کننده پاکی و ناموس بنگرد، در همان لحظه خود را نیز به قهرمان و نماینده ناموس تبدیل می‌کند و این‌گونه بازی تراژیک دیو- قهرمانی و قتل ناموسی ادامه می‌یابد. زیرا با اهریمن خواندن اشتیاق و دیگری، او خود را نیز به اهورامزدا و پاک و به جنگ ابدی اهریمن-اهورا، اخلاق-گناه، دیو-قهرمان در همه عرصه‌های زندگی مبتلا کرده و می‌کند. بدین وسیله انسان ایرانی نزدیک به چند هزار سال است که مرتب یک سناریو و بازی خطرناک را بازتولید می‌کند و نمی‌بیند که بدون رهایی از این بازی و روایت و تغییر صحنه و بازی و ایجاد صحنه مدرن وسناریو مدرن، ناتوان از گذار از این بازی نابالغانه و تراژیک است.

فقط یک‌ لحظه تصور کنید که ایرانیان بتوانند با دیدن این سناریوی درونی خویش و با تغییر صحنه و نگاه، خود را از این سناریو و بازی تراژیک رها کنند و قادر به ارتباط شهروندی و ایجاد صحنه مدرن دیالوگ مدرن و بر بستر رواداری مدرن باشند؛ فقط تصور کنید که ایرانی بتواند در برخورد به دیگری و رقیب، مثل هر انسان و شهروند مدرن آلمانی یا هلندی و غیره، قادر به ارتباط پارادوکس پشتیبانانه-انتقادی و رهایی از این رابطه دیو-قهرمانی و پارانویید باشد، آیا آن گاه صدای رنسانس ایران را نمی‌شنوید؟ آیا آن گاه مهم‌ترین تحول ایرانی را و بدون هیچ خون‌ریزی و فقط با تغییر سناریو و حالت را نمی‌بینید؟

تحول عمیق جامعه ما بدون این تغییر صحنه و سناریو ممکن نیست و موضوع تراژیک و در عین حال خنده‌دار این است که این تحول و ایجاد روایت نو در نهایت ساده است و به معنای تن دادن به یک بازی نو و لذت نوست. کافی است که ابتدا سناریو و روایت کهنه خویش را دید و بیماری‌اش را شناخت و سپس تن به یک روایت و حالت نو داد و گام به گام، آن را در زندگی و جهان خویش باز آفرید. زیرا به قول نیچه «پرواز را با پرواز آغاز نمی‌کنند» و هر تغییر اساسی، هم تغییر فکری و هم تغییر احساسی و تغییر صحنه را می‌طلبد. اما حرکت نهایی در واقع فقط توانایی تغییر سناریو و بازی و تغییر نوع نگاه است که با گام اول شروع می‌شود. تحولات واقعی بشری همیشه به قول نیچه آرام هستند و با گام‌های کبوتر می‌آیند.

کافی است به عنوان قهرمان مرد تا دیگر دیوی به وجود نیاید و اگر مسئول دولت بخواهد مثل سابق، به سرکوب و ادامه بازی سنتی بپردازد، آن گاه قدرت نگاه مدرن را و بازی خندان مدرن را درک خواهد کرد. زیرا او می‌تواند سرکوب کند، اما نمی‌تواند بازی سابق را برگرداند. زیرا صحنه را انسان نوی ایرانی تغییر داده است و اکنون به عنوان عضوی از جامعه مدنی ایرانی از مسئول خویش می‌طلبد به قانون اساسی و حقوق او توجه کند؛ وگرنه دیگر به او رأی نخواهد داد.

با تغییر این بازی و سناریو است که در واقع تحول مدرن نهایی و رهایی از قتل‌های ناموسی و بسیاری از مشکلات دیگر جامعه ممکن خواهد بود. فقط یک ‌لحظه به رادیکالیسم خندان و قدرت تحول عمیق خندان و بدون هیچ خونریزی درون این نگاه نو و توانایی تغییر صحنه و سناریو بنگرید، تا بهتر به علت عدم توانایی ما به تحول نهایی و تراژدی گرفتاری در این بازی خیر-شری، دیو-قهرمانی پی ببرید.

یازده سپتامبر و سناریوی دردناک آن
برای درک بهتر چشم‌اندازی دیگر از موضوع ضرورت تغییر حالت و صحنه و نیز به مناسبت یازده سپتامبر می‌خواهم به نقد مختصر روان‌کاوانه آن بنشینم.

