نگاهی به فیلم خون بازی: مثل بازی، مثل فیلم
نگاهی به فیلم خون بازی: مثل بازی، مثل فیلم
اما درخونبازی، علیرغم موضوع حساسی چون اعتیاد جوانان، کارگردانها سعی کرده اند با دوری گرفتن از کلیشههای مرسوم سینمای ملودرام، داستان خود را در موقعیت و حتی در لحظه پیش ببرند و به نوعی، به تصویر ساعتی از زندگی یک دختر معتاد برسند که به دلیل حضور قریبالوقوع نامزدش، تصمیم به ترک اعتیاد میگیرد.
همة ماجرای فیلم پاره خطی است که در فاصلة دو نقطه اتفاق میافتد. نقطة اول، تماشای فیلم ارسالی آرش (نامزد سارا) از کانادا و تصمیم به ترک اعتیاد است و نقطة دوم، رسیدن به همان نقطه اول یا تصمیم مجدد برای ترک اعتیاد است و همة داستان پاره خطی است که میان لحظههای دشوار چنین تصمیمی در حرکت است.
درست مثل اتومبیل مادر سارا که از نقطة مبدا ( خانه) تا نقطة مقصد ( آسایشگاه )، بی امان پیش میرود و گاه به سبب شرایط، پسروی میکند، گاه توقف میکند و گاه به جلو میرود.
سارا ( باران کوثری ) همراه مادرش ( بیتا فرّهی ) برای رسیدن به آسایشگاه ترک اعتیاد خالهاش در شمال کشور، سفری دردناک را آغاز می کند. به قول فروغ فرخزاد، "سفری حجمی در بطن زمان"... این سفر شباهتی به سفر ادیسه ندارد و به فیلم جادهای دیگر هم شباهت ندارد.
جاده در درون این آدمهاست که باید از میان آن بگذرند و به زندگی جدیدی برسند. سارا و مادرش هر کدام جادهای درون خود دارند. سارا باید اعتیادش را در گذشته بگذارد و به سمت سرنوشتی نامعلوم، با آرش راهی کانادا شود و مادرش میخواهد در میانهسالی دوباره ازدواج کند و زندگی جدیدی را تجربه کند.
انتخاب رنگ سیاه و سفید برای فیلم، در کنار زیباییشناسی رنگ سرخ برای خون، نشان از هوشمندی کارگردان در القای فضای تیره و تار ماجرا دارد
|
تقریبا تا سکانس ماقبل آخر فیلم، یعنی ملاقات با پدر سارا (مسعود رایگان ) ما چیزی درباره گذشته آدمها نمیدانیم و این ندانستن چقدر خوب است. حالا دیگر علی رغم تمام فیلمهای مشابه، هیچ کس را به طور خاص در اعتیاد سارا و رنج او مقصر نمیدانیم.
آنچه در گذشتة این آدمها روی داده است، برای ما آشکار نیست. حالا تنها شاهد اضمحلال و خودویرانگری سارا هستیم که به نوعی به ویرانگری مادر و خانوادهاش نیز میانجامد.
پرخاشگری، افسردگی، رفتارهای دوقطبی ( افسردگی و شیدایی ) و حتی اقدام به خودکشی، همگی نشانه اقدام دشوار سارا برای ترک اعتیاد است. آن هم در طول سفری که هیچ حرفی به جز خون و خونبازی، چشمانداز آن نیست.
و ایکاش فیلم تا پایان با تکیه بر همین موقعیت یکتا، یعنی نفس کشیدن با دختری معتاد و در آستانه ترک، پیش میرفت و ناگهان با سکانس ملاقات پدر و دعواهای رایج زن و شوهری و ردیابی مقصر در تربیت سارا، از مسیر اصلی خود خارج نمیشد.
چرا که اطلاعات داده شده در آن چند سکانس آخر و به ویژه طلاق والدین، عدم تعلق سارا به هیچیک و... هیچکدام نمیتوانست بر نفسگیری موقعیت سارا چیزی اضافه کند و اساساً فیلم بر بستر شخصیت جلو نمیرفت که ناگهان نیاز به کالبدشکافی و دلایل اجتماعی اعتیاد سارا حس شود.
