داستان آخرین مو طلائی خاندان پهلوی
فصلی از خاطرات تاج الملوک
داستان آخرین مو طلائی خاندان پهلوی
استقبال از خاطرات تاج الملوک، بسیار بیش از آنست که درابتدا تصور میکردیم. ما برای بازانتشار آن در پیک هفته ملاحظات بسیاری را در نظر گرفتیم. بویژه در صرفنظر کردن از الفاظ و اصطلاحاتی که تاج الملوک بکار برده و یا حدس و گمانها و سخنهائی که گاه بوی رقابتهای زنانه در دربار پهلوی را میداده است. هم در چند شماره گذشته و درارتباط با یادماندههای ذهنی تاج الملوک از رضاشاه این ملاحظه را کردیم و هم در بخشهائی که در باره خاطرات وی از دوران سلطنت محمدرضا میخواهیم منتشر کنیم. حتی خاطرات وی از دوران سلطنت محمد رضا نیز نشان میدهد که غیر از سالهای اول خروج رضا شاه از ایران و جانشینی محمدرضا که تاج الملوک نقش تعیین کننده را در انتقال سلطنت داشته و بسیاری از امور کشور زیر نظر او انجام میشده، در سالهای پس از 28 مرداد نیز او نقش آفرین دربار بوده است. حتی در سالهائی که به دلیل کهولت سن و تثبیت موقعیت دربار پهلوی عمدتا در حاشیه دربار زندگی میکرده است. در این دوران نیز، حداقل در امور شخصی اعضای دربار او دخالت مستقیم میکرده و یا اطلاع کامل داشته است. بخشی را که برگزیده ایم و میخوانید مربوط به یکی از گسترده ترین شایعات سالهای اول دهه 50 درایران است، که تنها با شروع خیزهای خیابانی مردم و بالا گرفتن جنبش و انقلاب این شایعه به حاشیه رفت و دیگر مورد توجه کسی نبود. درحالیکه، در سالهای دهه 50، پس از جشنهای تاج گذاری و شاهنشاهی، شایعه حضور یک دختر زیبای موطلائی در دربار بصورت شایعه روز به روز در ایران گسترش مییافت. شاید این شایعه و خبر بصورت هدایت شده نیز در جامعه پخش میشد تا ذهنیت جامعه آماده اعلام ازدواج جدید محمد رضا شاه شود. خاطرات تاج الملوک درباره حضور "کیلدا آزاد" در کاخ سعدآباد، این گمان را تقویت میکند. ما نه از سرانجام سرلشکر آزاد خبر داریم و نه از عاقبت "طلا" و ازدواج رسمی و یا غیر رسمی او، بلکه صرفا خاطرات تاج الملوک را با کمی ویرایش در لغات و اصطلاحات و حتی برخی هتاکیها به فرماندهان ارتش شاهنشاهی دراینجا میآوریم [... ]
آخرین موطلائی دربار پهلوی
سرلشکرنیروی هوایی "آزاد" دراین اواخر پدرزن محمدرضا شد. محمدرضا چنان خام این دختره شده بود که او را آورده بود درکاخ و فرح با داشتن 4 فرزند به فکرطلاق افتاد. اگرمن واسطه نمی شدم حتما کاربه طلاق وآبروریزی میکشید. به نظر من هرمردی که چشمش دنبال زنان دیگرمی رود ازضعف زنش است. زن باید شوهرش را ازهمه نظر حفظ کند!
س- چون به ازدواج اعلیحضرت با گیلدا آزاد اشاره کردید بفرمائید چه سالی بود وماجرای آن چه بود؟
تارج الملوک: حالا ازدواج بود یا نه من درست نمی دانم. البته ازدواج به این معنی نبود که محمدرضا او را با تشریفات رسمی به عقد خود درآورده باشد. نه. اینطور که نبود.
یک روز که محمدرضا درمعیت عدهای از افسران عالیرتبه ارتش برای باز دید ازمرکزنظامی به اصفهان میرفته است. سرلشکرآزاد که ازنیروی هوایی بود دختر خوشگل خودش را که شاگرد دبیرستان بوده همراه میآورد. درهواپیما این دختر کنارمحمدرضا مینشیند و دختر هم محمدرضا را خام خودش میکند!
