بررسی فیلم سینمایی پارک وی
بررسی فیلم سینمایی پارک وی
نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانی
بازیگران: رعنا آزادی ور (رها)، نیما شاهرخ شاهی (کوهیار)، محمدرضا شریفی نیا (پدر رها)، بیتا فرهی (مادر کوهیار)، آناهیتا نعمتی (نامادری رها)
نسخۀ اصلی: ۹۰ دقیقه، نسخۀ نمایش عمومی: حدود ۸۶ دقیقه
تاریخ اکران: خرداد ۱٣۸۵
فیلم با آشنایی دختر و پسری مرفه در مسیر منتهی به پل پارک وی در بالای شهر تهران شروع میشود (سالهاست جوانهای خودروسوار در همان حوالی با جنس مخالف تماس برقرار میکنند). ازدواجی سریع در پی چند صحنۀ فشرده، دختر (رها) را به دامی میکشاند که هسته اصلی ماجراهای فیلم را تشکیل میدهد.
سکانس های فشرده ی آغازین این تصور را در بیننده ایجاد میکنند که با فیلمی عاشقانه به سبک روز مواجه است. اما به تدریج نشانه هایی غیرعادی در رفتار پسر (کوهیار) و مادرش (لورا) زمینه را برای چرخش به حال و هوایی دیگر آماده میسازد بی آنکه این حال و هوا در غالب ژانر مشخصی (فیلم معمایی، درام روانی، سینمای وحشت یا دلهره) تثبیت بشود. این نوسان به خودی خود ایرادی برای یک فیلم نیست زیرا خیلی از فیلمهای روز ترکیبی از گونه های سینمایی را ارائه میکنند. مشکل اصلی لغزشهای فیلمساز در گسترش منطق روایی داستانی غیرمتعارف و نیز سانسور حاکم بر سینمای ایران است که ورود به عرصه هایی چون سادومازوخیسم جنسی را منع میکند.
«رها» از خانوادهای میآید به نسبت متمول، اما با ترکیبی نه چندان معقول. در این خانه «مادر» غایب است و جای او را یک نامادری جوان (سیمین) پرکرده که بیشتر به دوست میماند تا مادر. پدر هم درست پیش از خواستگاری در خوابِ بدمستی فرو رفته و این حالت قرار است بی توجهی او را برای تحقیق بیشتر دربارۀ داماد توجیه کند.
اما پرسش مهم این است که چرا رها خودش در معاشرت با این خواستگار عجول (کوهیار)، سر از اختلالات روانی او در نمیآورد. واقعیت جاری بخصوص در اقشاری که این فیلم به آن میپردازد این است که دختر و پسرها پیش از ازدواج فراز و نشیب های احساسی و جنسی بسیاری را با هم میگذرانند و از تجربه های پیشین خود نیز در یک آشنایی تازه بهره میگیرند. رها که شخصیت معقولی از او ارائه میشود چنین نمیکند.
چه چیزی او را نسبت به چهرۀ پنهانِ کوهیار و مادرش کور کرده است؟ ثروت کلان شان که برایش مهم نیست. خل بازی و عشق بیمارگونۀ کوهیار نیز بیش از آنکه گیرا باشد، بیزارکننده است. اما رها میپذیرد و حتا بعد از ازدواج حضور تحمیلی و حسادت آمیز کوهیار را هنگام تمرین نقشی در یک نمایش تحمل میکند. رها مسحور چه چیزی شده است؟
پیشتر دیدهایم که رها در فضای تاریکِ خانه شان (برق رفته) به فرمان مادر کوهیار پیش پای او زانو میزند تا او چهره اش را در نور چراغ نفتی ورانداز کند. این صحنه شاید قدری سحرآمیز باشد اما بیشتر این تصور را ایجاد میکند که شباهت ظاهری رها به گمشدهای، او را محبوبِ کوهیار و مادرش ساخته است.
حضور «صدرا» بعنوان دوست رها و شاهد عقد و کارگردان نمایش یک مثلث عشقی را شکل میدهد و قرار است این گمان را در بیننده و رها تقویت کند که کوهیار از فرط عشق دچار حسادتی بیمارگونه شده است. اوج بروز این حسادت آنجاست که رها پس از بی توجهی به امر و نهی کوهیار، لحظهای با صدرا میخندد و کوهیار را در وضعیتی قرارمیدهد که میخواهد خودکشی کند.
دیگر آشکار میشود که کوهیار گذشته از احساس تملک بیمارگونه اش نسبت به رها، از اختلالی روحی نیز رنج میبرد. او با این حال به اندازهای عاقل یا حساس هست که بفهمد آنچه روی داده باعث دلزدگی رها شده و او دیگر دوست اش ندارد. همین ترس زمینه ساز ورود به مرحلۀ دلهره و خشونت میشود.
