اصغر کیهاننیا را سالهاست از دور و نزدیک میشناسم. وکیل دادگستری است، اما چند سالی است که ترجیحاً به مشاوره در امور خانواده میپردازد. چند کتاب نیز دربارة مسائل خانواده و جوانان نوشته است. ناشر هم هست. نشر مادر را مدیریت میکند. شنیدهام چند سالی است در تلویزیون هم برنامهای در زمینة مسائل خانواده دارد. بهعنوان مشاور خانواده، مشکلات را برای مراجعان متعددش آنقدر ساده تحلیل میکند که مخاطب جرئت مقابله با آنها را پیدا میکند. اما هرگز تصور نمیکردم شهامت آن را داشته باشد که قدم به حیطة رماننویسی بگذارد و، از آن مهمتر، موفق شود. هرچند اثر او بهنوعی حدیث نفس باشد و روایت تجربهای شخصی. مهتابشبی، یا داستان زندگی پرشور شمیلا، رمانگونهای است که بهتازگی از او منتشر شده است.
سالهاست که در غرب نوشتن داستانهای گزارشگونه با دستمایة واقعیت یا گزارشهایی در قالب داستان با شخصیتهای واقعی باب روز است. روانشناسان و مشاوران امور خانواده از طریق این نوع داستانها روند طرح و یافتن راهحل معضلات خانواده را بهعنوان روشی برای همسانسازی مشکلات مراجعانشان توصیه میکنند. نکتة درخور توجه این است که آسیبدیدگانِ این معضلات خانوادگی اکثراً زنان هستند.
مهتابشبی نیز رمانی از این دست است؛ هرچند مطمئن نیستم که بهدرستی بتوان به اینگونه آثار را «رمان» نامید. مهتابشبی بیشتر روایت یک زندگی واقعی است و فاقد ساخت و پرداخت رمان.
کیمرام مشاور خانواده است. روزی زنی بهنام شمیلا برای مشاوره در مورد مشکلات زناشویی خود به او مراجعه میکند؛ زنی درهمشکسته و در مرز جنون، اسیر در دام ازدواجی ناموفق و ناگزیر از زندگی با شوهری دیوصفت که زندگی را چنان بر او تنگ کرده که گهگاه فکر خودکشی، بهعنوان آخرین راه رهایی، ذهن آشفته و درهمریختهاش را به خود مشغول میکند.
چنگیز، همسر شمیلا، که در خلال داستان با او آشنا میشویم، مردی است با شخصیتی چندگانه و پر از عقدههای حقارت که ریشه در گذشتة دشوارش دارد. واکنش جبرانی او در زندگی زناشویی در خشونت و تحقیر همسر و اطرافیانش بازتاب مییابد. دروغگو، پشتهمانداز، خیانتکار، هرزه و نامتعادل است. اما توانسته با پشتهماندازی و دغلبازی و گول زدن پدر شمیلا و جلب اعتماد او، و با استفاده از چهرة خوشایند مردانه و زبان چرب و نرمش، شمیلا را در دام ازدواج بیندازد و سپس، با سوءاستفاده از سادهدلی پدر و خانوادة شمیلا، اختیار ثروت و کار آنها را بهدست گیرد.
شمیلا، ضمن وقوف به تمامی این موارد، در بنبست عجیبی گرفتار است. از یکسو، ادامة زندگی زناشویی برایش طاقتفرساست و، از سوی دیگر، فرزندان و تمامی ثروت پدر بهصورت گروگان و اهرم فشار در اختیار شوهر اوست و به محض طرح موضوع طلاق همچون پتک بر سر شمیلا فرومیآید. شمیلا زنی دانشگاهدیده است، اما در خانة پدری بهدلیل ثروت و رفاه بیش از حد هرگز نیاموخته با مشکلات مادی زندگی چگونه برخورد کند. همچنین بهدلیل طبع سلیم و درویشمسلک پدر و مهر و محبت بیش از حد مادر، شیوة برخورد با درگیریهای عاطفی را نیز نمیشناسد. بر اثر تحقیر دائمی شوهرش، تمامی اعتمادبهنفس خود را از دست داده و خاشاکوار خود را به طوفان سهمگین این زندگی سپرده است. مراجعه به مشاور خانواده ـ کیمرام ـ نیز نه از روی عزم و ارادة شخصی، بلکه به توصیة یک دوست و همراه با بیتفاوتی و یأس کامل بوده است.