سرلشکرآزاد میزد که جانشین ارتشبد طوفانیان شود. طوفانیان خیلی به محمدرضا نزدیک بود و همه خریدهای نیروی هوایی را او انجام میداد و با محمدرضا حساب وکتاب داشت. رویهم رفته مورد علاقه محمدرضا وبهتر بگویم امین او بود!
سرلشکرآزاد هم که با طوفانیان کارمی کرد- زیردست طوفانیان بود- به این فکرافتاد خودش را به محمدرضا نزدیک کند.
باید بگویم که این دخترطوری محمدرضا را خام کرده بود که محمدرضا نمی توانست دربرابرخواهشهای او نه بگوید.
سرلشکرآزاد که اول آمده بود جای طوفانیان را بگیرد یک مرتبه متوجه شد موقعیت بهتری برایش پیدا شده ومی تواند دخترش را جانشین فرح کند!
این ماجرا مربوط به سال 1351 بود. فرح هم که حالا ماجرا را کامل فهمیده بود جلوی محمدرضا ایستاد و پاهایش را توی یک کفش کرد که الا وبلا باید مرا طلاق بدهی!
من دراین مورد با محمدرضا صحبت کردم. محمدرضا گفت چه عیب دارد. او را طلاق میگویم. طلاق درمیان مردم ایران یک امرمقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق میگویند.
گفتم، پسرم. عزیزم. خیلی مردها که زنشان را طلاق میگویند، شاه مملکت نیستند. توسه بار ازدواج کرده ای. درنظرمردم مملکت خوب نیست که بازهم دراین سن ازدواج کنی!
ازهمه مهمتراینکه فرح مادرولیعهد است. مادرشاه آینده مملکت است. تو اگر اورا طلاق بگویی ارتباطش را با ولیعهد وسایربچههایش نمی توانی قطع کنی.
گفت: چکارکنم؟
گفتم: ازقدیم و ندیم گفته اند به هرچمن که رسیدی گلی بچین وبرو! اینهمه زنان زیبا به خودت دیده ای. چطوردربرابر این دختره موطلایی خودت را باخته ای؟
ناگفته نگذارم که محمدرضا دربرابردختران موطلائی تسلیم محض بود. یکبار که درجوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق میهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شده بود.
این شرکتهای هواپیمایی زیباترین دخترها را میهماندار خودشان میکنند و همین مسئله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود وپولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفتهانزا میکرد ویک قسمت ازدربارمسئول دعوت و پذیرایی ازاین میهمانداران بود!
این دختره هم موی طلائی داشت ومحمدرضا هم اسم او را « طلا» گذاشته بود و به همین نام هم معروف شده بود.
خلاصه محمدرضا وفرح با هم توافق کردند که به خاطرمصالح مملکت ازهم طلاق نگیرند ولی منبعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند وبس! محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کارخودش را میکرد. ما یک ضرب المثل دربادکوبه داشتیم که میگفتند ازدواج میشود اما عشق نمی شود!
این البته ضرب المثل ترکی اش شیرین تراست. بهرحال منظور اینست که دونفر ممکن است با هم ازدواج کنند ولی ممکن نیست عاشق هم بشوند! یعنی اگر ازدواج با عشق شروع نشود درآینده هم بین دونفری که بدون عشق ازدواج کرده اند ازعشق خبری نخواهد بود.
محمدرضا بدون عشق با فرح ازدواج کرد. محمدرضا درآرزوی بچه بود. آنهم پسرکه ولیعهد خودش کند. اگرفوزیه طلاق نگرفته بود و درایران مانده بود، حتما درزایمانهای بعدی یک پسر هم میآورد. اما فوزیه با محمدرضا نساخت وحقیقت این است که نژاد عرب با نژاد ایرانی ازهم فراری هستند و جفتشان با هم جورنمی شود. اصلا تجربه من این است که ایرانی باید با ایرانی ازدواج کند. با هیچ خارجی سازگاری ندارد.
شمس هم شوهرآمریکائی کرد اما نتوانست با او بسازد و ازهم جدا شدند. اشرف هم یکبارشوهر مصری گرفت، اما بعدا از او جدا شد.
خوب. کجا بودیم؟ آها... یادم آمد. موضوع ناسازگاری فرح با محمدرضا. فرح ازسال 1351) اواخرسال 1351( میانه اش با محمدرضا شکرآب شد و این دونفردیگرکاری به کارهم نداشتند.
