کیهان: سرباز اسرائیلی بدون دست گفته : آقایی با اسب سفید ...

کیهان به نقل از سرباز اسرائیلی:

 آقایی که خودش دو دست نداشته، با اسب سفید آمد و دست هایم را با شمشیر قطع کرد!

گزارش سفر گروهی ازاعضای انجمن قلم ایران به لبنان

زهره یزدان پناه قره تپه
بعد به یک چارچوب آهنی اشاره می کند که روی تلی از خاک استوار است. می گوید: «آنجا خانه سیدحسن نصرالله بوده و کوچه ای بوده شبیه به مسیری که به بیت رهبری و یا جماران منتهی می شود. اینجا هم همانطور بوده. کنارش هم خانه علامه محمد حسین فضل الله بوده.
اینجا را، مربع امنی حزب الله می گفتند. یعنی یک مکان مربع شکل، که دفتر شورای حزب الله، منزل سیدحسن، منزل علامه فضل الله، دفاتر اداری حزب الله، همه در اینجا بوده که صددرصد تخریب شده اند. اما جالب این است که به رغم این همه تخریب، اینجا یک شهید هم نداده است. از بیست و هشت ماه می هم، بازسازی رسمی اینجا را، آغاز می کنند.»
در خیابان سیدهادی نصرالله هستیم.عکاس ها، می خواهند عکس بگیرند که سرو کله یک موتورسوار با لباس سر تا پا مشکی پیدا می شود. مانع عکس برداری و فیلم برداری می شود. کارت شناسایی می خواهد. زینت و احمد با او صحبت می کنند و کارت شناسایی نشان می دهند.
بهشتی می گوید: «از نیروهای انضباط حزب الله است، شما در ضاحیه، نه ارتش لبنان را می بینید، نه پلیس ملی لبنان را. انضباطش بر عهده نیروهای انضباط حزب الله است که لباس شان مشکی است. سعی کنید از آنها عکس نگیرید. اینجا روی عکس گرفتن از چهره ها، حساس هستند.»
موتورسوار حزب اللهی، هنوز مشغول صحبت با احمد است. چشمم به دنبال نیروهای نامحسوس حزب الله می گردد که، سرمدی گفته بود تحت پوشش نامحسوس آنها هستیم.
دلم می خواهد، یکی شان محسوس شوند، بیایند با این نیروی شان صحبت کنند و قال قضیه را تمام کنند. اما انگار حزب الله، با کسی تعارف ندارد.
موتورسوار حزب الله چند مکان را نشان می دهد و می گوید که از آنجاها، عکس و فیلم گرفته نشود. بعد کارت ها را پس می دهد و با احمد دست می دهد. خداحافظی می کند و می رود.
یاد رزمنده های خودمان می افتم. با همین شکل و شمایل و معصومیت، و با همین اقتدار و صلابت.
زینب می گوید: «شبکه المنار در همین منطقه بود. چند بار زدند. اما برای یک لحظه هم، برنامه تلویزیون متوقف نشد.»
در خیابان شهید شیخ راغب، درست روبروی خانه قبلی سیدحسن نصرالله قرار می گیریم. میله های آهنی سیاه انتهای کوچه ای که اکنون با خاک یکسان شده است را که می بینم، یاد حرف بهشتی می افتم و کوچه ای که در تهران به بیت رهبری منتهی می شود، و آن کوچه بلندی که به حسینیه جماران و بیت امام(ره) می رسید.
زینب، ساختمان ویرانه ای را نشان می دهد و می گوید: «اینجا نه تا ساختمان بود که همه اش از بین رفت. خانه خاله ام و دو پسرش در اینجا بود. بمباران شد و از بین رفت.
خانه خاله ام در جنوب هم بمباران شد. الآن خانه ای در خیابان سیدهادی نصرالله گرفته اند.» بعد می گوید: «اینجا قبلاً خیلی آباد بوده. خیلی.»
بهشتی می گوید: «حزب الله به کسانی که خانه شان ویران شده بود، کمک کرد تا برای خود، خانه و اسباب و اثاثیه تهیه کنند.»
بهشتی، نمونه ای از امدادهای غیبی را تعریف می کند. او می گوید: «یکی از شبکه های تلویزیونی اسرائیل که گمان می کنم شبکه ده یا یازده بود، اواخر جنگ برنامه ای می سازد و می پردازد به سربازهای مجروح اسرائیلی که از جنگ لبنان بازگشته و بنا به اظهار آنها، مشکل روانی پیدا کرده بودند.
خبرنگارها به تیمارستان و یا درمانگاه روانی اسرائیلی ها می روند و از دکترها در این مورد، سؤال می کنند.
