برخی توجیهات برای تعدد زوجات
برخی توجیهات برای تعدد زوجات
در مغرب زمین تعدد زوجات امری غیر قابل قبول است در کشور ما هم حداقل خانم ها نمی توانند با این قضیه موافق باشند ، حتی اگر مخالفتشان را علنی بیان نکنند، در دل با این موضوع مشکل دارند.در برخی از شهرهای شمالی کشورمان حتی ضرب المثل های زشتی درباره افراد دو زنه وجود دارد.
در سال های اخیر به واسطه بالاتر رفتن سطح تحصیلات و حضور خانم ها در جامعه و همچنین عوض شدن جای برخی ارزش ها بر اثر تماس های فرهنگی با ملل دیگر ،در کشور ما هم تعدد زوجات امر ناخوشایندی محسوب می شود و یکی از نقاط ضعف اخلاقی بزرگ پادشاهان گذشته ایران در کتاب ها داشتن حرمسرا معرفی می گردد ، امری که شاید در آن زمان زیاد هم قبیح نبوده است.
همین مسائل باعث شده تا مردانی که سابقا به راحتی و حتی در برخی موارد با افتخار و به صورت علنی همسران متعدد اختیار می کردند اکنون مجبورباشند برای اینکار خود دلایل (شاید هم توجیهات )خیلی موجهی بتراشند. برخی از مردان که به صورت مخفیانه به این امر اقدام می کنند ، هنگام فاش شدن رازشان ، مجبورند رسوایی بزرگی را تحمل کنند.
اگر به خاطر داشته باشید سال قبل از تلویزیون ایران سریالی به نام «نرگس »پخش می شد .در آن سریال آدم بده ای به نام «شوکت» وجود داشت. در بخش های پایانی این سریال مشخص می شد که این آدم بده به صورت مخفیانه اقدام به ازدواج مجدد کرده است. وی در توجیه این اقدامش- وقتی می خواست در حضور همسرش اعتراف کند -عنوان کرد که یکی از دوستانش که می دانسته او دستش در کار خیر است از این حس وی سوء استفاده کرده و وی را مجبور!! به ازدواج با این دختر بی پناه و غریب کرده است.....
البته آن موضوع متعلق به سریال و نظر نویسنده آن بود ولی در دنیای واقعی هم توجیهات این افراد تفاوت زیادی نمی کند . این سه توجیه متعلق به افراد واقعی هستند که من شخصا با آنها برخورد کرده ام و به ترتیب عجیب بودن آمده اند غیر از اولی که دلیلش کاملا مادی بود دو تای دیگر (مخصوصا آخری )به نحو عجیب و بی شرمانه ای برای توجیه ازدواج دومشان از مقدسات مایه گذاشته اند به نحوی که هر شنوده ای تحت تاثیر ایمان، ایثار؟! و از خودگذشتگی این دو قرار می گیرد :
1- دن خدمت سربازی را در نیروی انتظامی می گذراندم پیرمردی در واحد ما بود که قبلا از اعضای کمیته بود و بعد از ادغام نیرو پستی را به وی داده بودند. آدم جالبی بود تقریبا از هیچ چیز سر در نمی آورد ولی درباره همه چیز اظهار نظر می کرد. بنده خدا سواد خواندن و نوشتن نداشت و اوایل انقلاب مدتی را در نهضت سواد آموزی تحصیل کرده بود و تنها می توانست اسم خودش را بنویسد و زیرش خط بکشد تا مثلا امضا کرده باشد.
روزی ایشان فرم پرسنلی شان را آوردند تا من برایشان پر کنم. وقتی ازش پرسیدم افراد تحت تکفلش چند نفرند گفت «دو تا زن دارم و یک بچه» . فکر کردم شوخی می کنه . نوشتم یک زن و دو تا بچه . بعد که فرم را به علت مغایرت اطلاعات برگرداندند، فهمیدم آن بنده خدا شوخی نکرده بود . بعد یکی دیگر از همکاران ایشان برایم توضیح داد که همسر اول ایشان بچه دار نمی شد و ایشان مجددا ازدواج کرده بود. بنده خدا خانه یک همسرش در تهرانپارس بود و دیگری در اسلامشهر و یک روز درمیان به خانه یکی از همسرانش می رفت . تازه هر دو خانه هم اجاره ای بود .آن بنده خدا مجبور بود هر ماه کلی اضافه کار بیاستد تا خرج و مخارجش را تامین کند......
