عکسها از گری شوارتز
تصمیمام را برای این ملاقات با افرادی که در ایران دیدم در میان گذاشتم و منتظر نوعی واکنش منفی بودم. اگر کوچکترین نشانهای میدیدم که ممکن است باعث خجالت یا به خطر انداختن مؤمنین حاضر در کنیسه شوم، به این مراسم نمیرفتم. اما کسی چیزی نگفت و حتی کوچکترین اشارهای هم نکردند و در نتیجه من رفتم. کنیسه دو ساختمان دورتر از محل اقامت من یعنی هتل عباسی قرارداشت؛ در میدانی به نام فلسطین. (در دوران کودکیام، کلمهی فلسطین به همان اندازه که بعداً کلمهی اسراییل برایام دلگرمکننده بود، مایهی شوق و دلگرمیام بود). کنیسه از داخل خیابان نشان و علامتی نداشت، و پشت دروازهی آهنین سبزی بود. اما ساعت ۵:۳۰ غروب جمعه، دروازه چهار تاق باز بود و من با دوربین و اسباب توریستیام داخل شدم.
زن جوانی که مشغول جارو کشیدن کنیسه بود با لبخندی به پهنای صورتاش به من سلام داد. به جز فارسی، چند کلمهای عبری متعارف و چندین عبارت انگلیسی هم میدانست، اما از حرفهایاش فهمیدم که مراسم حدود یک ساعت دیگر شروع میشود.
کار احمقانهام این بود که وقتی مردم آرام آرام داشتند میآمدند، آنجا نماندم؛ چون میتوانستم با مردم گپی بزنم. برگشتم به لابی هتل و استراحتی کردم و بعد نزدیک وقت شروع مراسم برگشتم.
با تعجب متوجه شدم که بیرون در ورودی یک جاکفشی هست، درست مثل مسجدها، و مردم کفشهایشان را در میآورند. کفشهایام را در آوردم و رفتم تو. اول، هیچ کس توجهی به من نمیکرد، اما در طول ۷۵ دقیقهای که آنجا بودم، افرادی بیشتری از کسانی که کنارم نشسته بودند سر صحبت را با من باز کردند. میخواستند اسمام را بدانند و اینکه از کجا آمدهام، آیا ازدواج کردهام و بچه دارم یا نه، از اصفهان خوشم میآید یا نه، در هلند چند نفر یهودی هستند و چطور زندگی میکنند. مردی که یکی دیگر میگفت از ثروتمندترین یهودیهای اصفهان است، مرا به شام در خانهاش دعوت کرد، اما متأسفانه آن شب پرواز داشتم و نمیتوانستم قبول کنم. چند دقیقهای مانده به هشت بود که بیرون آمدم، وسط مراسم خطبهی یک خاخام جوان – که در شهری که من اهلاش هستم بخش متعارفی از مراسم روز جمعه نیست. همراه ثروتمندم جوری به من میگفت که این خاخام از شیراز آمده است که برایشان چیز مهمی است.
مسلمانهایی که با آنها دربارهی گروههای دینی در کشور صحبت کرده بودم همگی همین چیزها را میگفتند. هیچ تنش داخلی میان شیعیان و سنیها نیست. یهودیها، مسیحیها و زرتشتیها آزادند که مراسم دینیشان را انجام دهند. یهودیها اعضای محترم جامعه هستند و هیچ کس به ثروت افسانهای آنها حسودی نمیکنند حتی اگر نزولخورهایی بدنام باشند. فرصت نکردم که کتاب راهنما را دربارهی یهودیهای اصفهان بخوانم که میگفت یهودیها اصفهان باید قبل از مراسم عبادی خودشان به خطبهی نماز جمعهی مسلمانها هم گوش بدهند. اما متوجه شدم که مسجدِ آن سوی خیابان، روبروی کنیسه، اسماش مسجد الاقصی است. قبة الصخره در ذهن هر کسی هست. یهودیهای به اندازهی مسلمانها دربارهی رابطهی متقابلشان، وقتی پای اعتراف میافتاد، ملایم و آرام نبودند. آنها سخنانی توهینآمیز دربارهی مسلمانهای شهر میگفتند.
مراسمی که در حال و هوای سفاردی (فرقهای یهودی) از روی کتاب دعای خوب چاپ شده در اورشلیم در سال ۱۹۴۷ انجام میشد، خیلی تأثیرگذار بود. حدود ۲۰۰ نفر از کل جمعیتی که میگفتند حدود ۱۰۰۰ نفر هستند، آنجا بودند. کابالات شابات، خوشامد ملکهی سبت، به نوعی سکسی است، و یهودیهای ایرانی بیشتر از هر کس دیگری آن را میفهمند. آنها کل متن غزل غزلها را، که اشعار عاشقانه با شهوانیتی لطیف است زمزمه میکنند و آنها را استعارهای از عشق میان خدا و قوم اسراییل تفسیر میکنند. اعضای مختلف جماعت به نوبت متن دشوار را میخواند و همه با مهارت و تسلط این کار را میکردند. ادعیه را هم اعضای جمع میخواندند، حتی پسر بچهای بخشی از مراسم را انجام داد. فضا احترامآمیز و با عظمت بود. زنان اجازه داشتند در فضایی بنشینند که مردان هستند، البته در ردیف کنارشان و همچنین در بالکن بدون پردهی بالا. با خودم داشتم فکر میکردم که اگر در اصفهان زندگی میکردم بیشتر میرفتم به شول (کنیسه).
یک غروب را با یهودیهای ایران لس آنجلس در ماه می گذراندم و یک ساعتی با خویشاوندانشان در کشور وطنشان سپری کردم، و تازگی با جمعیت یهودی خارج از کشوری که ۲۵ سال است اینجا هستند آشنا شدهام و جمعیتی ۲۵۰۰ سال است آنجا بودهاند. من کافر ریشخندگری هستم، ولی شیفتهی اینام که متعلق به آن جهان باشم.
اصل مقاله: 282 Reading the prayer book in Isfahan
---------------
فکرش را بکنید چقدر هول برم داشت وقتی دل هتل در تهران ساکام را باز کردم و دیدم دوربین دیجیتال نیکون D40 تک لنز رفلکسام را در خانه جا گذاشتهام و فقط یک دوربین فیلمبرداری سونی آوردهام که عکسهایی با کیفیت ضعیف میگیرد. عکسهای این مقاله حتی همانها هم نیستند – اینها صحنههایی از آن قطعه فیلم هستند. لطفا عذر مرا بپذیرید و از این ماجرا درس بگیرید.