زندگی سه قاتل بزرگ اروپا - افرادی عادی با روحی وحشی
زندگی سه قاتل بزرگ اروپا - افرادی عادی با روحی وحشی
ماری بکر که در بلژیک به دنیا آمده و در شهر لیژ رشد کرده بود در سن 53 سالگی دچار تحول شد و به این نتیجه رسید که باید زندگی جدیدی را شروع کند اما در این مسیر به قاتلی خطرناک تبدیل شد. 
به گزارش خبرگزاری فارس، وی بر این باور بود که مدت زمان زیادی است که نقش یک زن خانهدار خوب و مهربان را بازی کرده اما زمان زیادی برای صرف خود و لذت بردن از زندگی نکرده است. بنابراین تصمیم گرفت به فکر خود باشد. گرچه در ابتدای زندگی روابط عاشقانه با شوهرش، یک مغازهدار به نام «بایر» را ادامه داد و برای مدتی همه چیز به خوبی پیش میرفت و آنها تلاش میکردند به روابط عاشقانه خود در کمال آرامش ادامه دهند و این آرامش چیزی بود که برای بکر ایدهآل و جایش در زندگی یکنواخت وی خالی بود اما پس از مدتی همه چیز عادی شد و بایر دیگر برای بکر جذابیتی نداشت. وی احساس کرد که شوهرش بر دوش وی سنگینی میکند.
در دهه 30 میلادی طلاق امری مورد پذیرش در جامعه نبود بنابراین بکر به راه دیگری برای خلاص شدن از شوهرش فکر میکرد. تصمیم گرفت شوهرش را با خوراندن داروی سمی به صورت تدریجی از پای درآورد و این کار را آغاز کرد.
شوهر بدون اینکه بداند به تدریج ضعیف و ضعیفتر میشد. در این بین بکر با مردی دیگر آشنا شده بود اما پس از مدتی وی نیز برای جذابیتش را برای بکر از دست داد. بایر شوهر بکر سرانجام در نوامبر سال 1934 درگذشت.
ماریا بکر به دلیل ثروتی که از شوهرش باقی مانده بود، زنی ثروتمند شد. بکر نمیخواست پولهایش را زیر بالش بگذارد بنابراین تصمیم گرفت از آن برای خوشگذرانیهای خود استفاده کند. بکر اکنون زندگیای داشت که در آرزوی داشتن آن بود اما ثروت وی خیلی سریع ته کشید.وی باید برای خود درآمدی کسب میکرد. در غیر این صورت بار دیگر باید به زندگی ملالآور گذشته خود ادامه میداد.
وی به هیچ وجه نمیخواست به زندگی گذشته خود روی آورد حتی اگر در این راه انسانهایی را هم قربانی میکرد.
وی پس از آنکه تصمیم خود را گرفت، وقت زیادی را صرف دید و بازدید از دوستان خود کرد. هنگامی که ماری کاستادوت در جولای سال 1935 مریض شد، با تجربه عجیبی روبهرو شد. ماری بکر به وی پیشنهاد کرد که از وی مراقبت کند. برعکس، به جای آنکه وضعیت جسمانی کاستادوت بهبود یابد وخیمتر شد.
وی در 23 جولای درگذشت. پس از آن نیز اکثر دوستان بکر در مدت زمان کوتاهی درگذشتند اما بکر تلاش کرد که وی مظنونی در اینباره شناخته نشود.
پلیس لیژ در اکتبر سال 1936 نامههایی از طرف فردی ناشناس دریافت کرد مبنی بر اینکه ماریا بکر دو زن مسن را مسموم کرده است. تحقیقات آغاز شد و پلیس مرگهای تردید برانگیزی را کشف کرد که در همه آنها رد پای ماریا بکر دیده میشد. در هر مورد از مرگ زنان مسن، بکر کسی بود که از آنها در آخرین ساعات عمرشان مراقبت کرده بود.
هنگامی که پلیس، خانه بکر را مورد جستوجو قرار داد، اتاقی را پر از لباسهای قربانیانش و مقادیر قابل توجهی جواهر یافت. بکر سریعاً دستگیر شد. در کیف وی بطری سبز رنگی پیدا شد. در درون بطری محلول گل انگشتانه بود که برای درمان بیماری قلبی مورد استفاده قرار میگرفت.