فیلم با تکیه بر لحظه و موقعیت، تصویری جهانشمول از تمام جوانان همنسل سارا ارائه میداد که ریشة اعتیاد آنها تنها در معضلات جامعه و خانواده نیست، بلکه بحرانهای وجودی و فلسفی عمیقتری، آنها را از درون تهی کرده است.
خون بازی در فضای سرد و تیرهای جریان مییابد. رنگ سیاه و سفید و ترکیب نورپردازی تاریک نماهای داخلی ( مثل نماهای داخل پاساژ یا اتومبیل) و نماهای بیرونی دوری که از پنجره ماشین، در سکوت و از فاصلة دور شاهد هستیم، نوعی حس سردی و بحران درونی شخصیتهای فیلم را القاء میکند و به نوعی بیرابطهگی میان سارا و جهان پیرامونش (حتی سارا و مادرش) میرسد.
فیلمی که آرش ( نامزد سارا ) برای او از تورنتو فرستاده است، به همراه لباس عروسی که بار نمادین پیدا میکند و نشانهای دوگانه و متضاد از آینده ای امن و در عین حال نگرانکننده میشود، خود کارکردی افشاگر دارد.
در فیلم، آرش را میبینیم، مرد جوانی که در انتظار دیدار نامزدش، لحظهشماری میکند، گویی که در تبعیدی خودساخته برای ادامة تحصیل، تنها به یاد و رویای دختر آرزوهایش، سارا، دلخوش است، غافل از اینکه دختر معصوم آرزوهایش را اعتیاد، ویران کرده است.
آرش در محاصره عکسهای بزرگ سارا، لحظاتی را با عروسکی به جای سارا میرقصد ( در حالی که لباس عروسی سارا را بر تن عروسک پوشانده است) و سارا با دیدن این لحظات در فیلم، بیشتر از آنچه امیدوار، خوشحال یا حتی عاشق به نظر برسد، مضطرب و هراسان است.
نوعی ترس از آینده، در چشمهای سارا جریان دارد که به خوبی به مخاطب منتقل میشود |
نوعی ترس از آینده، در چشمهای سارا جریان دارد که با بازی زیرپوستی باران کوثری، به خوبی به مخاطب منتقل میشود. ترس سارا به خاطر ویرانی هر آن چیزی است که دارد.
رخشان بنیاعتماد با خونبازی، شاید اجتماعیترین و در عین حال شخصیترین فیلمش را پدید آورده است. شخصی از آن جهت که بنیاعتماد قبل از هر چیز، مستندسازی است که نسبت به مسائل اجتماعی و به خصوص جوانان حساس است.
خونبازی بیشک فیلمی تلخ است که کارگردان آن قصد هیچگونه دلخوشی دادن به تماشاگرش را ندارد. نوعی بیگانگی احساسی میان آدمهای فیلم در جریان است. پدر و مادر سارا نسبت به هم و حتی سارا نسبت به نامزدش...
هر یک از آدمهای فیلم دچار احساس بیاعتنایی و حتی شاید طرداجتماعی است و این حس دورافتادگی، جدایی و انزوا در سارا به اوج خود میرسد.
آنها آدمهایی هستند که موقعیت و شرایطی ناخواسته، آنها را به سمت حاشیه رانده است. از خودبیگانگی، خودویرانگری را در سارا سبب شده است و ما تأثیر این خودویرانگری را حتی در طبیعت اطراف آنها میبینیم.
این جاده اصلا زیبا به نظر نمیرسد و همانگونه که ماشین جلو میرود، التماسهای سارا به مادرش برای توقف و پیدا کردن مواد، سمفونی آدمهای وحشی و آزاردهندهای که میخواهند خون دخترک را بمکند، گرفتگی آسمان و دوربینی که روی دست، همة این تلخیها را روایت میکند، گویی ما را به جشن عروسی خاصی دعوت میکند که کارت دعوت آن با خون نوشته شده است.
کارگردان در پی تعریف قصة هزار و یک شب نیست و قصهاش اصلاً پایانی ندارد و تماشاگر هم قرار نیست به جواب قاطعی برسد. اینکه سارا اعتیاد را ترک میکند یا خیر، پایانبندی گشودهای است که بسته به تعداد تماشاگران، برای آن پاسخی وجود دارد.
