ماجراهای کاملیا انتخابی فرد در لندن و پاریس و بنی صدر

ماجراهای کاملیا انتخابی فرد در لندن و پاریس و دیدار با بنی صدر
"کاملیا انتخابی‌فرد" روزنامه‌نگار  ایرانی که سابقه عضویت در هیأت تحریریه روزنامه‌های همشهری در زمان مدیرمسؤولی  آقای «غلامحسین کرباسچی» و روزنامه‌های "آفتابگردان" و روزنامه توقیف‌شده «زن» به مدیر مسؤولی خانم «فائزه هاشمی» را در کارنامه خود دارد در جدیدترین بخش از خاطرات خود که روزانه به‌عنوان پاورقی در روزنامه کویتی "القبس" به چاپ می‌رسد اتهاماتی را متوجه حزب کارگزاران سازندگی ساخت.Camelia: Save Yourself By Telling The Truth-A Memoir of Iran
 
به گزارش "الف"، وی که متن کامل خاطراتش با عنوان "کاملیا! حقیقت را بگو تا نجات یابی" به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رسیده است، در بخش یازدهم از خاطرات خود که امروز در "القبس" منتشر شده است، نوشت: من پیش از بازگشت به ایران از آمریکا، توقفی در لندن داشتم و مهم‌ترین وظیفه‌ام در این شهر انجام مصاحبه با "سلمان رشدی" (نویسنده  کتاب آیات شیطانی ) بود.

وی می‌افزاید: من در اتاق‌خواب دوستم "سوزان" در لندن روی تخت‌خواب افتاده بودم و می‌اندیشیدم که چطور می‌توانم به رشدی برسم که در این هنگام تصمیم گرفتم با بخش مطبوعاتی سفارت ایران در انگلیس تماس بگیرم.

انتخابی‌فرد می‌نویسد: آنها تمایلی نداشتند تا تلفنی اطلاعاتی به من بدهند بنابراین مجبور شدم حجاب کرده و حضوری به سفارت بروم تا اطلاعاتی دریافت کنم.

وی با اشاره به مصافحه وزیران امور خارجه وقت ایران و انگلیس در سازمان ملل متحد و طرح ادعای لغو فتوای امام خمینی مبنی بر وجوب اعدام "سلمان رشدی" مرتد، از سوی جمهوری اسلامی ایران ادعا می‌کند: طبیعی بود که من به عنوان یک زن ایرانی روزنامه‌نگار، بخواهم با شخصی که سال‌هایی از زندگی خود را در اختفا به سر برده مصاحبه کنم و تأکید کردم که خانم "فائزه هاشمی" به من اجازه داده است.

انتخابی‌فرد می‌افزاید: ساعت 2 بامداد تلفن زنگ خورد و من با صدای بشدت خشمگین خانم فائزه هاشمی از خواب پریدم که از آن سوی خط می‌گفت: «کاملیا! مواظب تمام اقداماتی که تا این لحظه برای خودت در مورد مصاحبه با "سلمان رشدی" انجام داده‌ای باش! و از همین فردا هر کاری را که تا حالا کرده‌ای انکار کن! از بالاترین سطوح وزارت اطلاعات با من درباره این قضیه تماس گرفته‌اند. از هر اقدامی خودداری کن! فهمیدی!؟»
 
وی در ادامه با اشاره به آزادی‌های مطبوعاتی در دولت اصلاحات، اذعان می‌کند: برغم این قبیل تماس‌های نیمه‌شبی، عرصه رسانه‌ای ایران شاهد آزادی‌ها و فعالیتی بی‌سابقه شده بود. دوران جدیدی آغاز شده بود بطوری که گویا همه خطوط قرمز پاک شده و ما می‌توانستیم هر موضوع حرام و ممنوعی را هم به چالش بکشیم.

این روزنامه‌نگار  در ادامه آورده است: خانم فائزه هاشمی همیشه به من در اجرای هر چیزی و هر کاری که به او پیشنهاد می‌کردم کمک می کرد و همین به جسارت و شجاعت من می‌افزود تا جایی که من با دفتر "فرح پهلوی" (بیوه محمدرضا شاه مخلوع) در نیویورک تماس گرفتم و درخواست انجام مصاحبه با ملکه را مطرح کردم.