«یازده سپتامبر» در واقع به خوبی نشان می‌دهد که تأثیرات منفی گرفتاری در سناریوهای ناآگاه و آگاه درونی چیست. مطمئناْ می‌توان برای توضیح و درک علت حمله بن‌لادن به دو ساختمان مرکز تجارت جهانی، علل مختلف سیاسی و غیره یافت؛ اما بدون درک علل روانی آن نمی‌توان به درک عمیق آن نائل گشت. حمله به «مرکز تجارت جهانی» در واقع ناشی از یک سناریوی نارسیستی و کابوس‌وار در ذهن و جان برخی از اسلامیون افراطی و اعراب افراطی و ناشی از خشم و نفرت نارسیستی لجام گسیخته است. چرا آن‌ها خواهان فروپاشی این دو ساختمان بلند بودند؟ در سناریوی درونی آن‌ها این دو ساختمان سمبل چه چیز بودند که بایستی سقوط می‌کردند؟

با نگاهی روان‌کاوانه می‌توان به خوبی دید که در سناریوی نارسیستی و کابوس‌وار بن لادن و در نگاه او، آمریکا در واقع در حال تجاوز جنسی به عرب و به جهان و زمین پاک اوست. فروریختن این ساختمان‌ها در واقع یک عمل ناموسی، یک قتل ناموسی و در واقع یک «کستراسیون(محرومیت از ذکر) خشونت‌آمیز» و بریدن قدرت مردانگی و باروری دشمن خونی خویش است.
ساختمان‌های دوقلوی «مرکز تجارت جهانی » برای او و نیروهایش، هم سمبل مردانگی و فالوس غرب و هم نماد تهاجم فرهنگی و وسوسه غرب است که جهان عرب و ناموسش را لکه‌دار می‌کند و مرتب در حال پخش‌کردن «اسپرما و تمنای» خویش از طریق معامله و نفوذ اقتصادی و سیاسی به درون جهان پاک و مام وطن عربی است.

از این رو با داغان کردن آن‌ها، در واقع بن‌لادن هم می‌خواهد توهم‌وار انتقام ناموسی گیرد و قدرت مردانه غرب را بکشد و او را به محرومیت از ذکر یا فالوس و خواجگی دچار سازد و هم در واقع نافی هرگونه دیالوگ باشد که این دو ساختمان و ارتباط میان آن‌ها سمبل آن بودند. در سخنرانی‌های بن لادن قبل از یازده سپتامبر و بعد از آن نیز به خوبی می‌توان این سناریوی دفاع از ناموس «عرب و اسلام ذهن او» و مام وطن را دید؛ می‌توان به خوبی سناریوی ناآگاهانه –آگاهانه نارسیستی و کابوس‌وار برای جلوگیری از نفوذ و تجاوز و تهاجم غرب و نیز جلوگیری از هرگونه دیالوگ و نفی دیالوگ و بیرون راندن غرب از جهان پاک اسلامی و عربی او را بازیافت.

او در واقع در ذهن خویش «عربی تجاوزشده و بی‌قدرت» است که با کاستراسیون دیگری می‌خواهد غرور و قدرت خویش را به خود بازگرداند و نمی‌داند که در واقع فقط به ادامه تجاوز و درگیری بیشتر دست می‌یابد. او نمی‌بیند که با شیطان خواندن آمریکا در واقع خود را به قهرمان و شهید و جهانش را به مرگ تراژیک و داغانی مبتلا ساخته است و اسیر بازی دیو-قهرمان خشونت‌وار است. زیرا تنها راه درست برای پاسخ‌گویی به بحران اعراب و اسلام، در تغییر صحنه و بازی و ایجاد دیالوگ و ارتباط پارادکس پشتیبانانه- انتقادی با غرب است و دست‌یابی به مدرنیت عربی و اسلامی و دیالوگ و رقابت سالم.

بن‌لادن می‌دانست که با چنین حمله و کاستراسیونی، باید حمله متقابل به افغانستان و سپس احتمالاْ عراق را به جان بخرد و او این را می‌خواست تا به سناریوی جنگ و جهاد پاکش دست یابد و همه را درگیر این خواست خویش کند. آن چه که او در سناریوی کابوس‌وار خود بدان توجه نکرده بود، این بود که این جنگ به جهاد و پیروزی «عرب و اسلام او» ختم نمی‌شود. بلکه می‌تواند به نابودی جهان عرب و اشغال کل آن و داغانی جهان نو تبدیل شود. یا آن که سرانجام نیروی صلح در همه کشورها یاد بگیرد به شیوه مدرن و مشترک به این تلاش نارسیستی و کابوس‌وار جواب می‌دهد و به جای تلافی‌جویی نظامی، با حل معضلات و تغییر صحنه و بازی، عملاْ او را و کل بازی را تغییر و شکست او را زمینه‌سازی کند.

