روایت سینا، نوجوان افغان - ایرانی از لندن

روایت سینا، نوجوان افغان - ایرانی از لندن

این هفته در سرویس جهانی بی بی سی هفته لندن نامگذاری شده است. به این بهانه، روایت سینا، نوجوان افغان - ایرانی مقیم لندن را از زندگی در این شهر و رابطه او با زادگاه پدر و مادرش - افغانستان و ایران- می خوانیم.
من سینا هستم. پدرم از افغانستان و مادرم از ایران است. یک برادر کوچک دارم به نام سروش که دو ساله است. من در لندن زندگی می کنم و صنف (کلاس) هشتم را در سال نو تحصیلی که از ماه سپتامبر شروع می شود، آغاز می کنم.

من در ایران متولد شده ام و فعلا ۱۲ ساله هستم. نصف عمرم را در ایران و نصف دیگرش را در لندن گذرانده ام، ولی افغانستان را هرگز ندیده ام.

البته بعضی وقتها، در تلویزیون چیزهایی از افغانستان می شنوم و می بینم که برایم بسیار ناراحت کننده است. برای اینکه هرچه نشان می دهند ساختمان های ویران، کوه و دشت برهنه و کودکان گرسنه است. فکر می کنم مردم افغانستان باید بسیار ناراحت باشند و بسیار اذیت می شوند.

کاکا های جدی و خاله های خندان

سینا در مدرسه در ایران
'من نصف عمرم را در ایران و نصف عمرم را در لندن گذرانده ام'

مهمانان پدرم هم که مردهای افغان هستند و من به همه آنها کاکا (عمو) می گویم، وقتی به خانه ما می آیند، با صدای بلند حرف می زنند، کمتر می خندند و بیشتر جدی هستند.

اما مهمانان مادرم که زنان ایرانی هستند و من به آنها خاله می گویم، وقتی به خانه ما می آیند، صحبت های خنده دار بیشتر می کنند و من با بچه های آنها بازی می کنم.

در مکتب دو سال پیش با همصنفی (همکلاسی)هایم که صحبت می کردم، آنها می گفتند که بریتیش (بریتانیایی) هستند، ولی من بریتیش نیستم.

من از پدرم پرسیدم اگر من بریتیش نیستم پس کجایی هستم. پدرم به من گفت که من از افغانستان هستم و افغان هستم. از آن به بعد، من به همصنفی هایم می گفتم که من افغان هستم. حتی وقتی همسایه های انگلیسی خود را می دیدم به آنها می گفتم که من از افغانستان هستم. اما نمی دانم چرا آنان زیاد از من راجع به شهرها و جاهای دیدنی افغانستان سوال نمی کردند. راستش خودم هم چیزی در مورد افغانستان نمی دانستم و در تلویزیون هم هر چه از افغانستان می دیدم، به نظرم زیاد دیدنی و جالب نمی آمد. البته پدرم می گفت که افغانستان شهرهای بزرگ و جاهای دیدنی هم دارد.

سینا در مدرسه در لندن
'من امسال به صنف (کلاس) هشتم می روم'

یک بار مادرم به من گفت که تو چون در ایران متولد شده ای، پس ایرانی هم هستی. از آن به بعد من به همصنفی ها و همسایه هایم می گویم که من از ایران هستم. البته هنوز هم همصنفی هایم زیاد در مورد ایران نمی دانند ولی خودم شش سال را در ایران زندگی کرده ام و چیزهایی را راجع به ایران می توانم برای آنها تعریف کنم.

اگر آنها از منچستر و لندن می گویند من هم می توانم از چیزهایی که در مشهد و تهران دیده ام و به خاطرم مانده برای آنان بگویم.

پسرخاله ها و دخترخاله هایم همه در ایران هستند و من هر ماه با آنها تلفنی صحبت می کنم.

دیزی ایرانی

ما دو سال قبل به ایران رفتیم. در ایران خانواده های مادرم را زیاد دیدیم. در رستورانها غذا خوردیم، در یک رستوران دیزی خوردیم و پدرم با دایی ام (مامایم) قلیان کشیدند.

سینا در حال بازی در کنار چرخ و فلک چشم لندن
'لندن جاهای دیدنی زیادی دارد'

ما در ایران، به پارک های بازی هم رفتیم و من با بچه های خاله ام بازی می کردم. جشن تولد خودم و برادرم را آن سال در ایران گرفتیم که تعداد زیاد خانواده ها با بچه هایشان آمدند و خیلی به همه ما خوش گذشت.

لندن شهر بزرگی است که من آن را دوست دارم. پارکهای زیادی برای بازی دارد. من به شهربازی "لگولند" (Legoland) را بسیار دوست دارم. در آنجا تمام ساختمانهای معروف لندن را با لگوهای کوچک بازی ساخته اند که خیلی دیدنی است. در ضمن وسایل بازی هم زیادی دارد.

البته من باغ وحش لندن را هم دیده ام که خوشم آمد. موزیم (موزه) تاریخ طبیعی و موزیم نقاشی را که در مقابل آن است هم دیده ام، آنجا جالب بود.

من چند بار با پدر و مادرم و سروش، به چرخ و فلک چشم لندن (London eye)، و آکواریوم لندن که ماهی های بزرگی دارد، رفتیم.

من از تیوب (متروی لندن) خیلی خوشم می آید. از یک جای لندن سوار می شوی و از زیر زمین حرکت می کنی و وقتی از یک جای دیگر میایی بالا، خود را در یک منطقه دیگر شهر می بینی؛ خیلی جالب است.

غذاهای ناسالم

سینا در داخل یک کشتی در رودخانه تیمز لندن
'من زندگی در لندن را دوست دارم'

شهر لندن رستورانهای خوبی هم دارد. من "پیتزا هات" و "مک دونالد" را دوست دارم، اما پدر و مادرم می گویند اینها "جانک فود" (غذاهای ناسالم) دارند که برای بچه ها زیاد مفید نیست.

البته لندن چندین رستوران ایرانی و افغانی هم دارد که ما بعضی وقتها به این رستورانها می رویم. پدرم قابلی پلو سفارش می دهد، ولی من و مادرم چلوکباب دوست داریم.

اما در مکتب، همیشه ساندویج ماهی، پنیر، فرایز (چیپس)، پاستا (ماکارونی) و یا سالاد می خوریم.

من زندگی در لندن را دوست دارم، هر چند در یکی دو سال اول با همصنفی هایم مشکلاتی داشتم و زبان شان را درست نمی فهمیدم. اما حالا از اینکه در این شهر زندگی می کنم خیلی خوشحالم.

من موسیقی را دوست دارم. بیشتر موسیقی ایرانی گوش می کنم، اما دو هفته قبل چند آهنگ افغانی شنیدم که بسیار خوشم آمد. حالا همیشه در موتر (ماشین) همان آهنگها را گوش می کنم. موسیقی انگلیسی را خیلی کم می شنوم.

من هنوز فکر نکرده ام که در آینده چه کاره می شوم. پدر و مادرم می گویند که باید زیاد درس بخوانم و دکتر شوم. اما خودم زیاد مطمئن نیستم. من هر چه که حس کنم برایم جالب باشد همان را دنبال می کنم.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.