دو سه روز پیش، به اصرار دوستان، به دیدن فیلم «پارک وی» رفتم. آخرین فیلم اکران شده تان. البته بعد از دیدن فیلم «ستاره ها: ستاره است» شما، با خودم قرار گذاشته بودم که دیگر به دیدن فیلمهایتان نروم، ولی آن شب به طور خیلی مضحکی در معذوریت قرار گرفتم و تن به آن دادم که باز هم پا به سینمایی بگذارم که فیلم شما را اکران کرده بود.
از این نکته بگذریم که از دیدن تصویر شما در میان جمع بازیگران فیلمتان که بر سر در سینما خودنمایی می کرد، متعجب شدم. به گمانم برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران (و جهان) است که بر سردر سینمایی، به جای استفاده از تصاویر بازیگران یا تصویری از خود فیلم، از تصویر کارگردان فیلم استفاده می شود! البته سینمای ایران است و دیدن چنین نوآوریهایی در آن، نباید آدم را زیاد به فکر وادار کند! پس می گذارم و می گذرم.
آقای جیرانی!
شما در روزگاری، اهل نوشتن در باره سینما بودید و از حرفه نقد سینما، نان می خوردید. بر اساس آنچه از نوشته های شما در آن روزگار می خواندم و از آنها می آموختم، حس می کردم که باید درباره سینما و ژانرهای گوناگون آن و مسائل تکنیکی و فنی و بخصوص مقوله کارگردانی فیلم، اطلاعات خوبی داشته باشید و بعد از ورود شما به عرصه سینما، همیشه منتظر بودم تا ببینم این منتقد سینما که گاه در نوشته هایش، خدمت بعضی از فیلمها و فیلمسازان می رسد، وقتی خودش پشت دوربین می ایستد، می تواند فیلمی کم اشکال بسازد یا نه!
اولین فیلم شما، یعنی "صعود" فیلم پر اشکالی بود، سرشار از نقاط ضعفهای ریز و درشت که ما به عنوان بیننده، همه آنها را به پای "فیلم اول" بودنتان گذاشتیم و گذشتیم. "قرمز" هم فیلم متوسطی بود که در کارنامه شما خوب درخشید، شاید بیشتر به آن خاطر که فیلمهای آن زمان سینمای ایران، فیلمهای چندان دندان گیری نبودند. فیلمهای بعدیتان هم چیزی به افتخارات شما نیفزودند. آب و آتش ، شام آخر، صورتی، سالاد فصل، و مجموعه سه فیلم "ستاره ها"ی شما، فیلمهای متفاوتی در سینمای ایران نبودند. تنها تفاوت آنها با بقیه فیلمهای سینمای ما، مضمونهای جنایی اکثر آنها بود( به جز"صورتی") و آدمهای روانپریش فیلمهایتان، که نشان می داد دل مشغولی کارگردان این فیلمها، بیشتر از هر چیز، پرداختن به مضامین جنایی است. بگذریم از اینکه شاید در اطلاق واژه"سینمای جنایی" به فیلمهای شما با دیگران هم عقیده نباشم، اما مهم نیست.
اما بهانه نوشتن این نامه، پیش از هر چیز، دیدن "پارک وی" بود. فیلمی که باید به زعم من اولین فیلم شما می بود، نه آخرین فیلمتان! چرا؟ خواهم گفت.
مشکلات "پارک وی"، یکی دو تا نیست. البته باید خود شما بیشتر از بقیه به مشکلات فیلمهایتان آگاه باشید، چون به هر حال زمانی خودتان منتقد بوده اید، اما چون می بینم در فیلمهایتان، به مشکلات ریز و درشت فیلمنامه و کارگردانی و بازیگری توجه چندانی نمی کنید ( یا حتی دیگر به آنها فکر هم نمی کنید! ) ، این چند مسأله را از باب تذکر یادآوری می کنم.
همان طور که می دانید سینمای جنایی و سینمای ترسناک دو گونه سینمایی متفاوتند که هر کدام ساختارهای خاص خود را می طلبند. "پارک وی" در کدام دسته از این دو نوع سینما جای می گیرد؟ سینمای جنایی است یا ترسناک؟ البته می توانید قائل به این دسته بندیها نباشید و بگویید که فیلمتان مخلوطی از این دو گونه است، اما با واکنش مخاطبانتان چه می کنید؟ با همانهایی که در سالن سینما به فیلم ترسناک و جنایی شما می خندند! همانهایی که صدای خنده شان در سالنهای سینما به جای ترسیدنشان، باعث شد که بازیگر فیلمتان یعنی خانم بیتا فرهی برای روزنامه ها یادداشت بنویسد و برای خودش اعلامیه ترحیم هنری چاپ کند!
آقای جیرانی!
