سیاست از نگاه واقعی و کمی هم طنز

سیاست از نگاه واقعی و کمی هم طنز
روز اول. دالایی لاما، رهبر مذهبی و البته تبعیدی بودایی‌های تبت، آمده استرالیا. امروز دیدم روزنامه‌ها بخش‌هایی از Go to fullsize imageمصاحبه‌اش با اهل رسانه را منتشر کرده‌اند. یک جایی گفته که "از این که ممکن است با نخست وزیر استرالیا نتوانم ملاقات کنم نگران نیستم چون می‌دانم ممکن است برای دولت او مشکل ایجاد بشود". باز یک جای دیگر مصاحبه گفته که "تجارت با چین بسیار بسیار مهم است و من این را خیلی خوب می‌فهمم". و یک جای دیگری هم گفته که "هیچکدام از ما نمی‌خواهیم تبت از کشور چین جدا بشود بلکه می‌خواهیم زبان و فرهنگ تبتی به رسمیت شناخته بشود و بتوانیم اعتقادات دینی خودمان را حفظ کنیم". می‌دانید، آدم وقتی دنیا را بشناسد و از روی شناخت با یک چیزی مخالفت کند نتیجه‌اش همین مدل واقع بینی می‌شود. دالایی لاما می‌توانست مثل خیلی از رهبران معترض قید همه چیز را بزند و مثلأ تجارت با چین را مادامی که دولت چین با تبتی‌ها مشکل دارد از اساس رد کند. آنوقت نه تنها اعتبار خودش را از دست بدهد بلکه متهم به یک جانبه نگری بشود. واقعیات فعلی جهان یعنی کشور چین از جنبه‌ی تجاری قابل نادیده گرفته شدن نیست. هیچ کجای دنیا هم برنمی‌دارند مشکل تبتی‌ها را گره بزنند به چهار تا موضوعی که هیچ راهی برای حتی مطرح کردن‌شان به جز در خیال هم وجود ندارد. خوب کدام کشوری حاضر است منافع تجارت با چین را از دست بدهد. از این طرف هم اگر تبت مستقل بشود که جز گرسنگی چیزی عاید مردمش نمی‌شود، جز این که رهبران‌شان از صبح تا شب بنشینند برای گرسنگی مردم توجیه دینی بتراشند. دست آخر هم تبدیل بشوند به کره‌ شمالی که با تهدید موشک از باقی دنیا غذا برای سیر شدن بگیرند. خوب دالایی لاما هیچ کدام از این ادعاها را نگفته به جز این که می‌خواهیم زبان و دین‌مان را حفظ کنیم و اتفاقأ همین است که او را به یک چهره‌ی ممتاز بین المللی تبدیل کرده، شبیه به نلسون ماندلا. لابد دالایی لاما فکر شعار نوشتن‌های روی دیوارها را هم کرده که نکند اول یک حرفی بزند و آن را بنویسند روی دیوار اما بعد از مدتی مجبور بشود حرفش را عوض کند و شهرداری محل برود روی آن شعار قبلی را گل و بته نقاشی کند.

روز دوم. بلاخره دانیل اورتگا هم آمد ایران. لابد باید می‌رفت به دیدن بنی‌صدر چون هر دوی‌شان اولین رئیس جمهورهای اول بعد از انقلاب در کشورشان بودند. این حکومت ساندنیستی نیکاراگوئه بیشتر از ونزوئلای امروز به ایران نزدیک است چون آن داستان محاکمه‌ی اولیور نورث به خاطر داستان ایران-کنترا آنقدری در ایران اثر گذاشت که هنوز که هنوز است اهالی میدان سیاست در ایران بابت آن‌ مشغول تسویه حساب با همدیگر هستند. هنوز هم تا روزنامه‌ی کیهان می‌خواهد به صادق طباطبایی بد و بیراه بنویسد می‌زند به صحرای کربلای اولیور نورث و ایران-کنترا. آن اول انقلاب نیکاراگوئه که مدام درباره‌ی سوموزا خبر و مطب در ایران چاپ می‌شد که چقدر پدر همه را درآورده مدام او را با شاه ایران مقایسه می‌کردند که اصلأ به اسم ریاست جمهوری داشته سلطنت می‌کرده. بعد از انقلاب نیکاراگوئه یک گروه پنج نفری اداره‌ی کشور را به عهده گرفتند که اورتگا هم یکی از آن‌ها بود اما بعدأ با استعفای چهار تای دیگر عملأ خود او زمام امور را به دست گرفت. اورتگا بعدأ رقابت برای ریاست جمهوری را به چامورو باخت. ولی نکته‌ی مهمش این است که چامورو اصلأ یکی از همان پنج نفری بود که همان اول انقلاب آن گروه پنج نفری را تشکیل داده بودند. یعنی واقعأ آدم تازه‌ای وارد دستگاه رهبری اتقلاب نشده بود مثل همین اوضاع خودمان در ایران. خبر دارید که اورتگا هفت تا بچه دارد؟ این که چیزی نیست، نه؟ این چطور که اورتگا تازه در سال 2005 با همسرش ازدواج کرده ولی همین همسرشان هستند که آن هفت تا بچه را به دنیا آورده‌اند؟ لابد یک مدال هم به اورتگا می‌دهند بابت تلاش فراوان ایشان در اثبات مزایای ازدواج موقت با کوبیده‌ی اضافی!