بکر مدعی شد که این دارو برای مصارف شخصی است اما دوز بالای این دارو آثار یک سم کشنده را داراست، حقیقتی که کارآگاهان از آن کاملا آگاه بودند. بررسی اجساد نشان داد که همگی به دلیل دوز مرگآور محلول انگشتانه مردهاند.
بکر همچنان میگفت که بیگناه است حتی در جریان محاکمه خود بر این امر اصرار میکرد اما هیئت منصفه تأکید کرد که مجرمیت وی اثبات شده است.
وی به مرگ محکوم شد اما با توجه به قوانین بلژیک حکم اعدام وی به حبس ابد تقلیل پیدا کرد.وی مابقی زندگی خود را در پشت میلههای زندان گذراند. گفته میشود وی 13 زن مسن را به این طریق به قتل رساند.
دیوید برکوویتز
«دیوید برکوویتز» در اول ژوئن سال 1953 به دنیا آمد. نام اصلی وی دیوید «فالکو برکوویز» بود تا اینکه از سوی «ناتان» و «پرل برکوویتز» به فرزندگی گرفته شد. با وجود آنکه پدر و مادر ناتنی وی به او عشق میورزیدند برکوویتز با این احساس که طرد شده و مادر واقعیاش او را نمیخواسته رشد کرد.
والدین ناتنی وی با وجود آنکه به او گفتند مادرش در هنگام زایمان درگذشته است اما نتوانستد نظر وی را نسبت به اینکه در این میان گناهی روی داده است، تغییر دهند. دیوید پس از گذراندن کودکی دشوار و گذراندن دوران سربازی ملالت بار در ارتش به این حقیقت پی برد که مادر واقعیاش هنوز زنده است.
مادرش نمیخواست کاری به کار پسرش داشته باشد و برکوویتز بار دیگر احساس تنهایی کرد و دوباره برآشفت. کمی پس از این امر بود که وی قتلهایش را شروع کرد و در این بین بود که به وی لقب "پسر سام" داده شد.
برکوویتز در 29 جولای سال 1976به دو دختر سرنشین خودرویی تیراندازی کرد و یکی را زخمی کرد و دختر دیگر به نام «جودی والنتی» را کشت. برکوویتز به این روش ادامه داد و در تیراندازی به سوی خودرویی پارک شده در کنار خیابان راننده آن که مردی به نام «کارل دنارو» بود او را نیز کشت. در نوامبر دو زن از فاصله نزدیک مورد اصابت گلوله قرار گرفتند اما از مرگ جان به در بردند اما یکی از آنان معلول شد.
برکوویتز که به حملاتش پایان نداده بود به تدریج مرگبارتر شده بود. وی در ژانویه سال 1977 به سوی کریستین فروند که در داخل خوردروی خود نشسته بود تیراندازی کرد و وی را کشت. وی در 8 مارس همان سال ویرجینیا وسکریچیان را از پای درآورد. در 17 آوریل زوجی که خودروی خود را در کوچه متوقف کرده بودند مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و در خودروی خود جان دادند. گرچه پلیس میدانست که با یک قاتل سریالی مواجه است اما نامهای را در صحنه قتل پیدا کرد که به نام "پسر سام" امضا شده بود. قاتل آنها اکنون برای خود لقبی داشت اما مردم وحشت زده خواستار دستگیری هر چه سریعتر وی بودند.
برکوویتز در عین حال به دنبال جلب توجه دیگران بود. وی علاوه بر نامههایی که در صحنه قتل به جای میگذاشت اکنون به جیمی برسلین نویسنده روزنامه نیز یادداشت میفرستاد. نامه وی در روزنامه دیلی نیوز به چاپ رسید و بیش از پیش مردم نیویورک را به هراس انداخت که البته هدف هم همین بود.
برکوویتز از این امر به شدت لذت میبرد اما خوششانسی وی به پایان رسید. در 26 ژوئن همان سال وی در بیرون از باشگاه شبانه کوئین با اسلحه کالیبر 44 خود شروع به تیراندازی کرد و زوجی رات که در خودروی خود نشسته بودند، مجروح کرد.
