"من از یک سال پیش از انقلاب در لندن زندگی می کردم و بچه هایم در این شهر به مدرسه رفتند، در نتیجه بعد از انقلاب دلیل دیگری نداشت که به کشور دیگری بروم. همچنین من بر خلاف بسیاری از ساکنان این شهر، از هوای لندن بسیار خوشم می آید و از باران لندن لذت می برم. من هر جای دنیا که بروم، قبل از آنکه دلم برای ایران تنگ بشود، دلم برای انگلستان تنگ می شود. وقتی که در برنامه های خارج از انگلستان می گویم هفته بعد دارم به ایران و تهران برمی گردم، منظورم انگلستان و لندن است.
تقریبا دور دنیا را گشته ام و حتی اگر امروز انتخاب آزاد دیگری داشتم، باز لندن را انتحاب می کردم. لندن برای ما ایرانیها، مانند میدان فوزیه است؛ هرکسی از این طرفها رد شده، یک سری به آن زده.
من خودم را لندنی می دانم و ممنون از یکسری از مواهب اینجا هستم، مانند خدمات بهداشت عمومی (ان.اچ.اس)، که با مدرنترین وسایل قلب مرا عمل کردند. همچنین از خلق و خوی انگلیسیها لذت می برم: از بردباری مردمانش، دموکرات بودن، از چندملیتی بودن و از اینکه چهره های غیرانگلیسی در این شهر هیچ جدایی با بومیها ندارند و از نبود بوق در ترافیک این شهر هم لذت می برم.
تنها از غربت ناراضیم وگرنه هیچ نارضایتی از این شهر ندارم."
مسعود بهنود؛ روزنامه نگار مستقل:
"من در طول چهل سال گذشته به لندن رفت و آمد داشتم و پنج سال پیش زمانیکه مجبور به انتخاب یکجایی بیرون از خاک ایران شدم که از آنجا به ایران نگاه کنیم، لندن تنها جایی بود که دروازه ای به دنیا داشت.
من خودم را "لندنی" نمی دانم و معتقدم که اصولا کسی دیگر خودش را نمی تواند لندنی بداند، به این خاطر که لندن اعتبارش به این بود که پایتخت فرهنگ انگلیسی بود. الان دیگر نیست، الان لندن به قول بعضی شهری "چند فرهنگی" است ولی من به آن می گویم چند مصرفی یا چند سرگرمی. چند فرهنگی بودن دیگر در همه دنیا جا افتاده، حتی در شرق که سابقه تسامح زیادی ندارد.
لندن تنها شهری بود که اگر شما به نحوی با کارهای فرهنگی سرگرم بودید، احساس غربت در آن نمی کردید. لندن فرهنگیترین شهر جهان بود. همچنین در گوشه گوشه لندن به آن چیزی که حداقل ما ایرانیها به آن احتیاج داریم به آن برسیم یعنی تلاش کردن، هزینه دادن و زحمت کشیدن در زیر پوست این شهر وجود داشت.
دیگر طنزپرداز، شوخ طبعی، خسیس بودن، مقتصد بودن، محاسبه گری انگلیسی در لندن نمی بینی و بیشتر مثل شهرهای سرمایه داری آمریکا، همه به شدت به دنبال کسب هستند و این برای من آزار دهنده است و لندن را تبدیل به غیر انگلیسیترین شهر این جزیره می کند، به حدی که به زندگی در خارج از لندن می اندیشم."
فرخ نگهدار؛ فعال سیاسی:
"من بیش از ۱۵ سال است که ساکن لندنم. قبل از اینکه به لندن بیایم، دلم می خواست به شهری بروم که ارتباطات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با سایر دنیا از موقعیت ممتازی برخوردار باشد. لندن موقعیت خاصی از بابت ارتباط با رسانه ها را داشت. لندن را به این دلیل انتخاب کردم که چنین مرکزیتهایی را داشت.
من خودم را یک لندنی می دانم، مخصوصا حساسیت و مسئولیت نسبت به محیط و اتفاقات این شهر حس می کنم. هر موقع که از لندن دور می شوم دوست دارم که بدانم در این شهر چه می گذرد.
به غیر از تهران اگر بخواهم شهری را برای زندگی انتخاب کنم حتما آن شهر لندن خواهد بود. من با خصوصیت چند فرهنگی لندن خو گرفتم.
لندن یک خصوصیت دوگانه در آمیزش مظاهر کهنه و نو دارد که در تمامی شئونات زندگی سایه افکنده است. یک زمانی زندگی در این شهر به شما این حس را می دهد که خیلی انگلیسی و سنتی است ولی در بعضی از مواقع خیلی نو و مدرن است و این باعث به وجود آمدن حسی دوگانه می شود که گاهی عامل افسردگی و گاهی موجب شادی است."
حسن کامشاد؛ مترجم و نویسنده:
"در سال ۱۹۷۶ میلادی طی یک ماموریت دولتی برای شرکت ملی نفت به همراه خانواده به لندن آمدم و ماندگار شدیم.
قبل از اینکه خودم را لندنی بدانم، خودم را اصفهانی می دانم ولی به هر حال پس از سی سال زندگی در این شهر به زندگی در آن انس، عادت و خو گرفتیم و صفات لندنیها را خواهی نخواهی فراگرفتیم.
لندن را بیش از هرچیزی به خاطر رنگارنگی و تفاوتهای عجیب و غریب و همزیستی ملتها دوست دارم. نژادها و ملیتهای مختلف در لندن در کنار یکدیگر زندگی می کنند، از این جنبه از لندن خوشم می آید.
همه از دست آب و هوای لندن می نالند ولی من از آن لذت می برم ولی آن جنبه زندگی در لندن که مایه تعجب من است، محافظه کار بودن مردمان آن است. در ساختمان محل سکونتم بیش از ۲۵ سال است که زندگی می کنم ولی هنوز نسبت به همسایه بغل دستیم هیچ گونه آشنایی ندارم. این می تواند حسن این شهر باشد که هیچ کس را با کس دیگری کاری نیست ولی زیاد با خونگرمی ما ایرانیها جور در نمی آید.