کیمرام در همان نشست اول متوجه میشود که برای شمیلا راهحل فوری وجود ندارد، چون آنچنان از درون ویران است که تصمیمگیری فوری و قاطعانه از او ساخته نیست. بنابراین، بهجای ارائة راهحل فوری یا تمسک به قانون، سعی میکند آرامآرام درون مجروح شمیلا را ترمیم کند و اعتمادبهنفسِ رفته را به او بازگرداند تا خود بتواند آگاهانه و با شناخت تمامِ جوانب در مورد زندگی زناشوییاش تصمیم بگیرد. شمیلا طی بیستوسه جلسه، که چند جلسة اول آن به بازگفتن قصة دردناک زندگی شمیلا میگذرد، بهتدریج تکههای شکسته و پارهشدة شخصیت خود را به هم بند میزند و آرامآرام خود را بازمییابد. رفتهرفته میتواند در مقابل اَعمال خشونتآمیز و دشمنوارة شوهرش، که از توسل به هیچ وسیلهای برای آزار شمیلا اِبا ندارد، واکنش مناسب نشان دهد، بهنحوی که شوهر ناباب، که پیوسته در سرکوب همسرش موفق بوده و انتظار تقابل نداشته، غافلگیر میشود و، در مقابلِ قدرتی که بر اثر این خودتوانبخشی در شمیلا بهوجود آمده، عقب مینشیند. همین امر اعتمادبهنفس شمیلا را چند برابر میکند و عاقبت...
قصة شمیلا، که میتواند بهنوعی تجربة شغلی کیهاننیا باشد، با شرح جزئیات جلسات و چند نامه در انتهای داستان از شمیلا به کیمرام پایان میپذیرد. شمیلا در این نامهها از طرحی که برای زندگی آیندهاش دارد سخن میگوید. او با ادامة تحصیل و کسب تخصص به استقلال اقتصادی رسیده و اکنون توانایی آن را دارد که از نظر مالی نیز فرزندانش را سرپرستی کند و دیگر به ثروت شوهرش متکی نباشد. مشاورههای کیمرام بهثمر نشسته است اما این شمیلاست که راه خود را یافته؛ کیمرام فقط راه او را بهسوی یافتن خویشتن خویش هموار کرده است.
خوشبختانه نویسنده از زبان کیمرام و با تأکید بر روایت کامل رویدادها و مقدم دانستن آن بر فرم و ساخت رمان، تکلیف منتقد را در نقد کتاب بهعنوان رُمان با تأکید بر فرم و محتوا روشن کرده است، هرچند اثر در مجموع کشش لازم را برای پیگیری داستان دارد و خواننده با اشتیاق زندگی شمیلا را پی میگیرد و در فرایند داستان با بسیاری از وقایع آن همسانسازی میکند. با اینهمه، نمیتوان این یاداشت را بدون اشاره به نکاتی دربارة زبان و شکلبندی شخصیتها در قالب داستان به پایان برد.
زبان کتاب ساده و روان است، هرچند دیالوگها در بعضی قسمتها افت پیدا میکند. این افت زبانی از آن جهت به چشم میخورد که داستان از زبان دانای کل بازگو میشود که بهطور اصولی باید گفتار شخصیتها را با زبان واحدی بیان کند. در این مکالمات ایجاز رعایت نشده و بیان حالات زن قهرمان داستان مطول و خستهکننده است. در مورد وجوه شخصیتها نیز روش نویسنده «سیاه یا سفید» بوده است؛ شمیلا مظهر تمام خوبیها و چنگیز سمبل بدی به معنای مطلق است. ولی این سؤال در ذهن خواننده مطرح است که چگونه شمیلا، با تمام هوش و درایتی که راوی به او نسبت میدهد، اینگونه در تشخیص خود اشتباه کرد و پس از پی بردن به «ذات نایافته از هستیبخشِ» چنگیز به چه دلیل چنین مذبوحانه تسلیم شرایط شد؟
با اینهمه، اگر این اثر را صرفاً رمان تلقی نکنیم و همچون گزارش داستانگونه به آن بنگریم، میتوانیم از این کاستیها چشم بپوشیم و کتاب مهتابشبی را اثری قابل اعتنا بدانیم، بهویژه برای زنانی که در زندگی زناشویی ناموفق و اسیر ازدواجی «نامناسب» هستند، و خواندن آن را به ایشان توصیه کنیم.
شهلا لاهیجی
https://www.zanan.co.ir/literature/000263.html