مقدمه :
واقعآ تفاوت ما انسان ها تا کجاست ؟ دیروز در همین صفحه در مورد زنی نوشتم که زندگی اش رو وقف آخرت نموده بود . وقتی در حال نگارش و معرفی بانو ساعی بودم ، می ترسیدم با تهمت تبلیغ مواجه گردم . اما دیدم هنوز هم جایگاه و شآن انسان های خوب مورد احترام هموطن های گرامی قرار دارد . اما امروز قصد دارم زنی دیگر را معرفی نمایم ....
اما شخصییت و اعمال این زن که قصد معرفی اش رو دارم ، دقیقآ بر عکس بانو فاطمه ساعی است . این زن ، همسر یکی از همکاران ام است که بعد از بالا کشیدن ثروت و اموال همسرش ، او را در حالی که سکته نموده بود ، به نقطه ای نامعلوم ، شاید در یکی از خانه های سالمندان ، تبعید نموده است . و در مقابل اصرار دوستان و همکاران همسرش ، اظهار بی اطلاعی می کند . و می گوید نمی دانم " علی " کجاست !!
******
همیشه " اولین " ها خوب به خاطر می مانند . مثل اولین دیدار ... اولین حضور و ... از این رو من هم هنوز خاطره اولین روز حضورم در خط پرواز سی -130 را بعد از 33 سال به خاطر دارم . روزی که تازه از آمریکا به ایران برگشته بودم . التهاب و نشویش بیش از اندازه ام رو خوب به خاطر دارم . خودم رو به سرپرست خط معرفی کردم . و او بعد از توجیهات اولیه ، مرا برای دریافت تجهیزات پرواز که شامل لباس پرواز ، پوتین ، ماسک اکسیژن ، دستکش و ... می شد ، معرفی کرد ...
در همین اولین روز ، با همکاران ام آشنا شدم . بعضی ها خیلی قدیمی بودند ، بعضی یکی دو دوره از من جلوتر بودند . و عده ای هم با من وارد این واحد شده بودند . " علی " آقا جزو کسانی بود که یکی دو دوره از من قدیمی تر بود . انسان مهربانی بود . سعی داشت در روز های شیفت اش ، همه اصول و مقررات رو به من و همکاران جدیدم بیاموزد . اهل تبریز بود . و ظاهرآ چند سالی هم در پایگاه هفتم ترابری ( شیراز ) خدمت کرده بود . و در همین شهر بود که ازدواج می نماید . البته همسرش هم اهل تبریز بود ..
البته این رو هم اضافه کنم که محیط خط پرواز و رابطه بچه ها با یکدیگر خیلی صمیمی بود . مخصوصآ در زمان جنگ که این یک دلی و محبت خیلی بیشتر شده بود . شاید دلیلش به خاطر ذات پرواز و خطرات ناشی از آن بود . چون اگه حادثه ای رخ می داد ، باز هم با هم بودیم . من مخصوصآ این جزئیات رو می گم تا متوجه شوید به چه دلیل الان برای سرنوشت دوست و همکارم نگرانم . اون هایی که با " علی " در شیراز خدمت می کردند هنوز یادشونه روزی که علی زن اش رو آورد پایگاه .....
می گویند روز های اول این زن محجبه خیلی پایبند ارزش های اعتقادی و اصول همسر داری بود . تا این که مدت ماموریت "علی " در شیراز به پایان می رسه و به تهران منتقل می شود . و به محض ورود ، در خانه های سازمانی نیروی هوایی مستقر می شوند . در این جا بود که من هم با خانواده "علی " آشنا شدم . یعنی دو را دور همسرش رو که در همسایگی ما قرار داشت می دیدم . اگر چه یکی دو بلوک با ما فاصله داشتند ، اما به خاطر کوچکی محیط نا خواسته آدم همه خانواده ها رو می دید . ...
بعد از مدت کوتاهی ، تغیرات اساسی در رفتار و نوع لباس پوشیدن این خانم به چشم می خورد . دیگه از اون بانوی محجبه و سر بزیر خبری نبود ، بلکه با روسری کوتاه و موهای رنگ شده اش سعی در خود نمایی داشت . همیشه سعی می کرد مورد توجه قرار گیرد . انگاری که تازه از اروپا یا آمریکا به ایران آمده است . کم کم صدای اختلاف او با همسرش ، زبانزد عام و خاص به ویژه همسایه ها شده بود . علی که ذاتآ آدمی نجیب و خانواده دوست بود ، اغلب مقاومتش در برابر خواسته های افراطی همسرش شکسته می شد ....
