سفرنامه ارمنستان (۱) - ایروان؛ شهر دختران خوشپوش
سفرنامه ارمنستان(1) - ایروان؛ شهر دختران خوشپوش
چندی پیش سفری داشتم به کشور ارمنستان. همیشه حیفام میآمد که ما ایرانیان چقدر در مورد این همسایه خود کم میدانیم. همسایهای قدیمی که از سپیدهدم تاریخ ایران همیشه با او بوده. نام «ارمنی» نامی است که ایرانیان باستان به این قوم داده بودند و خود ارمنیان خود را «های» مینامند. همین نام «ارمنی» که در زبان فارسی باستان بهکار میرفته از طریق ایران و یونان به دیگر زبانهای جهان راه پیدا کرده.
ایروان، آرارات بزرگ و کوچک
از هواپیما که پیاده شدم شب بود. پس از کمی راه رفتن روی آسفالت فرودگاه خود را با گروهی پانک و چند تا پیرزن در خرابهای تاریک یافتم. آنها همسفرانام بودند و خرابه هم قسمتهایی از فرودگاه بود که در دست تعمیر به نظر میآمد. از تاریکیها که گذشتیم به سالن فرودگاه رسیدیم. در آنجا دو چیز جلب توجه میکرد. یکی روسی بودن تمام مأموران امنیتی و کنترل گذرنامه، و دوم، قـُرُق کردن بیلبوردهای تبلیغاتی فرودگاه توسط تبلیغات رستورانهای ایرانی ایروان.
صبح از پانسیون درآمدم و وارد خیابان شدم. دو قله آرارات بزرگ و آرارات کوچک چنان زیبا و باابهت بر شهر مشرف بودند که چشمانم را دقایقی به خود خیره کردند. به تراسی وسیع رسیدم که از زیر آن میشد توسط چندهزار پله بتنی به مرکز شهر رسید. زیر این پلهها هم فضای سرپوشیده بزرگی بود که در آن زنجیرهای از پلههای برقی، افرادی که حوصله پلهنوردی نداشتند را به بالا میآورد. بعداً از مردم شنیدم که شخص ارمنی ثروتمندی از آمریکا هزینه ساخت این مجموعهپلهها که کاسکاد نام دارد را تقبل کرده تا برای شهر یک جاذبه توریستی ایجاد کند. روی سطح مجموعه که راه میرفتی دختر و پسرهای عاشق را میدیدی که در لابهلای گلها نشستهاند.
به مرکز شهر که رسیدم بوی کباب کوبیده بلند بود. کباب کوبیدههاشان حرف ندارد. آنها را با جعفریِ خردکرده و پیاز، لای نان لواش میپیچند و همهجا میفروشند. لواش را لاواش میگویند و فکر میکنند که لواش نان اصیل و منحصربهفرد ارمنیها است. جالب اینکه به لواشک هم میگویند لاواش!
قسمتی از پلکان (کاسکاد) در ایروان
«در ایران خوب میکنند دخترها را میگیرند»
در ایروان مواد مخدر رواج ندارد ولی اکثر مردها سیگار میکشند و بیشتر مردم موبایل بهدست میگردند. در مرکز شهر هر طرف که نگاه میکنی مغازهها و کافههای نو و بهنسبت شیک دیده می شود ولی وقتی که سرت را بلند میکنی و نگاهت به پشت این مغازهها میافتد جا میخوری. آنچه را که در تلویزیون از صحنههای آپارتمانهای جنگزده کوزوو و چچن به خاطر داری اینجا بهچشم میبینی. ساختمانی را دیدم که روکارش چنان ریخته و خراب بود که آسانسور نیمهسوخته درون آن که هنوز کار میکرد و بالا و پایین میرفت از بیرون دیده میشد. قسمتهایی از راه پله پانسیونی که در آن میماندم یکیدرمیان ریخته و سوراخ بود و نور از لای آن به چشم میخورد.
از آپارتمانی که فکر میکنی تازه بمباران شده یکدفعه دخترهایی درمیآیند که قیمت لباس و کفشهای پاشنهبلندشان میتواند خرج تعمیر کل ساختمان را بدهد. پسرهاشان کمتر در قید لباسند ولی دخترهایشان با هم رقابت خوشپوشی دارند. آنطور که میگفتند مهاجرت فراوان پسرها برای کار به روسیه و آمریکا باعث کمبود شوهر و در نتیجه رقابت خوشپوشی و خوشهیکلی میان دخترها شده. خرج لباس و کفش دخترها هم از پول ارسالی برادرها و پدرهای سفرکرده تأمین میشود. وقتی که به خانم صاحب پانسیون که انگلیسی بلد بود گفتم که در ایران از خوشپوشی دخترها و اینگونه مسائل در خیابانها جلوگیری می شود گفت "عجب کار خوبی میکنند. اینجا که دیگر شورش درآمده."
