جنگ بالش ها در تورنتو: جوانی و لذت
جنگ بالش ها در تورنتو: جوانی و لذت
روز شنبه ١٢ ماه مه (٢٢ اردیبهشت) به محض اینکه ساعت بزرگ کنار "میدان نیتن فیلیپس" با نواختن سه ضربه ساعت ٣ پس از نیمروز را اعلام کرد، حدود ١۵٠ جوان شوخ و شنگ با بالش به جان یکدیگر افتادند و تا می خوردند همدیگر را زدند.
وقتی بر اساس اعلام قبلی در ساعت چهار و نیم مراسم جنگ نرم به پایان رسید، تلی از پرهای سفید در وسط میدان رویهم انباشته شده بودند، که با وزش نسیم به این طرف و آن طرف برده می شدند.
در همان حال که جوانان و گاهی کودکان سرگرم کتک زدن یکدیگر با بالش بودند، گاهی جوانی سوار بر شانه دوستی با فریادی تارزان گونه وارد میدان مبارزه می شد. او از همان بالا با چرخاندن بالشی که در دست داشت، هیچیک از میدان داران را بی نصیب نمی گذاشت. در مقابل، این میدان داران نیز دسته جمعی به او یورش می بردند و آنقدر به خودش و شخصی که او را بردوش داشت می زدند، تا این دو با خنده و هلهله میدان را ترک کنند.
آنهایی که پس از زدوخورد طولانی خسته می شدند و از پا درمی آمدند، عقب می کشیدند. این افراد در جایی دورتر از میدان نبرد در حالی که بالش های خود را زیر سر می گذاشتند، زیر آفتاب بهاری دراز می کشیدند و با گپ و گفتگو خستگی در می کردند. این جوانان اندکی بعد پر انرژی تر و سر حال تر به میانه میدان باز می گشتند و چون تازه نفس بودند، عده دیگری را به استراحت اجباری می فرستادند.
"ریچل دیویدسون" دختر ١٦ ساله با دو تن از دوستانش در گوشه ای از میدان دراز کشیده بودند. او در پاسخ به این پرسش که چرا دور از مبارزه است، گفت: "از بس کتک زدم و خوردم. البته من از طرف این نامردها (اشاره به دوستانش) هم زیر فشار بودم. در حالی که ما باید به صورت گروهی، بچه های مدرسه فنی را می زدیم."
ریچل و دوستانش از مدرسه "اووک وود" آمده بودند تا با بچه های "مدرسه فنی و حرفه ای مرکزی" (سنترال تک) زدو خورد کنند، بخندند و بعد هم با هم برای پیتزا خوری بروند. اما در میانه کارزار، دوستان و هم مدرسه ای هایش تصمیم گرفته بودند او را هم بی نصیب نگذارند.
دور بعدی که ریچل به میدان رفت، تا زمانی که بالشش کاملا از پر تهی نشده بود، کنار نکشید. گفتم: "از کجا فهمیدی امروز بزن بزن بالشی در جریان است؟" گفت: "دیشب با دوستام مهمونی بودیم. یکی از بچه ها گفت روی فیس بوک نوشته فردا نیتن فیلیپس جنگ بالش هاست. ماام همون موقه اول به دوستامون تو سنترال تک زنگ زدیم، و ساعت ١١ صب که پاشدیم هم فوری رفتیم وال مارت این بالشارو خریدیم."
ریچل و دوستانش از شنبه به عنوان روزی یاد می کردند، که خاطره اش را همواره حفظ خواهند کرد. آنها گفتند که از رخداد مشابه دو سال پیش آگاهی نداشتند، و الا حتما در آن هم شرکت می کردند.
"کورینا جانسون" ١۷ ساله هم با دوستش آمده بود. او به جای بالش یک خرس عروسکی بزرگ و پشمالوی قهوه ای در آغوش داشت، و با خنده گفت: "هر جا قرار باشد به من خوش بگذرد، باید این خرسم همراهم باشد."
همکلاسیش "استیو سیلوا" هم که یک بالش بزرگ کاملا سالم به دست داشت، به ما ملحق شد. استیو که شگفتی مرا از سالم ماندن بالش خود دید، با خنده گفت: "من دوره قبلم اینجا بودم. به خاطر همینم ایندفه بالش پر نیاوردم. این بالش پشم شیشه رو همین امروز صب از زلرز خریدم. حالاام تا آخر برنامه درست و حسابی میمونه و سال دیگه ام با همین میام."
اما "جیلیان وندرمارک" ١۷ ساله در حال جنگ نبود. بلکه بالشی را که تازه خریده بود در دست داشت. او با مراجعه به جنگجویان و تماشاچیان از آنها می خواست بالشش را با ذکر تاریخ امضاء کنند، تا از این روز یادگاری داشته باشد. وی نیز از طریق تلفن دوستانش از گردهمایی شنبه آگاه شده و به میدان نیتن فیلیپس آمده بود.
