گزارش واقعی از فروش کراک به سرعت خرگوش و واکنش پلیس به سرعت لاک پشت
گزارش واقعی از فروش کراک به سرعت خرگوش و واکنش پلیس به سرعت لاک پشت
آنچه میخوانید ثبت یک گزارش واقعی از سوی خبرنگار «حوادث» ایسنا است. 
ساعت 21:15 پنجشنبه شب 14 تیر ماه، خیابان آزادی، کنار ایستگاه مترو شادمان
سهمیهبندی سوخت اثر شگرفی بر تعداد مسافران قطار شهری گذاشته و همزمانی این شب با میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) و افزودن به تعداد سفرهای درون شهری و رفت و آمد به بهشت زهرا (س) مزید بر علت شده بود.
از خروجی خیابان آزادی، پلههای مترو را که پشت سر میگذاشتید گل فروشان و دست فروشان بساط دار را مشاهده میکردید که با دسته گلهای هزار تومانی لحظاتی توجهتان را جلب میکردند.
خیابان به شدت شلوغ بود و مسافران لحظات قبل مترو، این بار به دنبال یک خودرو خالی، موجب ایجاد ترافیک در ابتدای مسیر یادگار امام (ره) شده بودند.
در انتظار خودرو بودم؛
یک مسافر سیاهپوش به نزدیک موتورسیکلت سواری آمد و تصور کردم قصد چانهزنی دارد.
اما ناگهان رد و بدل شدن پول و بستهای به اندازه بند انگشت را مشاهده کردم.
مرد میانسالی در فاصلهای 10 قدمی از من شاهد این قضیه بود، به سرعت به سراغ جوان رفت؛
«کراک داداش؛ کراکه؟ »
جوان سیاهپوش با ظاهری مثبت و دارای محاسن سعی در آرام کردن مرد میانسال داشت.
«آروم حیوون، آرومتر ...»
«صدتا مشتری برات دارم؛ تو روخدا ، مرگ من ، یک چیزی به ما میماسه؟ »
فقط دو دقیقه از این گفتوگو گذشته است.
قریب 12 جوان در فاصله سنی 18 تا 29 سال، اطراف توزیعکننده حلقه زدند.
خیابان به شدت شلوغ بود و آنها کراک میخواستند و در حلقه اطراف مرد، به وسط خیابان هدایت شدند.
بستهها از میان دستان مرد به مشتریها میرسید؛ اما در این میان یکی از مردهای ظاهرا 28 ساله بر سر قیمت چانهزنی میکرد.
توزیعکننده پول را گرفت و بسته را از لای انگشتانش به خریدار نشان داد؛ در حالیکه نگاه حریص، به دنبال جنس بود،
بسته را به سمت دیگر، در میان خیابان و شمشادها پرتاب کرد و دستور داد: مثل سگ بو بکش، پیداش میکنی!
و با نیشخندی خود را از میان جمعیت کنار کشید.
در این لحظه او متوجه نگاههای خیره من به خود شد.
به سراغ گلفروشها رفت. دسته گلی برداشت و در حالی که من با فاصله زیاد از آنها تلاش داشتم، بر خشم خود غلبه کنم و با شماره 110 پلیس تماس بگیرم، به سراغم آمد.
عزیزم گل میخوای؟؟
واسه شما ارزون حساب میکنم ...
از او فاصله گرفتم و طی تماسی تلفنی با مرکز فوریتهای پلیسی «110» در حالی که دوبار تماسم را قطع کردهاند، در ساعت 21:9 موضوع را توضیح دادم.
خود را به عنوان خبرنگار نیروی انتظامی معرفی کردم؛ اما اپراتور با لحنی خونسرد گفت: خانوم اعلام میکنم اما نمیدونم که میان یا نه؟
جوان 28 ساله هنوز با چشمهایش خیابان را بو میکشد، 10 دقیقه گذشته است؛ دو مزاحمت خیابانی را هم پشت سر گذاشتم و در انتظار گشت پلیس ماندم.
10 دقیقه دیگر هم گذشت، اما هنوز از گشت خبری نشده بود، در این فاصله به حساب چشمان من 11 مشتری دیگر به جنس رسیدند و به این فکر بودم که فاصلهام با نزدیکترین کلانتری( 108 نواب)، پیاده، فقط 10 دقیقه بود.
حرفهای سردار اسکندر مومنی، معاون عملیات نیروی انتظامی در گوشم زنگ زد:
«در پی سهمیهبندی بنزین، مدت زمان حضور پلیس در صحنه، با کاهش 5/1 دقیقهای به 5/11 دقیقه رسید!»
این گزارش معاون عملیات ناجا در روز چهارشنبه به رسانهها اعلام شده بود.
با خودم فکر میکنم یک توزیعکننده هم، یکی است!
ساعت از 21:30 گذشته است که بار دیگر با مرکز فوریتهای پلیسی «110» تماس گرفتم و موضوع را گزارش کردم؛ با تاکید بر این که یکی از خبرنگاران نیروی انتظامی هستم و این بار برای ایجاد احساس مسؤولیت، کد اپراتور را میپرسم!