وی در ادامه به اطلاع و اجازه خانم "فائزه هاشمی" برای انجام مصاحبه با "ابوالحسن بنی‌صدر" (ضدانقلاب فراری مقیم پاریس) می‌پردازد و خاطرنشان می‌کند: «در لندن که بودم به او یادآور شدم که ما قصد داریم با قطار به پاریس برویم تا با بنی‌صدر،‌ نخستین رئیس‌جمهور ایران که در سال 1981 به پاریس گریخت مصاحبه کنیم. هنگامی که من و دوست فرانسوی‌ام سونیا به پاریس رسیدیم برف می‌بارید و من و او در آستانه در منزل بنی‌صدر ایستادیم تا نگهبان، مدارک ما را بررسی کند. در این هنگام ما را به اتاق انتظار که هوای سردی آن را فرا گرفته بود هدایت شدیم چون بخاری تنها چند دقیقه پیش روشن شده بود. نوجوانی پیش آمد و گفت: «رئیس‌جمهور سوخت کافی برای همه بخاری‌های ساختمان ندارند و از این اتاق خیلی کم استفاده می‌کنند.» او سپس برای‌مان در یک سینی نقره‌ای، چای و شیرینی نوغای اصفهانی آورد.

وی می‌افزاید: هنگامی که بنی‌صدر وارد اتاق شد اندوه روزهای انقلاب مرا فراگرفت و یاد پدرم افتادم که آنچه را درباره او در روزنامه نوشته شده بود برای‌مان می‌خواند و عمویم افتخار می‌کرد که چگونه پیش بنی‌صدر رفته بود تا دندان‌هایش را درست کند و اکنون من بودم و خطوط قرمزی که وجود نداشت تا بخواهد دست و پای توانایی‌های بیانی مرا ببندد و همین آرامشی شورانگیز به من بخشید.

انتخابی‌فرد می‌افزاید: این همان آزادی حقیقی است که این قدرت را می‌داد که رکن مطبوعات بتواند پس از انتخاب خاتمی به ریاست‌جمهوری، پیام آرزوهای خود را به جهان منتقل کند.

وی ادامه می‌دهد: بنی‌صدر نام‌خانوادگی مرا به یاد داشت و درباره عمویم و توانایی‌های پزشکی او صحبت کرد. او پدرم را هم می‌شناخت که به او گفتم پدرم فوت کرده است و سپس شروع کردیم به بیان حرف‌های عادی. بنی‌صدر درباره روزنامه "زن" از من پر‌س‌وجو کرد و من برایش توضیح دادم که من برای مصاحبه درباره موضوعی آمده‌ام که آن را آماده کرده‌ام اما ناگهان وی در حرکتی که حتی برای دستیارانش که ترتیب مصاحبه را داده بودند هم کاملاً غیر منتظره بود، دو کیسه پر از کتاب و مقالاتش را جلوی پای من گذاشت و گفت: اینها کتاب‌ها و مقالاتی است که تا حالا از من منتشر شده؛ لطفاً اول همه اینها را بخوان و با اندیشه‌ها و کتاب‌های من آشنا شو و آن گاه برگرد تا مصاحبه کنیم.

این روزنامه‌نگار  می‌افزاید: من هم با او خداحافظی کردم و دو کیسه را تا دم تاکسی که سونیا در آن انتظارم را می‌کشید دنبال خود کشیدم.

وی سپس می‌گوید: هنگام خروج از پاریس بسوی لندن، سونیا فریاد زد: «کتاب‌ها را یادت رفت!» و من خندیدم و به او گفتم: «خیال کردی من دیوانه‌ام که این بار سنگین را دنبال خودم بکشم؟!» و سپس از او خواستم تا کتابی را که "جرج سوروس" به من داده بود به اضافه فرم درخواست پذیرشم در دانشکده‌های روزنامه‌نگاری دانشگاه‌های هاروارد و کلمبیا را نگه دارد تا هنگام بازگشتم به تهران کسی آنها را پیدا نکند.
 
انتخابی‌فرد می‌افزاید: پس از چند هفته داشتم به رادیو فارسی (ضدانقلاب) گوش می‌دادم که ناگهان مصاحبه‌ای از بنی‌صدر را پخش کرد که من را وحشت‌زده کرد؛ بنی‌صدر در این مصاحبه گفت: «هاشمی رفسنجانی، رئیس‌جمهوری سابق ایران، یک زن را که ادعا می‌کرد روزنامه‌نگار است پیش من فرستاد تا نامه ویژه‌ای را از او تسلیم من کند.» به خدا فقط خود خدا می‌داند که منظورش چی بود آیا منظورش این بود که من نزد او رفته‌ام تا او را به باز پیوستن به حکومت دعوت کنم؟!