ماجرای تعلیم رانندگی این خانم و در ادامه خرید اتوموبیل مزدا و پز دادن های او ، ورد زبان اکثر همسایه ها شده بود . دیگه هر کی او رو می دید ، اصلآ باور نمی کرد که این همون خانم چند سال پیش است . علی که به خاطر حرفه اش ، ممکن بود ماه ها در ماموریت خارج از کشور باشد ، کم کم شایعاتی در مورد ارتباط همسرش با یکی از همسایه ها به گوش می رسید . این شایعات بعد ها تبدیل به واقعیتی گردید که دیگر بی پروا همه جا در باره آن سخن گفته می شد . ولی علی اصلآ به روی خودش نمی آورد ...
با شکل گیری انقلاب اسلامی و آغاز پاکسازی ارتش ، آن همسایه بعبارتی دوست و همکار " علی " به خاطر ( با پوزش فراوان ) اظهار نظر علنی اش در مورد ویژه گی های اندام همسر دوستش ، از نیروی هوایی پاکسازی و اخراج شد . با شروع جنگ و افزایش پرواز ها ، دیگر کمتر در مورد رفتار های توهین آمیز و وقاحت بار این زن سخن به میان می آمد . تا این که در اواخر جنگ من به دلیل سکته ای که داشتم ، مدتی بستری و سپس به سوئیس اعزام شدم و در مراجعت پس از مدتی بازنشسته گردیدم ...
دیگر از " علی " و خانواده اش خبری نداشم . فقط این رو می دونستم علی از طرف تعاونی اداره یک خانه بزرگ ویلایی در بهترین نقطه تهران با خون دل ساخته است . و بعد از من بازنشسته گردیده و به همان خونه نقل و مکان نموده است . تا این که یکی از همکاران خبر آورد علی بخاطر ناراحتی ها و سرزنش هایی که بخاطر همسرش کشیده بود ، سکته مغزی کرده است . و نیمی از بدنش فلج گردیده است . این دوستم در ادامه تعریف کرد همون اوایلی که علی سکته کرد ، چند باری به دیدنش رفتم . ولی الان مدتی است که همسرش مانع از ملاقات ها می شود ....
با اصرار من تصمیم گرفتیم هر طور شده با این دوستمان صحبت کنیم . اوایل که منزلش تلفن می زدیم همسرش بهانه می آورد که علی بخاطر این که زمین خورده است و لگن خاصره اش شکسته است ، نمی تواند راه برود ! و در اتاق او هم فیش تلفن نیست !! یکی چند بار هم که دیگر همکاران به در منزل رفته بودند ، این زن خبیث ، مانع از ملاقات شده بود . و هر بار یک بهانه ای تحویل همکاران شوهرش می داد . بالاخره نگران شده و با دوستان تصمیم گرفتیم به هر طریقی شده سر از راز این زن در آوریم ...
نتیجه تحقیقات دوستان خیلی زود نتیجه داد . و متوجه شدیم این زن بعد از این که علی خونه ویلایی اش رو تبدیل به 5 طبقه ساختمان ، یعنی 10 واحد خانه مسکونی کرده است ، همسر خائن اش با هزار ترفند و با خوراندن دارو های خواب آور ، وکالتآ تمام ساختمان رو به نام خودش سند زده است . و با تصاحب 2 واحد از آپارتمان ها ، بقیه رو فروخته یا اجاره داده است . و بعد از این که خرش از پل گذشته ، شوهر مفلوکش رو به یکی از خانه های سالمندان فرستاده است . و به همین دلیل اون اوایل مانع ملاقات با دوستانش می شد ...
الان ماه ها است من به اتفاق یکی دیگر از همکارانم ، به اکثر مراکز نگهداری از سالمندان سر زدیم ولی هیچ خبری از علی نیست . واقعآ دلمون برای او و مظلومیت اش می سوزد . اگر چه آبرو داری کرده و بخاطر سه فرزندی که داشت خیانت های زن اش رو به دل می ریخت ، عاقبت با تآمین آن ها خود سکته می کند . آخرین باری که بچه ها دیده بودنش ، حال اش خوب بوده است . و سراغ همه همکاران رو یکی یکی می گرفته است . اما اکنون از دست تزویز همسری خائن معلوم نیست در تنهایی چگونه زندگی می کند ...
تنها خواهش ام از دوستان گرامی این است راهنمایی فرمایید چگونه و از چه طریقی می توانیم این دوست گمشده خود رو پیدا نماییم .
با تشکر و احترام :
بهروز مدرسی
منبع : یادداشت های یک خبرنگار
https://oldpilot.ir/