"جان لی" چینی تبار مطمئن بود اگر اسم کوچک چینی خود را در کانادا به کسی بگوید، نه تنها هیچکس نمی تواند آن را درست تلفظ کند، بلکه باعث خنده و شوخی هم خواهد شد. جان جلوی دهان و بینی خود را با یک پارچه پوشانده و یک عینک آفتابی هم به چشم زده بود، تا پرهای سرگردان در فضا وارد دهان یا بینیش نشوند و چشمانش را اذیت نکنند.
او گفت که خاطرات کودکی پدر و مادرش که در چین بزرگ شده اند، برایش مانند افسانه به نظر می رسند. چراکه والدینش باید از سنین کودکی همه چیز را جدی می گرفتند. اما جان به گفته خودش تصمیم دارد مانند همکلاسی هایش در تورنتو در هر جمع شادی که از آن خبردار می شود، شرکت کند.
وقتی به اژدهای طلایی روی بلوز مشکیش اشاره کردم، خندید. گفتم: "این بلوز را پوشیده ای که دیگران را بترسانی؟" با خنده گفت: "نه بابا، اژدها در فرهنگ چینی نشانه و نماد خوش شانسی است. من با این لباس آمده ام که شانس بیاورم و همه را شکست بدهم."
او معتقد بود که "در تفریحاتی این چنین در عین حال که انسان خشم و غضب خود را خالی می کند، به کسی هم صدمه نمی زند."
به نظر می رسد در حالی که نسل پیشین به بهانه های گوناگون در جهان جنگ به پا می کند و در گوشه گوشه دنیا حمام خون به راه می اندازد ، نسل کنونی حتی برای خالی کردن خشم خود در پی راه های مسالمت آمیز است.
چرا که "لوری کافنر" ٢١ ساله اهل تورنتو و یکی از دو سازمان دهنده این سرگرمی هم، می گوید که این جنگ را به این سبب به راه می اندازند که همه افراد از هر سن و سالی که هستند بتوانند بی صدمه ای به دیگران، دق دلی خود را خالی کنند. در عین حال دور هم جمع شوند و لذت ببرند، بدون اینکه ناچار باشند بابت این کار پولی پرداخت کنند. (اشاره او به جلسات مشاوره "کنترل خشم" است که امروزه به عنوان بخشی از روند درمان آدم های عصبانی مورد استفاده قرار می گیرد. آدم هایی که زود از کوره در می روند، و امکان بالقوه آزار رساندن به غیر در آنها زیاد است.)
لوری دانشجوی رشته جامعه شناسی "دانشگاه تورنتو"، و زاده و اهل استان انتاریو می باشد. وی در سال ٢٠٠۵ از شهری در این استان که مایل نیست نامش را ذکر کند، به تورنتو نقل مکان کرده است. چراکه شهرهای بزرگ و جهان وطن را دوست دارد.
او انگیزه به راه انداختن این رخداد را این گونه ذکر می کند: "ما دو بار در فوریه سال های ٢٠٠٠٦ و ٢٠٠۷ چنین کاری را در نیویورک انجام دادیم، و دیدیم مورد استقبال قرار می گیرد. دو سال پیش نیز تصمیم گرفتیم تجربه خود را در تورنتو تکرار کنیم، که آن هم با استقبال بسیار خوبی روبرو شد."
"کوین برکن" که او نیز همسن و سال لوری و دیگر سازمان دهنده این رخداد است، دلایلی مشابه دوست خود دارد. او می گوید: "ما برای افزایش کیفیت زندگی و تشویق مردم برای خروج از خانه و لذت بردن جمعی، دست به این کار می زنیم. در واقع حیفمان می آید که فضاهای عمومی شهرها را که به همه ساکنین آنها تعلق دارد، بی استفاده رها کنیم."
او که تبار آمریکایی دارد و در "لانگ آیلند" ایالت نیویورک متولد شده، در تابستان ٢٠٠٤ برای تحصیل در رشته علوم سیاسی "دانشگاه تورنتو" به این شهر آمده است. دیگر انگیزه کوین نیز داشتن سرگرمی برای عموم، و آزادی افراد در جامعه می باشد.
اما حتی این سرگرمی هم که در واقع نوعی فرار از قیود رایج به شمار می رود، مقررات خودش را دارد. ضرورت استفاده از بالش های نرم، چرخش های حساب شده برای رعایت حال اطرافیان، نزدن تماشاچیان یا کسانی که بالش ندارند، از چشم برداشتن عینک و به ویژه عینک های شیشه ای طبی (می توان عینک های نشکن را برنداشت)، آغاز نکردن نبرد پیش از زمان تعیین شده، و ضرورت تمیز کردن میدان پس از پایان وقت بازی، از مقرراتی هستند که از تمامی شرکت کنندگان انتظار می رود آنها را رعایت کنند.
و بدینسان است که پس از تقریبا دو ساعت زدو خورد، تفریح و خنده، انسان همان جوانان سرخوش را می بیند که با دقت مشغول جمع آوری پرهای پراکنده اند. چرا که به قول لوری "اگر فضاهای زیر نظر شهرداری مال همه شهروندان است، هیچ شهروندی حق ندارد آن ها را کثیف کند و تمیز کردنش را وظیفه دیگران بداند."