به عنوان یک ایرانی شرمنده ام

به عنوان یک ایرانی شرمنده ام

مقاله ایی از وبلاگ {وبلاگ ف.م.سخن}afghan family

همه‌ی کارها درست شد، نوبت به افغان‌ها رسید. می‌توان حدس زد با آن‌ها که دستگیر می‌شوند چه رفتاری می‌شود. وقتی ماموران پلیس دخترکی "ایرانی" را به خاطر بیرون بودن چند تار مو آن‌گونه به داخل ماشین هُـل می‌دهند، معلوم است که با مهاجر غیرقانونی "افغان" چه برخوردی می‌کنند. اما حرف من بر سر چگونگی برخورد ِ پلیس نیست؛ آن‌چه مرا به عنوان یک ایرانی رنج می‌دهد، خوی نژادپرستانه‌ای‌ست که متاسفانه در اکثر ِ ما رشد کرده و به صورت‌های مختلف خود را بروز می‌دهد.

ما از آن‌چه در کشورهای غربی بر سرمان می‌آید نالانیم ولی در مقابل آن‌چه بر سر افغان‌های زحمتکش ساکن ایران می‌آید سکوت می‌کنیم. واقعا فرق مایی که برای زندگی بهتر مثلا به آمریکا مهاجرت می‌کنیم با افغانی که او هم برای زندگی بهتر به کشور ما می‌آید چیست؟ مگر مهاجران ما خود را به صورت‌های مختلف، اعم از قانونی و غیرقانونی به خاک کشورهای غربی نمی‌رسانند؟ مگر غیر از این است که بسیاری از ایرانیانی که در آمریکا زندگی می‌کنند فاقد اجازه‌ی اقامت هستند؟ پس چرا حضور غیرقانونی افغان‌ها بد است، اما حضور غیرقانونی ما خوب؟ اگر فردا پلیس آمریکا اعلام کند که مهاجران غیرقانونی را شناسائی و دستگیر خواهد کرد و آنان را با کشتی به کشورشان باز خواهد گرداند واکنش ما چه خواهد بود؟ اگر فیلمی نشان داده شود که پلیس آمریکا با خشونت دست‌بند به دست هموطن ما می‌زند و با چک و لگد او را به داخل اتومبیل می‌راند واکنش ما چه خواهد بود؟ اهل تفکر و قلم ما باید هر واکنشی که در این داستان فرضی نشان می‌دهند، همان را هم نسبت به اخراج افغان‌های ساکن در کشورمان نشان دهند.

حال اگر بگوییم که ما با افغان‌ها فرق داریم؛ ما با سوادیم آن‌ها بی‌سوادند؛ ما ثروتمندیم آن‌ها فقیرند؛ ما تاریخ پر افتخار داریم آن‌ها متجاوزند؛ ما پاک و منزه‌یم آن‌ها جنایت‌کارند؛ ما معصوم و بی‌گناهیم آن‌ها خلاف‌کارند؛ ما ضد تریاک و حشیش‌یم آن‌ها اهل بنگ و کوکـْنارند؛ ما بیکاریم آن‌ها مشغول کارند و با چنین توجیهاتی وجدان خودمان را آسوده کنیم این عین نژادپرستی‌ست. همین حرف‌ها را آمریکائی‌ها و اروپایی‌ها هم نسبت به مای جهان سومی در کشورشان می‌توانند بزنند. حرف‌هایی که نه در مورد "تمام" ایرانیان صدق می‌کند، نه در مورد "تمام" افغان‌ها. اگر کسی بگوید صدق می‌کند، از بی‌خبری و بی‌اطلاعی و احتمالا غرض‌ورزی اوست.

چند نفر از شما کارگرهای زحمتکش افغان را دیده‌اید که عصرها بعد از پایان کار، لباس عوض می‌کنند و سر و صورت صفا می‌دهند و شانه به موهای خیس‌شان می‌زنند و مثلا برای خرید نان، یا گپ و گفتی با هم‌وطنان‌شان از جلوی در خانه‌تان عبور می‌کنند؟ آیا این همان جنایت‌کاری‌ست که سر می‌بُرَد؟ یا آن افغان که خانه مردم را رُفت‌ و روب می‌کند یا سرایدار فلان مجتمع آپارتمانی‌ست آیا قاتل است؟ یا آن بخت برگشته‌هایی که برای لقمه‌ای نان در انواع اقسام چاه‌ها و فاضلاب‌ها به کار سنگین مشغول‌اند و سالی چند نفر از آنان به خاطر بی‌توجهی آقایان مهندسان زیر آوار و خاک مدفون می‌شوند این‌ها قاچاقچی‌اند؟ نمونه‌های بسیار هست که در این مختصر نمی‌گنجد.

بیایید انصاف داشته باشیم. آن‌چه را که بر خودمان نمی‌پسندیم بر افغان‌ها هم نپسندیم. به جای پاک کردن صورت مسئله، مسئله را حل کنیم. قاتل و قاچاقچی افغان را مثل قاتل و قاچاقچی ایرانی دستگیر و محاکمه کنیم، اما با زحمتکش افغان کاری نداشته باشیم. اگر صفت مهمان‌نوازی در آغاز قرن بیست و یکم منسوخ شده، لااقل تائید کننده‌ی کار کسانی که مهمانان را با اهانت و تحقیر بیرون می‌کنند نباشیم (هر چند سال‌هاست که مهمانان را به نوکری و عملگی گماشته‌ایم). من از روی این زحمتکشان خجلم. از روی شاعران و نویسندگان و اهل قلم افغان که در کشورشان شاهد چنگ و دندان نشان دادن‌های نژادپرستانه‌ی ما هستند خجلم. از روح زنده یاد خلیل‌الله خلیلی خجلم که در سوگ ملک‌الشعرای بهار گفت: زآغاز تاریخ، ایران و افغان / سر خوان ِ دانش و اخوان نشسته / ز باغی دو سرو روان قد کشیده / به شاخی دو مرغ خوش الحان نشسته. از این همه تحقیر و خوار کردن افغان‌ها در کشور خودم خجلم. تردید نباید کرد که این بدرفتاری‌های زننده تخم کینه در دل مظلوم خواهد کاشت. امیدوارم چنین نشود و افغان‌ها باور کنند که همه‌ی ایرانی‌ها نسبت به آن‌ها چنین بینش نژادپرستانه‌ای ندارند.

[وبلاگ ف. م. سخن]

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.