یک طنز جالب برای سهمیه بندی بنزین

Image and video hosting by TinyPic

فکر می کنید در مورد چی می خواهم بنویسم ؟ ... ای ناقلا ! از کجا فهمیدی ؟! لابد با خودت می گویی که : بابا جان ! این دیگه هوش ای کی یو سان نمی خواهد که ، الان تو سر سگ بزنی از سهمیه بندی بنزین می گوید و بس . تو هم می خواهی از سهمیه بندی بنزین بگویی . اصلا می خواهی بگویم چه چیزهایی می گویی ؟ می گویی : آقای برادر ! وعده های سفره ایت این بود ؟ می خواهی بگویی : عدالتت منو کشته ! می خواهی بگویی : پدر آمرزیده ! من بدبخت که ماشینم صدی 13-12 تا مصرف می کنه با سه تا چه خاکی بر سرم کنم ؟ می خواهی بگویی : شماها چه کار کرده اید برای حل مشکل ما ؟ می خواهی بگویی ...

ای ببری بچه ! بگذار یک کم هم من حرف بزنم . نه عزیز من ! من دیگر نه می خواهم درباره سهمیه حرف بزنم ، نه کوپن ! همه چیز را برادران و خواهران فضای مجازی گفته اند . اگر بخواهم بگویم که ای عزیزان مسئول ! از صدر تا ذیل و مقدم تا متاخر ! ما مردم بدبخت چرا باید تاوان ندانم کاری شما را در این بیست سی ساله بدهیم ؟ پالایشگاه ساختید ؟ جاده و خیابان کشیدید ؟ ماشینهای کم مصرف تولید کردید ؟ چه کار کردید ؟ حالا این شلنگ بنزین باید توی نهانگاه ما برود یا شما ؟ آخر ! ای چشمه های نور و معرفت و تبلیغات ! پیکان و آردی به جهنم ! چرا سمند و پرشیا و 405 و زانتیایتان صدی ده دوازده تا می سوزاند ؟ شما چه فشاری به تولید کننده ماشین آوردید برای ساخت ماشین کم مصرف ؟ چرا ده سال است که می خواهید این چند صد هزار ماشین را گاز سوز کنید و نمی توانید ؟ چرا پانزده سال است می خواهید چهار تا جایگاه گاز بسازید و نساخته اید ؟ چرا تو ی مصاحبه هایتان با پر رویی تمام می گویید : ما « مطلع » شدیم که برخی شهرستانها جایگاه گاز ندارند ! شما مطلع شدید ؟ از کی ؟ لابد خود مردم ؟ آقای حداد ! این چرک و کثافتی که می بینید به خاطر این است که مردم صدا ندارند . وقتی ناله های ضعیفشان را با بستن sms و دستور به روزنامه ها برای خفگی ، خفه می کنید ، معلوم است که صدای خرخر مرگشان بلند می شود ! اگر شما پول ندارید ، چطور میلیاردها دلار قرض حضرات کمونیست را می بخشید ؟ اگر پول ندارید لااقل دم خروس سوریه و پاکستان را قایم کنید . شما با شفافیت تمام بفرمایید ، این درآمد هفتاد میلیارد دلاری ( چند برابر 16 میلیارد دلار دوره خاتمی می شود ؟!) را چه خاکی بر سرش کرده اید ؟ از صندوق ذخیره قرضی تان چه خبر ؟ آیا برای تحویل کپسول گاز ملت هم همین قدر عجله دارید ؟ چطور بود که مملکت با 16 میلیارد دلار در آمد پول بنزین داشت و حالا با هفتاد میلیارد دلار ندارد ؟ اگر این گوشت است ، گربه کو و اگر این گربه است پس کو این گوشت هفتاد میلیاردی ؟! حالا هی وارد کنید سیب و موز خارجی و تف کنید به ریش شاه که داشت با واردات کالاهای لوکس و تجمّلی ملت را بیچاره می کرد !

آقای احمدی نژاد ! امروز پیرمرد و پیرزنی به کوچه ما آمده بودند و دنبال خانه می گشتند . پرسیده بودند : چقدر پیش دارید ؟ گفته بودند : هیچی ! می دانی آخرش چه گفته بودند ؟ گفته بودند : حالا حاج خانومها ! شما فکر کنید ما هم پدر و مادر خودتان ، یک اتاق به بدهید زندگی کنیم !

