روزنامه هم میهن متعلق به غلامحسین کرباسچی امروز در یادداشتی نوشت:
قهرمان شدن علی دایی در لیگ فوتبال ایران به همان اندازه شگفتانگیز است که اول شدن هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس خبرگان رهبری و علی دایی در میان اهل ورزش همان اندازه نامحبوب است که هاشمی رفسنجانی در میان اهالی سیاست. اما چه موافق دایی باشیم، چه مخالفش، امروز او قهرمان است همچنان که چه موافق هاشمی باشیم و چه مخالفش او برنده اصلی انتخابات خبرگان بود. هاشمی که دوبار خود را در معرض رای مردم قرار داد و توفیقی نیافت و پس از سالها ریاست مجلس و جمهوری نتوانست نماینده مجلس و رئیس مجدد جمهوری شود، هاشمی که دوباره بهفاصله هفتسال از پیروزی در انتخابات بازماند آنقدر «حرفهای» بود که دست به ریسک بزند و یکسال پس از شکست در انتخابات ریاستجمهوری سال 1384 و شش سال پس از شکست در انتخابات پارلمانی سال 1378 بازهم وارد انتخابات شود و اینبار بیش از همه نامزدهای اصلاحطلب و اصولگرا (که هریک در دورهای او را از خود رانده بودند) رای آورد. این احتمالا آخرین باری بود که هاشمی خود را در معرض رای مردم قرار میدهد چه سنوسال او نسبتی با طبعآزمایی در انتخابات ندارد اما همین انتخاب آخر، هاشمی را در شرایطی قرار داد که احساس کند با رضایت از صحنه انتخابات کنار میرود. وضعیت هاشمی دیروز در مورد علی دایی تکرار شد.
دایی که همواره در برابر زخمزبان همه کسانی که از پیر شدن او خبر میدادند قرار داشت، دایی که بسیاری از باشگاههای ایرانی و عربی و آلمانی را برای طبعآزمایی چشیده بود، دایی که در افکار عمومی ورزش ایران یکی از عوامل شکست تیمملی در جامجهانی گذشته بود، دایی که تیمهای بزرگ پایتخت عذر او را خواسته بودند و پس از عمری پوشیدن پیراهن تیمهای بزرگ ایران و آلمان و امارات مجبور شد در تیمی نامحبوب با بازیکنانی کمتر مشهور قرار گیرد دیروز در دو مقام بازیکن و مربی، قهرمان لیگ فوتبال ایران شد تا ثابت کند آنقدر «حرفهای» هست که دست به ریسک زند و سرپیری معرکهگیری کند. «حرفهای» بودن به معنای دایی و هاشمی نترسیدن از ریسک است و شکست. نهراسیدن از سرزنش مردم است و اطمینان داشتن به خویش.
یک نمونه این سیاستمداران حرفهای، ریچارد نیکسون بود که پس از بارها تجربه شکست سرانجام رئیسجمهور آمریکا شد. اتفاقا این حرفهایها چندان محبوب نیستند. الیور استون در آخرین صحنه فیلم نیکسون از قول او رو در روی عکس کندی، رئیسجمهور محبوب آمریکا نقل میکند که مردم آمریکا در تو آنچه میخواهند باشند را میبینند و در من آنچه هستند. نیکسون باهوشترین رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکا بود اما احتمالا منفورترین هم بود. افرادی مانند هاشمی، نیکسون و دایی گرچه خویش را در معرض رقابتهای دموکراتیک (مانند فوتبال یا انتخابات) قرار میدهند اما ظاهرا بیش از رای و نظر مردم به خود امیدوار هستند. قهرمانان بر دو دستهاند: گروهی محبوبند اما هرگز کسی تمام قابلیتهای آنان را ندیده است چون یا کشته میشوند یا مظلوم مانند جان.اف. کندی و سیدمحمد خاتمی و گروهی با وجود آنکه سعی میکنند همه ظرفیتهای خود را نشان دهند اما محبوب نیستند مانند ریچارد نیکسون، اکبر هاشمی رفسنجانی و علی دایی.
این افراد البته بیشتر شبیه «ضد قهرمانان» اند تا «قهرمانان» چراکه مفهوم قهرمان را میشکنند و تغییر میدهند. خود را بر واقعیت تحمیل میکنند و احساس دوگانهای را در مخاطبان بهوجود میآورند که آمیزهای است از عشق و نفرت. این نفرت اما زمانی به عشق تبدیل میشود یا حداقل از درجه آن کاسته میشود که افرادی از این دست زمان کنارهگیری را تشخیص دهند. علی دایی اگر بعد از حذف ایران از جام جهانی از فوتبال خداحافظی میکرد چون با یک شکست بدرقه میشد برای همیشه نامحبوب یا شکستخورده باقی میماند.
هاشمی رفسنجانی اگر پس از شکست در انتخابات ریاستجمهوری از سیاست خداحافظی میکرد نیز زندگی سیاسی خود را با شکستخوردگی پیوند میزد. از اینرو هم شرکت هاشمی در انتخابات مجلس خبرگان ضروری بود و هم حضور دایی در رقابتهای لیگ فوتبال ایران. اکنون اما زمان خداحافظی است و بهترین زمان خداحافظی.
دایی و هاشمی هردو باید از بازیگری استعفا دهند. چه بازی ورزش و چه بازی سیاست و این به معنای پایان دایی و هاشمی نیست، آنها میتوانند مربیگری پیشه کنند و بهجای بازیگری، بازیسازی کنند. بهجای رئیسجمهور شدن، رئیسجمهور تعیین کنند، بهجای قهرمان شدن قهرمان معرفی کنند و این کاری است که اگر امروز نکنند هرگز فرصتی برای دیدن یک «پایان خوش» در زندگی حرفهای خویش نخواهند یافت. نیمکتنشینی همیشه به معنای حذفشدن نیست، گاه به معنای پیروز شدن است.