شما باید بهتر از من بدانید که سینما و بخصوص سینمای ترسناک، سینمای خاصی است که برای رسیدن به آن حس خاص (ترس ، وحشت و ...) باید برای هر چیز فیلم، یک ایده داشت. از حرکات دوربین، میزانسن بازیگران، طراحی دکور و لباس و تدوین و موسیقی و افکت و بقیه چیزها. دقیقاً همه آن چیزهایی که در گونه های دیگر سینمایی هم به کار گرفته می شوند، اما درست و دقیق. آنها باید کارکرد و جایگاه دقیق خود را بیابند، و الا به دستمایه های مسخره ای تبدیل می شوند که بر تماشاگران خود تأثیر منفی می گذارند. اگر تماشاگران در سالن سینما به فیلم ترسناک شما می خندند، شاید نتیجه کاربرد نادرست این عوامل توسط شما باشد.
سینمای ترس، سینمای جزییات است. کوچکترین چیزی در این نوع سینما، می تواند تأثیری شدید بر مخاطب بگذارد، البته اگر کارگردان بداند چگونه و به چه شیوه از این عناصر کوچک و تأثیر گذار استفاده کند.
در "پارک وی" می شود انبوهی اشکالات ریز و درشت یافت که شاید شما بیشتر از من به این اشکالات آگاه باشید، اما جسارتاً بعضی از آنها را یادآوری می کنم.
در بسیاری از صحنه ها، دوربین سرگردان است و بیهوده میان چهره های مختلف حرکت می کند، بدون آنکه از این حرکات دوربین، حس یا اتفاقی حاصل شود. مثلاً در نمایی از فیلمتان، وقتی سه زن در اتاقی دور هم نشسته اند و با هم حرف می زنند و با حرف زدن هر کدام از آنان، دوربین مدام از صورت یکی به صورت دیگری پن می کند. این حرکات بیهوده دوربین، چه تأثیری بر بیننده می گذارد، جدای از آنکه او را در میان آدمها و دیالوگها، سردرگم کند؟
راستی چه کسی گفته که باید در فیلمهای ترسناک و جنایی، مدام باران ببارد؟ مدام رعد و برق بزند و مدام آدمها در تاریکی اتاقهایشان این سو و آن سو بروند؟ این چنین صحنه ها و افکتهایی ( البته با اجرای ضعیف فیلم شما) بیشتر از آنکه برای فیلم شما فضا سازی کنند، ضعف تکنیکی آن را به رخ می کشند. در کجای دنیا (یا سینمای دنیا) در داخل اتاق کسی، رعد و برق می زند؟!
از اینها بگذریم، شما چه دلیلی برای این همه استفاده از کلوزآپ در فیلمتان دارید؟ از اول تا آخر فیلم، آنقدر نماهای درشت از چهره بازیگران فیلم نشان می دهید که در اواسط فیلم، دیگر برای ما مهم نیست که این شخصیت مثبت فیلم است، یا منفی؟ ! شما می دانید که سینمای وحشت، در به کار بردن نماهای درشت بشدت خسیس است و سعی می کند فقط از این اندازه نما، در مواقع خاص استفاده کند؛ مثلاً زمانی که می خواهد پا به ذهن شخصیتهای فیلم بگذارد و ذهنیت آنها را بخواند یا با نمایش ناگهانی آن، به بیننده شوک وارد کند. شما آنقدر نمای درشت از بازیگران فیلمتان نشان می دهید که بازیگر مثبت فیلم هم، به اندازه بازیگر منفی، خبیث و بد طینت به نظر می رسد.
شما در فیلمتان نشان نمی دهید که پسرک روانی داستان ( شخصیت منفی فیلم)، چگونه انگشتهای دخترک را له کرده یا پوست دستش را با آتش سیگار سوزانده، اما انجام همین اعمال توسط دخترک ( شخصیت مثبت فیلم) بر دست و چهره پسرک را واضح و دقیق نشان می دهید. با این کار، ما باید با پسرک روانی همدلی کنیم یا با دخترک؟!
در فیلم، دوستان دخترک که از غیبت ناگهانی او نگران شده اند، به پدر دخترک می گویند که نگران دخترک هستند و پدر، بدون آنکه حتی به خانه دخترش زنگ بزند، راه می افتد توی شهر تا آدم ناشناسی را پیدا کند که روز عقد دخترک توی محضر بوده ! جالب است، نه؟!
از همه جالب تر، گریم خانم بیتا فرهی در سکانسهایی است که او نقش یک عدد مرده فرد اعلا را بازی می کند! و همچنین گریم بقیه بازیگرانتان در فیلم که خیلی فوق حرفه ای اجرا شده ! راستی اگر تماشاگر این فیلم به این گریمها و بازیها نخندد، چه باید بکند؟!
راستی این ایده های سرشار از تخیل فانتزی را از کجا آورده اید؟ مثلاً در آن سکانس فیلم که دخترک از خانه پدری گریخته، در اتوبان، بر خلاف جهت بقیه اتومبیلها رانندگی می کند تا به اتومبیل پسرک که مثل بقیه، در جهت درست اتوبان رانندگی می کند، برسد. خودتان اگر بیننده چنین صحنه ای در یک فیلم باشید، دخترک را روانی می دانید یا پسرک را؟! از زاویه دید شما می شود این توجیه را داشت که این دخترک بیچاره تحت تأثیر رفتارهای پسرک روانپریش و مادر بیمارش بوده که به این حالت درآمده، اما فیلم شما این را نمی گوید. فیلم شما به این دخترک همچنان به دید یک شخصیت مثبت می نگرد که قصد انتقام گرفتن از پسرک و مادرش را دارد. همان طور که در ادامه فیلم جریان انتقامگیری دخترک را می بینیم.