10 دقیقه دیگر هم گذشت که با رییس مرکز اطلاع رسانی فاتب در منزلش تماس گرفتم و با اعلان موضوع از وی کمک خواستم.
در این فاصله احساس کردم چشمان زیادی در حال مراقبت از من است، پسری با هیکل درشت به سراغم آمد؛ او یکی از نوچههای گلفروش توزیعکننده است.
«ببخشید خانوم میتونم یک سؤال ازتون بپرسم؟»
از این جمع کسی مزاحم آبجی ما شده، تا بهش یه حالی بدیم؟
او با مشتهای گره کرده، دستانش را به هم کوبید و خود را خشمگین نشان داد.
با خونسردی تشکر کردم و گفتم منتظر هستم.
در انتظار پلیس!
با تماسهای سرهنگ احمدی، رییس مرکز اطلاعرسانی نیروی انتظامی تهران بزرگ، نتیجه حاصل شد؛ مشخصات خود را به سرهنگ داده بودم؛
موتور گشت انتظامی با چراغ گردان به سراغم آمد و من مبهوت از این شیوه پلیس، از آنها خواستم سرعت عمل داشته باشند.
باز هم گوشهایم زنگ زد:
سردار جعفری، معاون آگاهی پلیس آگاهی اواخر سال گذشته در جریان گفتوگویی تحلیلی اعلام کرده بود: «فعالیت پلیس در خصوص عملیات ضربت و یا بخشی از گزارشهای مردمی باید با لباس و خودرو شخصی باشد تا امکان دستگیری سوژه از بین نرود!»
توزیعکننده با دسته گلی در دستش با انگشت نشانه من از سوی مامور کادر و سرباز اسلحه به دوش شناسایی شد.
او را به گوشهای بردند و محترمانه از او تقاضا کردند محتویات جیبش را نشان دهد.
هنوز دسته گلی که با قرار دادن جنس لابه لای آن تقدیم مشتری میکرد و دوباره با پول پس میگرفت در دستانش بود.
بازرسی بدنی انجام و گوشی تلفن همراه از او گرفته شد!
گلفروشهای دیگر و بساط کنندهها زیر چشمی با نگاهی وحشتناک من را نظاره گر بودند و حتی یکی از آنها تلاش کرد دسته گل را از دستان سوژه، مقابل چشم پلیس پس بگیرد.
هیچ چیز در لباس توزیعکننده پیدا نشد؛ مامور کادر مرا صدا کرد و خیلی آرام در حالی که توزیع کننده در کنار سرباز ایستاده بود، به من گفت: خانم هیچی به همراه ندارد، چه کار کنیم؟ نمیتوانیم بازداشتش کنیم.
تصمیم گرفتم با صراحت تشویق کنم تا بیشتر جستوجو کند، به خاطر دستگیری یک توزیعکننده.
خود را حتی آدم مهمتری جلوه دادم و گفتم: میگم شاهد پخش مواد بودم! جلوی چشمان مامور با موبایلم مشغول گرفتن شماره تلفن سرهنگ کشفی، معاون مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ شدم.
هنوز در حال برقراری تماس بودم که توزیعکننده بعد از سه چهار فحش رکیک در حالیکه از زیر پای سرباز فرار کرد و به سوی دیگر خیابان رفت، نثارم شد.
دیگر گوشهایم زنگ نزد؛ با صدای بلند به سرباز گفتم تعقیبش کن!
اما او گفت: اگر رفتم زیر ماشینها شما برایم چه میکنید؟
به یاد بیش از سه هزار شهید نیروی پلیس در عملیاتهای مبارزه با مواد مخدر افتادم.
اما این سرباز هم در شلوغی خیابان و چشمان تهدیدآمیز بساطیها، حق داشت.
مامور کادر از من پرسید کار دیگری هست بتوانم برایتان انجام دهم؟
بله ، برای رضای خدا بساطیها را جمع کنید!
با اشاره و واکنش تند سرباز وظیفه و به خرج دادن کمی جدیت، بساطیها جمع شدند؛ میدانستم هنوز لابهلای گلها جنس پیدا میشد؛ اما برای این اعلان گزارش تا ساعت 22:45 هنوز در خیابان مانده بودم.
همه این زمان و فشار را برای دستگیری توزیع کننده تحمل کردم؛ اما او رفته بود و مامور کادر با خاطرجمعی گفت: نگران نباشید، موبایلش جامانده است!
بر حسب آخرین آمار سال 83، بطور متوسط هر روز 658 تن و به عبارتی هر دو دقیقه، یک نفر با جرایم مرتبط با مواد مخدر روانه زندانهای کشور شدهاند که البته خردهفروشها بیشترین جمعیت زندانهای کشور را تشکیل میدهند و در میان این جمع 61 درصد فاقد سابقه کیفری بودند.
سوار ماشین شدم.
جوانی پراید سوار ، خودرواش را همان جا پارک کرد و با شمارش اسکناسهای سبز منتظر ماند:
منتظر یک فروشنده دیگر!