این روزنامه‌نگار  که اکنون برای رادیو آمریکایی "فردا" و پایگاه اطلاع‌رسانی آمریکایی "واشینگتن‌پریزم" کار می‌کند، در ادامه با اشاره به بازگشت خود به تهران می‌گوید: در فرودگاه مهرآباد هیچ پلیسی دنبالم نیامد اما یک لباس‌شخصی مرا به "اتاق ریاست" برد که به نظرم در اصل "دفتر سری گذرنامه‌های وزارت اطلاعات" بود تا مردم در فرودگاه از نامش نترسند. در آنجا گذرنامه مرا ضبط کردند و مرد لباس‌شخصی شماره تلفنی را در برگه‌ای نوشت و دست من داد و گفت که صبح فردا برای دریافت آن به نشانی درج‌شده مراجعه کنم که در این هنگام خشمی آمیخته به ترس سراسر وجودم را فراگرفت و پرسیدم چرا باید گذرنامه من توقیف شود که پاسخ شنیدم: دلیلش را به به تو ابلاغ خواهند کرد.
 
وی می‌افزاید: همان شب به همراه مادرم به منزل خانم فائزه هاشمی رفتیم چون خودش قول داده بود که مسأله ضبط گذرنامه مرا شخصاً پیگیری کند. صبح فردا مانند هر روز به دفتر کارم رفتم اما نزدیک ظهر او مرا به دفترش فراخواند و گفت: «وزارت اطلاعات، گذرنامه تو را ضبط کرده است. من با آقای مقدم که دوست من و نماینده آنها در مجلس است صحبت کردم و به او گفتم که هر سؤالی که از تو درباره گزارش‌هایت بپرسند ممکن است به من ارتباط داشته باشد و تصریح کردم که من "مسؤول مستقیم کار تو" هستم.» او ادامه داد: آنها گذرنامه‌ات را به خودت تحویل خواهند داد؛ شخصی در مقابل ساختمان ریاست‌جمهوری منتظرت خواهد بود اما به تو هشدار می‌دهم که اگر زیر دست آنها بیفتی هیچ کسی نخواهد توانست تو را نجات دهد.

انتخابی‌فرد می‌گوید: ظهر بود که مقابل ساختمان مرمر با یک لباس شخصی برخورد کردم که به نظر می‌رسید یک شهروند عادی است اما در واقع کارمند وزارت اطلاعات بود و این چیزی بود که اصلاً به ذهن من خطور نکرد. او با آرامشی آمیخته به خباثت از من پرسید «آیا الآن از آنچه در داخل کشور با آن مواجه شدی می‌ترسی؟» من پاسخ دادم: «من به اندازه کافی باهوش هستم اما تمایلی به دیدن آنچه در داخل کشور می‌گذرد ندارم.» او گفت: «می‌خواهم به تو بگویم که باید از خانم هاشمی واقعاً متشکر و سپاسگزار باشی چون تو خیلی برای او با اهمیت هستی و او خیلی به تو توجه دارد.» من هم گذرنامه‌ام را گرفتم و آنجا را ترک کردم.

وی در ادامه به ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای و خاطرات خود از تشییع جنازه و دفن "محمدجعفر پوینده" در کنار "سیمین بهبهانی" شاعره معاصر می‌پردازد و می‌گوید: «من و سیمین بهبهانی کنار قبر نشسته بودیم که ناگهان او به داخل قبر سُر خورد اما آسیبی ندید. من و یک مرد جوان به او کمک کردیم تا از قبر بیرون بیاید. بهبهانی که پیش از این داشت درباره احتمال دخالت وزارت اطلاعات در قتل‌های زنجیره‌ای نویسندگان صحبت می‌کرد گفت: «این حادثه نشان داد که من نفر بعدی هستم!»

انتخابی‌فرد همچنین به نقل خاطره مصاحبه خود با "نورالدین کیانوری" و همسرش پرداخته و از ذکاوت او تمجید کرده است.

بخش دوازدهم این خاطرات، فردا با عنوان "فردا نقش بر عهده چه کسی خواهد بود؟" در روزنامه "القبس" به چاپ خواهد رسید.
+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.