این رنگهای قرمز توی فیلم، رنگ اتومبیل پسرک، رنگ لباس فلور و بقیه چیزها، قرار است چه کارکردی در فیلم داشته باشند؟ قرار است ما را عصبانی کنند یا نشانه روانپریشی شخصیتهای فیلم باشند؟! واقعاً گمان می کنید این رنگها همان تأثیری را بر مخاطب می گذارند که شما می خواسته اید؟ به کاربرد آنها فکر هم کرده اید؟
آقای جیرانی!
درست است که بر سردر سینماهای نمایش دهنده فیلمتان نوشته اید که:" دیدن این فیلم برای افراد زیر 18 سال ممنوع است"، اما گمان نمی کنید فیلم شما (جز همان یک پلان خشنی که در آن دخترک با ساطور، انگشتان دست پسرک راقطع می کند)، فیلم مفرحی از کار درآمده که کسی از دیدن آن چندان نمی ترسد، حتی گاه به اتفاقات (به زعم شما) ترسناک فیلم هم می خندد! چرا عده بسیاری را از دیدن یک فیلم مفرح محروم کردید؟!!
آقای جیرانی عزیز!
نمی خواستم با نوشتن این مطلب ناراحتتان کنم، فقط می خواستم که کمی در موقع ساخت فیلم، به خودتان سخت بگیرید. راستش حیفم می آید که بسیاری از تواناییهای خوب شما، در انبوه ساده انگاریهایتان در زمان ساخت فیلم، گم شود.
در موقع اکران اولین فیلم از سه فیلمی که به عنوان سه گانه های "ستاره ها" ساخته بودید، می خواستم چیزی درباره آن بنویسم، اما نوشتن درباره آن را موکول به وقتی کردم که هر سه فیلم را دیده باشم. دومین فیلم این مجموعه را، یک سال بعد از اولی دیدم و تصمیم گرفتم منتظر دیدن قسمت سوم آن نشوم؛ زیرا این دو فیلم آن چنان متشتت و پراکنده بودند که نمی توانستی از دیدن دو سکانس پشت سر هم یکی از این دو فیلم، بفهمی که کارگردان آنها، یک نفر بوده است!
تا آنجا که می دانم و دیده ام، در سینمای جهان هم رسم نیست که دنباله های یک فیلم را در یک زمان بسازند. معمولا قسمت اول یک فیلم ساخته می شود و در صورتی که در اکران توانست به حد فروش مناسبی برسد، آن وقت برای ساخت قسمت بعدی آن برنامه ریزی می کنند که معمولاً بین ساخت دو قسمت این طور فیلمهایی ، یکی دو سال فاصله است. آن زمان می خواستم از شما بپرسم که شما چگونه در یک سال ( 1384) و در یک مدت زمان محدود، سه فیلم بلند ساختید؟! می خواستید به چه کسی ثابت کنید که می توانید تریلوژی بسازید؟
"فرانسیس فورد کاپولا" در ساخت " پدر خوانده"هایش، چند سالی بین ساخت هر قسمت از آنها فاصله می انداخت تا فرصت فکر کردن و رسیدن به حد ساخت فیلم تازه ای به دست آورد. شما کاپولا نیستید و سینمای ما هم امکانات و بضاعت سینمای هالیوود را ندارد، اما چرا برای ساخت آن سه فیلم (که هنوز یکی از آنها اکران نشده) آنقدر عجله کردید؟! موضوعی بود که تاریخش می گذشت یا چیزی بود که از بین می رفت؟ چرا برای ساخت فیلم درباره موضوعی که گذشت زمان بر آن تأثیری ندارد، آنقدر عجله کردید؟ به نظر خودتان، موضوع را حیف نکردید؟!
از آن سه فیلم بگذریم. بهانه نوشتن این مطلب چیزی نبوده جز دیدن فیلم "پارک وی" شما و سنجیدن آن با تواناییهایی که می شد در شما سراغ گرفت.
حالا و بعد از ساخت ده فیلم، باید از شما انتظار فیلمهای بهتری را می داشتیم، که نداریم. هر فیلم شما، متأسفانه به جای برداشتن قدمی رو به جلو، گامی رو به عقب است. امیدوارم به فروش فیلمتان استناد نکنید که با این فروش نسبتاً خوب، لابد فیلم خوبی ساخته اید. شما هم مثل من می توانید فهرست بلند بالایی از فیلمهای پرفروش سینمای ایران را در ذهن ردیف کنید که هیچ کدام به اندازه یک نخود، ارزش در ذهن ماندن را ندارند.
آرزو می کنم فیلم بعدی تان بهتر از این آخری باشد. هرچند به دیدن آن نخواهم رفت، اما همین که از دیگران بشنوم که فیلم خوبی ساخته اید، باز هم غنیمت است. سلامت باشید.
*علی جعفری