کمی پس از آن «استیسی ماسکوویتز» و دوست پسر وی در خودرویشان در بروکلین هدف قرار گرفتند. ماسکوویتز کمی پس از آن از شدت جراحات وارده درگذشت اما برکوویتز سرانجام اشتباه فاحشی را صورت داد. در همان زمانی که ماسکوویتز به قتل رسید برای برکوویتز قبض پارکینگ صادر شده بود و مأموران با بررسی قبض توانستند به هویت قاتل پی ببرند. در 10 اوت برکوویتز در خارج از آپارتمان خود دستگیر شد و داوطلبانه به جرمش اعتراف کرد.
زنجیره قتل های یک ساله برکوویتز سر انجام پایان یافت و وی در دادگاه محکوم و به 365 سال زندان محکوم شد گرچه وی تلاش کرد قتلها را به گردن آشنایی به نام "سام کار" بیندازد مبنی بر این که به دستور وی دست به قتل میزد. وی بعدها اعتراف کرد که داستانش واقعی نبوده است. این قاتل هنوز دارد دوران زندانش را سپری میکند.
کنت بیانچی و آنجلو بونو
ماههای آخر دهه 1979 شهر لسآنجلس به دلیل قتلهای صورت گرفته توسط قاتلی ملقب به "شبح هیلساید" دچار رعب و وحشت شده بود. سرانجام کشف شد که این قاتل زنجیری در واقع دو نفر بودند، دو پسر دایی به نامهای کنت بیانچی و انجلو بونو. قتل سریالی آنها پس از آن شروع شد که بیانچی برای زندگی با پسر دایی خود از راچستر نیویورک به لسآنجلس نقل مکان کرد و هنگامی پایان یافت که این دو با یکدیگر دشمن شدند و بیانچی راهی بلینگهام در واشنگتن شد. بیانچی در بلینگهام دو دختر دانشجو را اذیت و آزار و خفه کرد و خیلی سریع توسط شاهدی که وی را به همراه دو دختر دیده بود شناسایی شد.
بیانچی در بازداشت با توجه به کتابهای متعددی که در زمینه روانشناسی خوانده بود و میدانست این اطلاعات روزی به دردش خواهد خورد مدعی شد که شخصیتی دوگانه دارد و تقریباً توانست روانشناسان را فریب دهد. پس از آنکه روشن شد وی طرحی دیگر دارد گفت در ازای اینکه محکومیت مرگ وی به حبس ابد تقلیل یابد حاضر است همدست دیگرش را در جنایات لو دهد و به بونو که در آن زمان در کالیفرنیا بود اشاره کرد.
وی گفت که به همراه بونو لباس افسران پلیس را پوشیده و قربانیان را سوار خودرو کرده و به منزل بونو میبردند.آنها سپس قربانیان خود را اذیت و آزار کرده و خغه میکردند و با از بین بردن شواهد اجساد قربانیان رادر محل خاصی میانداختند.
آنها سپس به منطقهای مملو ا تپه موسوم به "هیل ساید" رفته و جایی را پیدا می کردند که اجساد به راحتی در آنجا کشف شوند، اجساد را میانداختند و میرفتند. با این حال بیانچی دوست داشت به این بازی خود ادامه دهد و چندی بعدی اعترافات خود را پس گرفت و در کل دادگاه را به سیرکی تبدیل کرد. بونو در نهایت به ارتکاب یک قتل محکوم و به حبس ابد محکوم شد گرچه اعتقاد بر این است وی و پسر دایی اش دستکم 8 زن را در 2 ماه آخر سال 1977به قتل رسانده بودند.
رفتار بیانچی باعث شد که به زندان ایالتی والاوالا واشنگتن بازگردانده شود و وی در حال سپری کردن حبس ابد خود است.
وی علاوه بر قتل دو نفر در واشنگتن و 8 نفر در کالیفرنیا در عین حال مظنون محتمل در چند قتل در راچستر است.
بونو در اکتبر سال 2002 در سلولش به دلیل بیماری قلبی درگذشت.