فردای آن شب رها در مییابد که در اتاق خواب حبس شده است. ولی پنجره را نمیشکند تا صدایش را به کارگرانی برساند که در حال ترک خانه اند.
بدین ترتیب رها پس از کشمکش با کوهیار به سوژهای منفعل برای امیال دیوانه وار او و مادرش تبدیل میشود. نمایشی که قرار بود با آدمهایی بهنجار اجرا شود حالا در فضای نابهنجار قصری که به تیمارستان میماند اجرا میشود و رها را به زیر شلاق کوهیار میکشد. مازوخیسم یا خودآزاری رمانتیکِ کوهیار حالا تبدیل به سادیسم یا دیگرآزاری جسمی شده است بی آنکه جنبه های جنسی آن حتا بطور غیر مستقیم به تماشاگر القا شوند.
«باغ وحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز در ظاهر حکم ارجاعی فرامتنی را در فیلم «پارک وی» دارد اما ارتباط روشنی میان شخصیت رها و لورا ی نمایش دیده نمیشود. به همین خاطر ارجاع مکرر به گفتار آغازین این نمایشنامه بیشتر به بهانهای میماند برای ورود به دنیای وهم آلود کوهیار و همبازی اش فلور (مادر). شاید ایندو میخواهند نقص آزار دهندۀ خود را پنهان کنند و از رها طعمهای بسازند برای ارضای خشونت آمیز ناکامیهای درونی خویش. فیلمساز هم میخواهد از طریق این ماجرای وهم آلود و خیالی حقیقتی را بیان کند که در نهایت الکن میماند. چون بین واقعگرایی و دنیای درون تلو تلو میخورد.
نمونه اش صحنه های کارآگاه بازیِ صدرا و خانوادۀ رها برای یافتن او، که به کل در فضایی واقعگرا میگذرد و با فضای صحنه های پیشین همخوانی ندارد. در فیلمهای ترسناک معمولاً پس از آنکه قربانی به دام نیروهای پلید میافتد، دیگر صحنه ها را نیز هالهای از ترس و وهم میگیرد. در سینمای دلهره نیز جنایتی در آغاز فیلم تعلیق را بر سراسر داستان مستولی میکند. حال آنکه در «پارک وی» تازه در میانه های فیلم چهرۀ شیطانی کوهیار آشکار میشود. سپس شاهد دوم عقد که در بستر بیماری افتاده، رازی را برملا میسازد که تماشاگر پیشتر از آن آگاه شده است: کوهیار یک روانیِ خطرناک است و جایش در تیمارستان.
درگیری ناموفق صدرا با کوهیار برای نجات رها دوباره مثلث عشقی را پررنگ میکند بی آنکه در ادامه از این عنصر داستانی بهرهای گرفته شود. ناله های رها پدرش را به اتاق خواب قصر مخوف میکشاند و او آنجا دخترش را می بیند که دست و پا بسته در رختخوابِ به هم ریختۀ قرمز به حال خود رها شده است. این صحنه مهمترین اشارۀ تلویحی به جنبه های جنسی سادیسم کوهیار است، اما با آن روسری و مانتو در حد تلاشی نیم بند و بی حاصل باقی میماند.
گریز کوهیار و مادرش از صحنۀ درگیری و جاگذاشتنِ رها در خانه، قربانی را از شر نیروهای پلید میرهاند و در نتیجه دلهره و ترسی که به اوج رسیده بود به یکباره فروکش میکند، گویی فیلم به پایان خود رسیده است.
در ادامه به جای آگاهی از سرنوشت قربانی (رها)، دو جنایتکار روانی (کوهیار و مادرش) را میبینیم که به یکدیگر پناه برده اند و صفحۀ «لالایی» ویگن را گوش میکنند تا تسکین یابند. این صحنه به جای اینکه عنصر تهدید را زنده کند آن را تضعیف میکند و فقط همدلی گذرایی با این دو بیمار روانی برمیانگیزد. تا اینکه کوهیار بی مقدمه مادرش را بخاطر خنده های ممتدش میکشد و باز تهدیدگر جلوه میکند. اگر تماشاگر حافظۀ خوبی داشته باشد شاید به خاطر بیاورد که در ابتدای فیلم، کوهیار از خنده های رها بدش میآمد. با این وجود قتل ناگهانی مادر باسمهای از آب درآمده است.
