گفت و گو با مادر راننده تاکسی - طنز
مادر آن راننده تاکسی
من هر چقدر فکر میکنم، میبینم این انصاف نیست که دائما سران سه قوه و هاشمی و کروبی و خاتمی میهمان «دوربرگردان» باشند، اما آقای احمد جنتی (قب قوب) ـ یعنی قِربان بِروم قِدّ و بالایشان را! ـ این همه در عرصه سیاست و نگهبانی از شرع و قانون اساسی فعال هستند، اینقدر کم میهمان ما باشند.
روز جمعه، آقای جنتی در خطبههای نماز دشمنشکن جمعه تهران گفت: «مردم با اشک و نذر و نیاز و توسل به خدا در سوم تیر، یکی از «همقدهای» خود را انتخاب کردند» که این جمله با اعتراض جمعی از هواداران رئیسجمهور که بلندتر از یک متر و شصت و دو سانتیمتر هستند، روبهرو شد، ولی ما فعلا به ارتفاع این انتخاب کاری نداریم و میرویم سراغ بخش دیگر سخنان ایشان که مربوط به عمق انتخابات از نگاه وی است.
به گزارش ایلنا، وی افزود: «کمک خدا در این حادثه مشهود است. یکی از دوستان نقل میکرد آن زمان [انتخابات] سوار تاکسی شده بود و راننده تاکسی گفته بود من میخواهم به آقای احمدینژاد رأی بدهم، زیرا مادرم چند سالی است که مرده و دیشب به خوابم آمده و گفته به آقای احمدینژاد رأی بده».
در این زمینه و با توجه به اهمیت موضوع، خبرنگار «دوربرگردان» مستقر در عالم برزخ، پس از یافتن مادر این راننده، با وی گفتوگویی ترتیب داد که میخوانید:
ـ سلام مادر
ـ ها؟
ـ [بلندتر] سلام مادر، خوبی شما؟
ـ سلام ... چی میخوای ننه؟
ـ مادر جان چرا حضرتعالی به خواب فرزند ذکورتان رفتید و درباره انتخابات رهنمود دادید؟
ـ چی میگی پسر جان ... فارسی اختلاط کن.
ـ میگم ننه جان ... چرا تو خواب به پسرتون اون چیزا رو گفتید؟
ـ کدوم پسر؟ کدوم چیزا؟
ـ همون پسرتون که راننده تاکسیه.
ـ ها ... سعید رو میگی؟ ... آخه خبردار شدم بنزین میخواد کوپنی بشه، گفتم برم تو خواب بهش بگم که اذیت نشه. ولی انگاری دیر رسیدم. تا اون موقع تموم مادرا به بچههاشون فهموندن، تا سعید من رسید به پمپ سر کوچهشون، محشر کبری به پا شده بود، به بچهم طفلک فقط یه قمقمه رسید ... .
ـ مادر جان، منظورم این حرف نیست، منظورم اون خواب قبلیه.
ـ ها ننه... یادم اومد. آخه اینجا شایع شده بود این آلونکهایی که بهش میگین آپارتمان، میخواد بشه متری دو میلیون، منم رفتم تو خواب سعید بهش گفتم که هرچی پول مول داره بره یه سی، چهل متری بخره، ولی پسره ناخلف مگه باور کرد... انگاری که من میخوام دروغ بگم ... خدا به سر شاهده از ساعت 12 که رفتم تو خوابش تا ساعت چهار و ربع کم، با من کلکل کرد که «مگه ممکنه؟ مگه دولت میذاره؟ ... مگه شهر هرته؟» آخرش هم نرفت پولشو بند کنه به یه خونه، تا اینکه حرف ما راست دراومد حالا با اون پول که تو بانک داره، دو متر جا هم نمیدن ـ روم به دیفال ـ قبر بخره.
ـ مادر جان، منظورم خواب قبل از این یکیه، زمان انتخابات.
ـ زمون کدوم انتخابات؟
ـ بابا زمان انتخابات ریاستجمهوری ... همون موقع که رفتید به خواب سعید آقاتون و گفتین به کی رأی بده!
ـ وا... چه حرفا... مگه من بیکارم برم تو خواب پسرم بگم به کی رأی بده و به کی رأی نده ... خودش هزار ماشاءالله عقل داره، میدونه چی کار کنه ... آقا پسرم دیپلم ریاضیه، دانشگاه هم قبول ... .
ـ یعنی شما به پسرتون نگفتید به آقای احمدینژاد رأی بده ...؟
ـ وا ... خاک تو گوروم ... چرا بهتون میزنی پسر جون ... حیا کن، من جای مادرتم.
ـ من معذرت میخوام ... ولی یک راوی صد درصد عادل و مورد اعتماد به تازگی با واسطه از قول پسر شما نقل کرده که سعید آقا گفته به حرف شما رفته رأی داده به ... .
ـ ننه من چی کار دارم به این کارا؟ ... پسرم رفته به یکی رأی داده، حالا میخواد بندازه گردن من؟ یکی نیست به امثال پسر من بگه، چرا وقتی یه کاری میکنین، پاش وای نمیستین و میخواین پای دیگرونو میون بکشین ... حیا ...
ـ خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. پیامی ندارید؟
ـ البته من مردهتر از اونی هستم که پیامی داشته باشم، ولی میخواستم به همه مردم پیام بدم که طبق قانون، مردهها از دخالت در امور انتخابات منع شدن. الکی پای ما رو وسط نکشین. سعید! تو هم حیا کن منو اینقدر تو گور نلرزون... .