مشکل اما این بود که سناریوی بن‌لادن و حادثه یازده سپتامبر در میان آمریکاییان به رهبری بوش از طرف دیگر یک سناریوی منفی در ذهن و جان آمریکایی را هر چه بیشتر زنده کرد که دیرزمانی است در این فرهنگ و یا در کل در فرهنگ غرب وجود دارد. معضلاتی که روان‌کاو معروف لوی دماوس و پایه‌گذار مکتب «پسیکوهیستوری» به تشریح آن‌ها و حتی علل جنگ اول با عراق در کتابش «پایه‌های مکتب پسیکوهیستوری(روان‌شناسی تاریخی)» پرداخته است۴. موضوع این است که انسان در کل و نیز جهان غرب و به ویژه آمریکاییان، دچار معضلات و ترس‌های درونی و سناریوهای ترس و دلهره‌های درونی هستند که اگر به شیوه بالغانه، حل و زیبا و دگردیسی نیابند و به قدرت بالغانه تبدیل نشوند، این سناریوها که لوی دماوس به آن‌ها حالات «کابوس تولد» می‌گوید، مرتب صحنه‌های مشابهی مثل کابوس تولد را به وجود می‌آورند.

کابوسی که شخص یا یک فرهنگ در این حالت احساس خفگی و حالات پارانویید دارند و خود را در خطر حمله یک دشمن خونی و خطرناک می‌بینند و برای رهایی از احساس ترس و خفگی به تهاجم و جنگ و سرکوب دشمن دست می‌زنند. یعنی اینجا نیز به گونه‌ای دیگر با یک سناریوی ناآگاهانه روبه‌رو هستیم. حادثه یازده سپتامبر در واقع این کابوس و سناریوی درونی جهان آمریکایی را در ذهن آمریکاییان بیدار کرد و از طرف دیگر آن‌ها را برای اولین بار در خاک خویش با کابوس جنگ و در معنای لکانی با حالت رئال و هیچی غیر قابل فهم و کابوس‌وار زندگی روبه‌رو ساخت.

به خاطر این معضلات درونی و گرفتاری در این سناریوهای درونی بود که جامعه آمریکایی به جای یافتن راهی نو و منطقی برای پاسخ‌گویی به کابوس یازده سپتامبر، دقیقاْ به دام بن لادن و خواست او افتاد و شروع به بازی خطرناک مشابهی کرد که به تله عراق و جنگ فرسایشی کنونی عراق انجامید. در واقع هم بن‌لادن و هم بوش، از جهاتی گرفتار سناریوی نارسیستی مشابهی هستند و به این دلیل زبان و کلام و حتی حرکات آن‌ها مرتب به هم شبیه می‌شود و یکدیگر را بازتولید می‌کند. این‌گونه بوش نیز از ایران به عنوان«محور شر» سخن می‌گوید. همان‌ طور که ایران نیز دارای خطاهای فراوانی در این زمینه و گرفتار در یک‌سری سناریوهای قدیمی غرب‌ستیزانه است.

در این حادثه مشکل مفهوم «اورینتالیسم» جهان مدرن نیز به خوبی نمایان است که ادوارد سعید آن را تشریح کرده است. جهان غرب با ایجاد مفهوم غرب، هم‌زمان ایجادگر مفهوم یک شرق اسرارآمیز و خرافاتی بوده است. غرب از یک طرف از این «شرق خطرناک و غیر عقلانی» می‌ترسد و می‌خواهد او را متمدن سازد و یا می‌خواهد از تمدن خویش در برابر او دفاع کند و هم از طرف دیگر در او، موجودی رمانتیک و صبور و عمیق و جذاب می‌بیند. موضوع این است که هم غرب و هم شرق، هم بن‌لادن و هم بوش، هم ایران و هم آمریکا اسیر سناریوهای خویش هستند و ناتوان از دیالوگ و ارتباط عمیق با دیگری هستند، با این که این دیگری و غیر، این غرب و یا شرق، هم تمنای او و هم ترس او را تشکیل می‌دهد.

تنها با شناخت این موضوعات و سناریوها ست که می‌توان به عمق معضل شرق با غرب و غرب با شرق پی برد که من در نقد روان‌کاوانه فیلم «۳۰۰» خطوط عمده آن‌ها را توضیح داده‌ام۵؛ یا می‌توان به معضل «ما با غرب و غرب با ما» پی برد و دیالوگی نو و در خدمت منافع ملی خویش یافت که موضوع مقاله بعدی است.

باری با شناخت این سناریوها و موضوعات است که می‌توان هم بر سناریوهای غلط درون خویش غالب شد و هم با خنده و خرد ایجادگر سناریوها و بازی‌های نو و خندان و دیالوگی نو و قابل تحول شد و با خنده و اغواگری جهان درون و برون خویش و روایت بیمارگونه خویش را تغییر داد؛ در تحولی بدون هیچ خونریزی، خندان و همیشه ناتمام.

پانویس‌ها:
1-
https://de.wikipedia.org/ wiki/Paul_Watzlawick
2- Die erfundene Wirklichkeit. P.Watzlawick.Verlag Piper.S.91
3-
https://www.radiozamaneh.org/ idea/2007/06/post_118.html
4- Grundlage der Psychohistorie. Lioyd de Maus. S.105
5-
https://www.iranglobal.info/I-G.php? mid=2&news-id=3150&nid=autor

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.