جسارت جیرانی در رهاندن زودهنگام قربانی (رها) از چنگ جانی (کوهیار) و راندنِ دوبارۀ او به حیطۀ خطر البته درخور ستایش است اما نتیجه قانع کننده نیست. رها به گونهای با کوهیار قرار میگذارد و نزد او میرود که تماشاگر تصور کند بیماری روانی به او هم سرایت کرده اما بعد معلوم میشود که او آگاهانه قصد انتقام جویی دارد. پس چرا دختری که با نقشه دارد پیش میرود با راندن در خلافِ جهت اتوبان جان خود را به خطر میاندازد؟ آیا او نیز مجنون شده است؟
نمیدانیم تا اینکه رها به انتقامِ دست سوختۀ خود، با چاقو روی دست کوهیار میکوبد. میزانسن در ادامه پویا نیست و تعلیقی که واکنش مرگبار کوهیار میتواند ایجاد کند در نمایی ساکن از رها برگزار میشود. ساطوری که کوهیار میبیند اما رها نمیبیند به داد رها میرسد تا خشن ترین نمای فیلم (قطع کردن انگشتان کوهیار) را به نمایش بگذارد.
انتقام بی رحمانه رها دل تماشاگران زن را خنک میکند. اما رها به مهار کوهیار اکتفا نمیکند و او را برای تک تک شکنجه هایی که کشیده است، قصاص و شکنجه میکند. اینجاست که او به یک جانی تبدیل میشود و کوهیار به قربانی. اگر اعمال کوهیار به دلیل بیماری روحی اش غیرارادی و تا اندازهای قابل بخشش باشند، خشونتِ رها را چطور باید پذیرفت و توجیه کرد؟ این است که استحالۀ او از قربانی به جنایتکار بیشتر به کاریکاتوری شبیه میشود که خندۀ تماشاگران (بخصوص دختران) را برمیانگیزد؛ از جمله در اجرای دوبارۀ نمایش «باغ وحش شیشهای» و جابجایی نقش ها. دیگر این رهاست که به کوهیار نیمه جان و جسد فلور امر و نهی میکند. ارجاع فرامتنی به فیلمی که بارها دیده اند، اینبار نیز مبهم میماند چون تماشاگر این فیلم را ندیده است و دیالوگها هم اغلب نامفهوم اند.
رازگشایی مجدد توسط کلفتِ کر و لال خانۀ وحشت اگر چه زمینه های بیماری کوهیار را برای سیمین و پلیس روشن میسازد و تلویحاً سرایتِ جنون را به رها نیز القا میکند اما کارکرد ارگانیکِ روشنی در ساختار پایانی فیلم ندارد. اگر این کلفت آنطور که خود میگوید در آن محیط جنون زده «دیوانه شده است» چرا پیشتر هیچ عمل دیوانه واری از او ندیدهایم؟
در ابتدای فیلم بطور گذرا صدای نواری را در اتاق سیمین (زن پدر رها) شنیدهایم که در آن پسری از ارتباط مادرش با مردهای دیگر میگوید (خیانت به قصد انتقام کشیدن از شوهر). سرگذشت کوهیار نیز به همین ماجرا شبیه است. حال این شباهت چه چیزی به پایان میافزاید نمیدانیم. شاید سیمین (و تماشاگر) باید به فکر بیفتند که در خانوادۀ رها نیز چنین زمینه هایی وجود داشته است.
سیمین که روانشناس است به قصد کمک روحی به رها، پیش از پلیس وارد خانۀ وحشت میشود و صدای جیغی نقطۀ پایان را بر این داستان آشفته میگذارد بی آنکه بدانیم پشت دروازۀ جنون چه اتفاق تازهای افتاده است. بازیگر نقش رها در مصاحبهای گفته: «جیغ را من کشیدم اما فکر میکنم به جای ایشان [سیمین] کشیده باشم.» در خلاصۀ داستانی که در مطبوعات منتشر شده سخن از قتل فجیع کوهیار و سیمین توسط رها نیز هست اما در نسخهای که به نمایش درآمده اثری از این صحنه ها نیست و فیلم به احتمال زیاد سانسور شده است.
در آغاز فیلم این سئوال به ذهن میرسد که چرا دختری عاقل کاری میکند که باعث پشیمانی او میشود. در انتهای فیلم این پرسش در ذهن میماند که چرا فریدون جیرانی با سابقۀ زیاد در فیلمنامه نویسی، کارگردانی و نقد، فیلمی میسازد که با وجود فضا سازی های خوب، منطق روایی و ساختار داستانی اش میلنگد و عرصهای ناممکن یا دشوار را پیش پای او میگذارد. آیا ساخت فیلمی واقعگرایانه دربارۀ روابط سادومازوخیستی زن و شوهر های آشنا بهتر از سرگردانی در وهم و خیالِ پارک وی نبود؟ و پرداختن به اینکه چه مکانیسمهایی در جامعۀ ما دختران و زنها را تحت فشارهای روحی و جسمی قرار میدهد و گاه آنها را به انتقام جویی وامیدارد تا از مردها قربانی بسازند.