دکترها می گویند: بله، یکی از سربازهای مجروح اسرائیلی که دستش هم از مچ قطع شده است، از زمانی که از جنگ لبنان برگشته، مشکل روانی پیدا کرده است. ادعا می کند که یک آقایی که خودش دو دست نداشته، با یک اسب سفید آمده و دست های او را با شمشیر قطع کرده است.
تلویزیون سرباز مجروح و دست های قطع شده او را نشان می دهد. خبرنگارها سراغ همین سرباز می روند و از او ماجرا را می پرسند. او هم، همین مطلب را می گوید.
درحالی که وقتی محل قطع دست او توسط پزشکان بررسی می شود، مشخص می شود که محل قطع دست آن سرباز اسرائیلی، جای تیر و ترکش نبوده، بلکه دقیقاً جای بریدگی با یک شیء تیز بوده است.
این تصاویر را تلویزیون لبنان، از تلویزیون اسرائیل گرفت و پخش کرد.»
از بهشتی می پرسم: «درباره مقاومت سی وسه روزه لبنان، کتاب هایی هم در بیروت چاپ شده است؟» می گوید: «بله، حتی فکر می کنم زینک بندی اش را هم انجام داده بودند. چون واقعاً چند روز نگذشت که کتاب هایی در این مورد چاپ شد.
امروز عصر، بخشی از کتاب هایی که درباره لبنان چاپ شده است را در یک کتابفروشی بین المللی خواهید دید. عکس، مستند و سیاسی و درباره سیدحسن نصرالله بیشتر از موضوع جنگ، کتاب چاپ شده است. حتی مسیحی ها هم، بعد از جنگ سی وسه روزه، نظرشان درباره سیدحسن نصرالله عوض شده است.»
گودینی درباره معنای رنگ ها در لبنان از بهشتی سؤال می کند. بهشتی می گوید: «همانطور که قبلاً گفتم رنگ ها در اینجا معنی دارد. مثلاً رنگ زرد متعلق به حزب الله و نماد پرچم حزب الله است، آبی آسمانی برای جریان المستقبل که آرم تلویزیون شان هم، همین رنگ است. سبز برای حرکت امل و قرمز برای کمونیست هاست.
البته نیروهای انضباط حزب الله، لباس فرم شان مشکی است. کتائبی ها هم، که رهبرش امین جمیل بوده، خیلی پرچم سفید بالا می برند، اما چندان الزامی ندارند. رنگ نارنجی هم، متعلق به میشل عون و حزب طیارالوطن الحر است. میشل عون بعد از بازگشت از تبعید به فرانسه، در لبنان این حزب را تأسیس کرد که بیشتر مسیحی ها طرفدار اویند.»
آرمین، از میزان نفوذ کمونیست ها در لبنان می پرسد. بهشتی می گوید: «کمونیست ها، نفوذ خیلی کمی اینجا دارند.»
بهشتی می گوید: «این قدر بحث رنگ ها، وارد بحث های سیاسی شده است، که شعار معارضین لبنان اینست: ما حکومت رنگها را می خواهیم. یعنی همه رنگ ها باشند.»
عبدالرحیمی، هم از آثار جنگ، عکس و فیلم می گیرد و هم، چپ و راست، از محمد صدرا. احمد، کسانی که برای عکاسی پراکنده شده اند را، صدا می کند. همه، کم کم سوار ماشین می شویم.
وقتی ماشین حرکت می کند، بهشتی، ساختمان قبلی شبکه المنار را نشان می دهد که ویران شده است. زینب می گوید: «اسرائیل، این خیابانی که شبکه المنار در آن قرار داشت، حدود هزار بار زد. اما برنامه المنار، لحظه ای قطع نشد.»
یکی از خانم ها از زینب می پرسد: «موقع جنگ سی وسه روزه شما کجا بودی؟» می گوید: «خانواده من که در جنوب بودند، من، همراه یکی از فامیل هایمان به کوه لبنان رفتیم و اتاق اجاره کردیم. بعضی از افراد مثل دروزی ها هم، از این وضعیت سوءاستفاده کرده بودند و قیمت اجاره اتاق ها و حتی بعضی مواد غذایی را گران کرده بودند. مثلاً اجاره اتاق، شبی صددلار و لیمو چهار برابر قیمت.»
بهشتی می گوید: «حزب الله، خیلی به داد مردمی که در جنگ خسارت دیده بودند، رسید. بعضی از دولت ها هم کمک می کردند. مثل قطر و ایران که در بازسازی کمک می کنند.» و ما پلاکاردهایی را در خیابان ها می بینیم که از ایران و بعضی پلاکاردها هم از قطر تشکر کرده اند.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.