روز سوم. این داستان پاریس هیلتون هم خیلی خنده‌دار شده واقعأ. منظورم زندانی شدن و آزاد شدنش نیست، منظورم این است که آن اولی که قرار بود برود زندان کلی شعار داد که می‌روم که تجربه کسب کنم اما سه روز هم دوام نیاورد. این خنده‌دار است. واقعأ آدم وقتی از روی تعمد قانون شکنی می‌کند و بعد مجبور می‌شود مسئولیت کارهای خودش را بعهده بگیرد چقدر دوام می‌آورد؟ خوب بستگی دارد به آدمش. امروز یک طنزنویسی در یکی از هفته نامه‌های بریزبن نوشته بود با این وضعیت ممکن است خانواده‌ی هیلتون بروند از کافه‌ای که در آن مشروب زیادی خورده شکایت کنند که چرا اصلأ به او نوشابه‌ی الکلی فروخته‌اند. شعار تو خالی دادن آن هم از سر شکم سیری می‌شود مدل همین پاریس هیلتون که به وقت جواب پس دادن سه روز هم دوام نمی‌آورد. حالا کاش یک وبلاگ هم داشت بلکه این شعارهای اولیه و ثانویه‌اش را می‌نوشت می‌خواندیم اقلأ.

روز چهارم. شما حرف‌های مقتدی صدر را باور می‌کنید که در دفاع از مردم کردستان عراق و بر علیه ترکیه حرف زده باشد؟ من باور نمی‌کنم حقیقتش که این حرف را از روی میهن پرستی زده باشد که چرا ترکیه به خاک عراق حمله کرده چون مقتدی خودشان یعنی حمله به خاک عراق. مقتدی صدر چه جایگاهی برای خودش قائل است که بر مبنای آن به ترکیه هشدار می‌دهد؟ کردهای عراق اصلأ بنای‌شان بر خودمختاری‌ست. ترکیه و ایران هم با خودمختاری کردستان عراق مشکل دارند چون ممکن است کردهای ایران و ترکیه را هم ترغیب کند و ناگهان کشور کردستان با منابع غنی نفتی ظاهر بشود. خوب این که مقتدی صدر از یک طرف به ترکیه هشدار می‌دهد که به کردستان عراق حمله نکند اما از آن طرف خودش در شهرک صدر یک منطقه‌ی خودمختار درست کرده چه جور وطن پرستی‌ست؟ معنی‌اش این است که ایشان می‌خواهد از منافع اقتصادی کردستان استفاده کند اما از خودمختاری خودش هم لذت ببرد. مقتدی صدر با نمایندگانی که در مجلس عراق دارد و هر روز دولت را تهدید می‌کند که نمایندگانم را از مجلس خارج می‌کنم عملأ گره انداخته به کار دولت عراق پس دفاع کردنش از عراق هم بیشتر به یک عرض اندام سیاسی شباهت دارد. معنی‌اش می‌تواند این باشد که تشکیلات مقتدی از دولت نوری المالکی هم قویتر است. یعنی ترکیه باید با مقتدی حرف بزند. یعنی ترکیه در عراق عملأ با ایران طرف است. مقتدی همین مدل حرف‌ها را خطاب به امریکا و در دفاع از ایران هم زده بود. حالا کم‌کم دارد با همسایگان عراق هم حرف می‌زند. جالب است که هنوز نه بارزانی و نه طالبانی حرفی نزده‌اند اما مقتری موضع گرفته در برابر ترکیه. خوب آدم باید خیلی پشتش گرم باشد دیگر.