من تعجب میکنم که چرا فرح نسبت به طلا ) گیلدا آزاده( سختگیری میکرد. اوخودش را روشنفکرمی دانست. محمدرضا علاوه براو با زنان دیگری هم رفت وآمد داشت. اما او نسبت به این یک دخترفوق العاده حساس شده بود.
علتش چه بود؟ علتش اول این بود که این دخترفوق العاده قشنگ بود. داده بود دماغش را هم درفرانسه عمل کرده بودند و روی صورتش هم بعضی عملهای جراحی زیبائی کرده بودند وخیلی دیدنی شده بود. ما یک پزشک متخصص خوب و آقامنش و خیلی صمیمی داشتیم به نام پروفسور"تسه" که کارش زیبائی بود. دخترم اشرف وشمس وخود من وفرح هم چندین بارپیش اوعمل کرده بودیم. به اصطلاح دکترخانوادگی ما بود و هر وقت هم که کارعمل نداشتیم او را هرسال به ایران دعوت میکردیم تا بین یک هفته تا دوهفته پیش ما بماند. خیلی خوش مشرب وخوش صحبت بود.
محمدرضا گیلدا ) طلا( را برای عمل دماغ میفرستد پیش پروفسور تسه در فرانسه و درآنجا پروفسورکه درضمن آدم سادهای هم بود ازطلا میپرسد چه نسبتی با شاه ایران داری؟ و طلا همبیانصافی کرده و یا شاید شیطنت کرده و میگوید من زن جدید اعلیحضرت هستم !
پروفسورتسه که میدانست درکشورهای شرقی و مسلمان مردها میتوانند تا چهارزن رسمی داشته باشند، به خیالش میرسد که فرح موضوع این ازدواج را میداند! به همین خاطر درملاقات بعدی که با فرح روبرو میشود ماجرای طلا وعمل دماغ او را برای فرح شرح میدهد و آتش این فتنه از همین جا شروع شد.
محمدرضا هم که ملاحظه کرد فرح برای طلا ایجاد مزاحمت میکند، دست او را گرفت و آورد درکاخ سعد آباد و به فرح هم گفت هرغلطی میخواهی بکن!
فرح برخلاف آن ظاهرآرام ولبخندی که همیشه به لبش بود، روحیه خشنی داشت. یک روز که درسعد آباد چشمش به طلا میافتد جلورفته و کشیده محکمی به گوش طلا میزند.
خلاصه اینکه این رقابت زنانه بین فرح وطلا برای محمدرضا خیلی شیرین بود و محمدرضا لذت میبرد که زنها به خاطر او اینطور پنجه روی صورت هم میکشند!
البته من هم گاهی اوقات ندیمههای خودم را مامورمی کردم که به عصمت و یا توران (همسران رضاشاه) حمله کرده و آنها را کتک بزنند!
فرح ازاواخرسال 1351 سرش به کارهای خودش گرم بود و به اتفاق بچههایش درنیاوران زندگی میکرد. دفترش هم درنیاوران بود.
محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت از باغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کنار دیوار کاخ و دفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد، به نام پارک نیاوران!
هرچقدرافراد دانا به اوگفتند که این کاردرست نیست وامنیت کاخ را به خطر میاندازد به گوشش نرفت و پارک نیاوران را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و درآن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد. دوروبرش ازاین آدمها جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان گردن کلفت به ذهن فرح انداخت.
این جوان که درروزنامههای تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم در نیروی هوایی داشت در آنجا با فاطمه رویهم ریخته بود و سر راه فرح قرارگرفت وخودش را آنقدر دردل فرح جا کرد که فرح درسال 1356 میخواست فرحناز را به او بدهد!
فرحنازدرآن موقع هفده – هیجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت یک روزدرمیان عاشق این و آن میشد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون میشد وفردا عاشق یک فوتبالیست!
ازقضا این خبرنگارجوانه وخوش تیپ را همراه مادرش میبیند ویک دل نه صد دل خاطرخواه او میشود.
فرح هم که خودش این جوان را دوست داشت هیچ مخالفتی نمی کرد اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.
فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت و ابتکارات این قبیل افراد را مجانی میگرفت و به نام خودش انجام میداد.
خوب. بازهم ازبحث خودمان دورشدیم. چکارکنم. میگویند حرف حرف میآورد و این البته مطلب صحیحی است. حالا که دارم با شما صحبت میکنم آنقدرخاطرات گذشته به مخیله ام هجوم میآورند که نمی دانم اول کدامش را تعریف کنم!