جناب احمدی نژاد ! خدا پدرتان را رحمت کند . فکر کن این بنده های خدا پدر و مادر خودت ، یک اتاقت را بده به این بیچاره ها ! ولی خوش انصاف ! چهار تا بچه یتیم کوچه پشتی ما گوجه نمی خورند ، خب نخورند ، سیب و موز و پرتقال و کوفت و زهر مار هم نمی خورند ، سیب زمینی هم نخورند ؟! پس چی بخورند ؟

اصلا به شما چه ! حالا آن موقع داغ بودید یک چیزهایی گفته اید ، ما چقدر سخت می گیریم . ولی تو را به حضرت عباس ! تو را به امام زمان ! داری چکار می کنی با این در آمد نفتی ؟

زدیم به صحرای کربلا ! ببخشید . می خواستم بگویم که اینها را نمی گویم ، چون همه را گفته اند ، طبق معمول هم فقط برای همدیگر گفته اند والا کو گوش شنوا !

می خواهم بگویم : من آن smsکذایی که دشمنان برای خالی کردن دل من و باک ماشینم فرستادند توی گوشی ام ، نخواندم و پاکش کردم . آخر خیلی بد است که آدم به 17 ملیون آدم دیگر توهین کند . همین قدر که این بندگان خدا الان دارند به خودشان و- و بلکه به هفت جد و آباءشان – توهین می کنند برای آن تصمیم حماسی ، بس است دیگر . من دیگر چرا خودم را قاطی کنم و آتش جهنم را به جان بخرم .

 

***

بعدالتحریر :

نمی خواستم این حکایت را بگویم ولی اگر نگویم خفه می شوم و اگر خفه شوم ، آمبولانسی که سهمیه داشته باشد ، پیدا نمی کنم ، پس می گویم . ( شما به بزرگواری خودتان ببخشید )

 

می گویند یک پادشاه جباری در یکی از ممالک استعمارگر بوده که از انواع شکنجه و اذیت و آزار ملت شهید پرور خودش مضایقه نمی کرده است . خلاصه آنقدر این بنده خدا رعیت را توی فشار می گذارد ولی رعیت جماعت صدایشان در نمی آید به طوری که یک روز صدای اعتراض خودش بلند می شود . با خودش می گوید : بابا! اینها چرا هیچی نمی گویند ؟ چرا ناراحت نمی شوند ؟ اعتراض نمی کنند ؟

آخرش با خودش عهد می کند که  بگذار ببینم منتهای تحمل مردم چقدر است ؟ . پس دستور می دهد از این به بعد هر کسی که از دروازه شهر داخل یا خارج بشود ، باید چیزی در او داخل و خارج بشود !( واقعاً شرمنده ام ! یعنی باید به او تجاوز کنند) فرمان صادر می شود و ماموران واردات و صاردات از فردا در گیتهای مخصوص دروازه ها می ایستند و ...

چند ماهی می گذرد ، خبری نمی شود ! پادشاه واقعا قاطی می کند . بلند می شود می رود دم دروازه و می بیند که بله ! قضیه همان است که دستور داده ! ماموران مشغول خدمت و مردم هم در صفهای طولانی – به تفکیک خواهران و برادران !-  در انتظار !

داد می زند : آخه لامصب ها ! یعنی شما هیچ کدامتان به این اوضاع اعتراض ندارید از سنگ صدا در می آید از ملت همیشه در صحنه ، نه ! ناگهان صدای یکی از ته صف می آید که : من اعتراض دارم !

پادشاه با خوشحالی می گوید : آفرین به مرد شجاع بگو !

مرد معترض می گوید : آقای پادشاه ! ما مردم دعاگو هر روز اینجا کلی توی صف هستیم و از کار و بارمان می مانیم . بی زحمت این مامورین تجاوزتان بیشتر کنید ، تا نوبتمان زودتر برسد !

نتیجه اخلاقی : ندارد !

نتیجه بی اخلاقی : شما فکر می کنید منتها درجه تحمل ما کجاست ؟!

سوال : آیا دادن شعار نفت در سفره ها ، ممنوع شده است ؟

منبع : وبلاگ جان عشاق

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.