روز پنجم. دنیا چقدر جای عجیبی‌ست. آلبانی دارد یک کشور اروپایی می‌شود آن هم بعد از امپراتوری عثمانی، آن هم بعد از این همه سال که آلبانی در اروپا بود ولی هیچ کجای آن به اروپا نمی‌خورد. برای 45 سال کشور آلبانی به وسیله‌ی یک دیکتاتور کمونیست-مسلمان به نام انور خوجه اداره می‌شد. معروفترین رادیوی بلوک شرق سابق که اسمش رادیو تیرانا بود از همین کشور اداره می‌شد. بخش فارسی هم داشت که تا قبل از فروپاشی شوروی هر روز کلی برنامه به زبان فارسی برای مائوتیست‌ها پخش می‌کرد. اما از آن طرف معروفترین توصیف درباره‌ی آلبانی این بود که همه گرسنه هستند. می‌گویند انور خوجه پارانوئید داشته و مدام در فکر حمله‌ی احتمالی امریکا به آلبانی بوده در نتیجه همه جا را پر از پناهگاه کرده بود و به مردم گرسنگی می‌داده تا اسلحه به اندازه‌ی کافی در مشور وجود داشته باشد. جالب این بود که انور خوجه بعد از مدتی که تب استالینیستی- مائوئیستی‌اش خیلی داغ شده بوده مسلمان بودنش را هم می‌گذارد کنار و دستور می‌دهد هر آدمی که کتاب مذهبی با خودش داشته باشد یا اسم مذهبی روی بچه‌اش بگذارد زندانی بشود. تا آخر هم اسم خودش همان انور باقی ماند البته. میراث انور خوجه برای مردم آلبانی ترس از دنیای بیرون بود. تمام رسانه‌ها مجبور بودند دنیای بیرون از آلبانی را فاسد تصویر کنند و در عوض آلبانی را با بهشت یکی بدانند. تازه بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق بود که معلوم شد در آلبانی تلفن هم به اندازه‌ی تعداد صاحبمنصبان بوده، آنوقت همان روزها مردم در اروپا موبایل داشتند. بیخود نیست که حالا جورج بوش که در همه‌ی اروپا دارد ناسزا می‌شنود در آلبانی مورد استقبال مردم است. جهت اطلاع‌تان انور خوجه و فیدل کاسترو از دوستان خیلی صمیمی بودند.

روز ششم. فروش و ورود یک کتاب را در نیوزیلند ممنوع کرده‌اند. نویسنده‌اش یک استرالیایی‌ست به نام Philip Nitschke. اسم کتاب این است "چگونه خودکشی کنیم". حالا نکته‌ی جالبش این است که علت ممنوعیت کتاب در خودکشی کردن نیست چون این کار در نیوزیلند قانونی‌ست، علت توقیف کتاب در این است که نویسنده‌اش برداشته درباره‌ی نحوه‌ی تولید مواد شیمیایی برای خودکشی دستورالعمل نوشته. مثلأ نوشته که چطور چند تا ماده‌ی شیمیایی را بریزید روی همدیگر که نسبت موادشان جوری باشد که تا خوردید همانجا قبض را بدهند دستتان. اداره‌ی مربوط به طبقه بندی فیلم و نوشتار اعلام کرده که اگر نویسنده دستورالعمل‌های تولید مواد شیمیایی را از کتاب حذف کند می‌تواند آن را در نیوزیلند بفروشد. سال گذشته فروش همین کتاب در کتابفروشی‌های استرالیا هم ممنوع شد ولی از طریق سایت‌های خرید می‌شود آن را خرید. حالا جناب نویسنده اعلام کرده که می‌رود از دولت نیوزیلند شکایت می‌کند که چرا حتی اجازه‌ی ورود به کتابش نمی‌دهد. حالا آدم این همه راه برود تا قبرس! خوب همینجا هم هست.

و روز هفتم. می‌خواستم یک چیزی بنویسم درباره‌ی شعبان بی مخ. حالا بماند برای یک وقت دیگر.
هفت روز هفته
+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.