2-در شرکتی که چند سال پیش در آن مشغول به کار بودم آقایی رفت و آمد داشت که کسی درست نمی دانست کار اصلی او چیست فقط می دانستیم که طرف به نوعی دلال و اصطلاحا کارچاق کن است و بواسطه آشناهایی که مدعی بود در ارگان هایی مانند دارایی ،وزارت کشور ، قوه قضائیه و ... دارد کارهای معطل را به نحوی راه می انداخت. جالب بود که هیچ کس در آن شرکت از این آقا خوشش نمی آمد ولی از روی ناچاری وبرای حل مشکلات شرکت مجبور بودیم تحملش کنیم. اخلاق عجیبی هم داشت به گونه که احساس می کردیم وقتی مصیبت و بلایی بر سر کسی نازل می شود وی از ته دل خوشحال می شود . مثلا موقع خواندن روزنامه صفحه آگهی های ترحیم تنها صفحه ای بود که مطالعه می کرد.(خود من اول فکر کردم بچه ها شوخی می کنند ولی یک روز که دقت کردم دیدم واقعا فقط همان بخش روزنامه را می خواند ) ....بگذریم
کرامات این آقا فراوان بود از جمله مرتب از خانم کوچیک و خانم بزرگ صحبت می کرد . اول فکر می کردیم منظورش از خانم بزرگ مادرش است . ولی بعد متوجه شدیم طرف به همسر اولش خانم بزرگ می گوید و همسر دومش را خانم کوچیک می نامد. ایشان برخلاف پیرمرد کمیته ای از هردو زنش فرزندانی داشت.
قضیه این همسر دوم آقا هم تقریبا شبیه ماجرای شوکت در سریال نرگس بود و از روی خیرخواهی؟! مجددا ازدواج کرده بود. گویا ماجرا اینگونه بوده که در زمان جنگ برادر ایشان خانمی را عقد کرده و به جبهه اعزام شده بودند و در آنجا شهید شده بودند و تازه عروس عزادار شده بود و این آقا برای اینکه آن خانم زیادی غصه نخورد ایثار؟! کرده بودند و علیرغم اینکه خودشان همسر و یک فرزند داشتند نوعروس عزادار را هم به عقد خودشان درآورده بودند(فقط از روی خیرخواهی و دلسوزی!!)....
3-در سالن ترانزیت فرودگاه مهرآباد نشسته بودم و داشتم پاورپوینت جلسه ای را که در جنوب داشتم آماده می کردم که دو تا آقای معمم هم آمدند و کنار من نشستند.عمامه یکی مشکی بود و دیگری که جوانتر هم بود عمامه سفید به سر داشت. مشغول صحبت بودند که صدای موبایل فرد عمامه مشکی بلند شد . نگاهی به گوشی انداختند و گفتند: «اس ام اس آمده ..... حدیث است» (حقیقتش اولین بار بود که می شنیدم از اس ام اس برای ارسال حدیث هم استفاده می شود)
بعد ادامه دادند که به برکت خانم دومشان همیشه احادیث و روایات خوب را در مناسبت ها واعیاد اسلامی در اختیار دارند . آقای عمامه سفید پرسید : شما دو بار ازدواج کردید و ایشانپاسخ دادند که خودشان و خانمشان (ظاهرا همسر اولشان) می خواستند دختر کوچکشان قرآن را حفظ کند. بعد توضیح دادند که «وقتی بچه ای قرآن حفظ می کند فشار بیشتر روی پدر و مادر می آید تا خود بچه» (؟؟!!) القصه ایشان هم مجبور شده بودند برای اینکه این فشار؟! را کمتر کنند خانمی را برای تعلیم قرآن به فرزندشان به خانه بیاورند و برای اینکه اشکال شرعی هم نداشته باشند این آقا با خانم معلم کذایی ازدواج کرده بودند . ظاهرا خانم هم علاوه بر انجام وظایف معلمی در منزل به مادر بچه هم کمک می کنند و در مناسبت های مذهبی برای پدر بچه اس ام اس حدیث می فرستند.
آن بنده خدای عمامه سفید که به نظر تحت تاثیر قرار گرفته بود پرسید «بودن هردوتا در یک منزل مشکل ایجاد نکرده؟.» و ایشان هم با تبختر پاسخ دادند که نه اگر رفتار مرد درست باشد هرگز مشکلی ایجاد نمی شود و مثالی از پدر و فرزند زد و گفت پدر شاید یکی از فرزندانش را بیشتر دوست داشته باشد ولی باید جوری رفتار کند که بقیه بچه متوجه نشوند . در مورد همسران هم همینطور است . باید با همسران طوری رفتار کرد که متوجه علاقه بیشتر به یکی نشوند......
صحبت های ایشان همینطور ادامه داشت من یک لحظه به مانیتور لپتاپم نگاه کردم و دیدم همه اسلاید ها را اشتباه تایپ کرده ام . در دل لعنتی به حس فضولی وخاله زنکی خودم فرستادم و مشغول اصلاح اسلاید ها بودم که متوجه نشدم بحث جدیدی را شروع کرده بود یا ادامه همین بحث بود و آن را به شدت علاقه امام زمان (عج)به شیعیان ربط می داد و روحانی جوانتر را نصیحت کرد . همان لحظات بود که اعلام کردند برای سوار شدن به هواپیما برویم و از شنیدن باقی افاضات آن جناب محروم ماندم....