پارسکاکان لاوس
داشتم در گوشه پارک ترتیب دو سیخ کباب چنجه فرد اعلاء پیچیده در نان لواش را مشخص می کردم که دو پیرمرد کُتبهدوش آمدند بغل دستم نشستند و هر کدام دستمالچه تروتمیزی را روی میز پهن کردند و پیکهایشان را از شیشه بغلی ودکا پر کردند. یکیشان بدون اینکه چیزی بپرسد به اندازه چند قلپ ودکا هم در لیوان نوشابه من خالی کرد. گفتم سر صحبت را باز کنم. از ارمنی فقط کلمه «لاوس» یعنی «خوب است» را بلد بودم. گفتم کوچاریان (رئیس جمهور) "لاوس"؟ گفتند نه. گفتم خروشچوف "لاوس"؟ گفتند آره او بهتر بود. البته به ساختمانهای خرابه دوروبر اشاره کردند و از حرکتها و حرفهایشان فهمیدم که این دسته گل را خروشچوف به آب داده و خواسته برای اینکه بهسرعت آپارتمانهای به ظاهر مدرن و تبلیغاتی بسازد کیفیت را فدای کمیت کرده. پیرمردها که رفتند دو تا پیرزن که آنطرفتر نشسته بودند آمدند و گفتند: پارسکاکان؟ فهمیدم میپرسند یعنی ایرانی هستی؟ گفتم بله. خوشحال شدند و معلوم بود دارند کلی از ایرانیها تعریف میکنند. یکیشان دست روی شانه هم گذاشت و گفت: "پارسکاکان لاوس".
رقص زنان ارمنی
میدانستم که ایران در جنگ قرهباغ هوای ارمنستان را داشته ولی بعداً فهمیدم که آنها خیلی از ایران سپاسگزارند. در زمان آن جنگ که از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۴طول کشید و بعد از آن ارمنستان شدیداً از همه طرف بلوکه شده بود و همه همسایهها مرزها را بهروی ارمنیها بستهبودند بهجز ایران.
طی آن سالها وقتی که جمهوری آذربایجان مرز و همچنین خطوط نفت و گاز را بهروی ارمنستان بست ارمنیها در زمستان مجبور شدند برای گرم کردن خود درختهای خیابانها را ببرند و به عنوان هیزم استفاده کنند.
ایران با ارمنستان ۱۵ کیلومتر مرز دارد و یک جاده این دو کشور را به هم وصل میکند. یک ارمنی به من گفت که در آن سالها اگر این یک جاده و کامیونهای ایرانی که خواروبار میآوردند نبود ارمنیها معلوم نبود چهطوری میتوانستند دوام بیاورند. بعد فهمیدم آن "پارسکاکان لاوس" که اینور و آنور شنیدم از کجا آمده.
لشکر دانشجوی ایرانی
با این حال ارمنستانیها درباره ایران خیلی کم میدانند. خیلیهاشان فکر میکنند کشوری عربیمانند و قرون وسطایی است. جوانهای دانشجوی ایرانی هم که در ایروان زندگی میکنند معمولاً آپارتمانی میخرند و آن را نوسازی میکنند تا بعد پایان تحصیل آن را گرانتر بفروشند. آن موقع که من در آنجا بودم میشد در ایروان با ۱۵ تا ۲۰ هزار یورو یک آپارتمان خرید. اینکه یک جوانک ایرانی با النگو و ریش بزی و عینکدودی آمده در یک ساختمان نیمهویران برای خودش یک طبقه را گرفته نوسازی کرده و گچبری کرده و دیش ماهوارهاش هم از ساختمان به بیرون زده البته حسادت بعضی همسایه و هممحلیها را برمیانگیزد.
البته حدود 5هزار دانشجوی ایرانی در ایروان که روی هم سالانه بیش از دو میلیون یورو شهریه میدهند برای این شهر و مردماش (بهخصوص تاکسیرانهایش) خوب است و ارمنستانیها هم این را میدانند.