و از این جهت فیلم، به شدت ما را به یاد فیلمهای سیاه و نئورئالیسم سینمای مدرن و به ویژه ایتالیا میاندازد. همان گرایش مستندسازی و همان واقعبینی تند و تلخ فیلمساز اجتماعی، موقعیت را جلو میبرد و اگر در صحنة ملاقات با پدر، فیلمنامه ناگهان دوپاره نمیشد و کارگردان به دنبال ردیابی انگیزههای اجتماعی اعتیاد سارا در عواملی چون طلاق والدین، خودخواهی آنها و ازدواج مجدد، دوستبازی پدر سارا و... نبود، حتماً تأثیر فیلم دو چندان بود.
چرا که اساساً موقعیت آزاردهنده، تنهایی و حس ازخودبیگانگی آدمها در این فیلم است که آنها را به نوعی به هم شبیه میکند و اگر قرار است که برای اعتیاد سارا، دنبال مقصرهای از پیش تعیینشده بگردیم، در دام ملودرامگرایی خاصی میافتیم که از تندی و تلخی واقعیت میکاهد.
شاید آنچه سارا را از نقشهای مشابه خود در آثار دیگر متمایز میکند، اتفاقا در عدمشناخت ما نسبت به او حاصل میشود. سارا در نگاه خود به زندگی، دچار بحران پوچی است.
حس تهدیدهای مختلف از سوی جامعه با عدم وجود تکیهگاههای محکم درونی، باعث سردرگمی نسل سارا شده است و این موقعیت، عامتر از آن است که طبقه اقتصادی و یا دعوای پدر و مادر آن را توجیه کند.
حس تهدیدهای مختلف جامعه با عدم تکیهگاههای محکم درونی، باعث سردرگمی نسل سارا شده است |
خونبازی، اختلال در نگاه یک دختر جوان به زندگی، اعتیاد و عدمتسلط بر اوضاع و سپس تلاش او برای بازیابی دوباره زندگی و تسلط دوباره است و این حس تهدید، نه تنها از جامعه که بیشتر از جایی درون شخصیتها ناشی میشود. جایی که نسل جدید، قربانی بیتفاوتی آدمها به خودشان و یکدیگر است.
و سفر، استعارهای است برای رفتن و گریختن، به امید بازیافتن خود... حسی که در ناخودآگاه جمعی همة ایرانیان وجود دارد و هر بار که شرایط را بر خود تنگ میبینند، به اولین چیزی که میاندیشند، سفر و رفتن است.
در پایان بیانصافی است اگر از بازیهای درخشان باران کوثری و بیتا فرهی و بدهبستانهای دردناک مادر و دختری آن دو بیتفاوت بگذریم. لوکیشنهای محدود فیلم و میزانسنهای ساده داخل اتومبیل، فضایی سهل و ممتنع برای بروز خلاقیتهای ذاتی بازیگر فراهم میآورد. ما برای سارا و مادرش فقط دل نمیسوزانیم، بلکه خود را مانند آنها و همراه آنها میبینیم.
انتخاب رنگ سیاه و سفید برای فیلم، در کنار زیباییشناسی رنگ سرخ برای خون، نشان از هوشمندی کارگردان در القای فضای تیره و تار ماجرا دارد. انتخاب سبک فیلمبرداری خاص ( دوربین روی دست ) و تعقیب آدمهایی که حتی سعی میکنند از نگاه هم ( نگاه کاوشگر دوربین ) بگریزند و به درون خود و خونبازیهایشان پناه ببرند، انتخابی بهجاست و اگرچه خیلیها، ساختار فیلمبرداری خونبازی را با برخی آثار آوانگارد فیلمسازان نوگرا مقایسه کرده بودند، اما نباید از یاد برد که برای بنیاعتماد پس از دو دهه فیلمسازی، تجربه کردن با ریسک بالایی همراه است و به نظر میرسد که او ریسک این نوع تجربه را برای خونبازی با جان و دل پذیرفته است و انصافا این تجربة ساختاری، با مضمون فیلم تناسب خاصی پیدا کرده است.
در جایی خواندم که باران کوثری به خاطر بازی در نقش سارا، مجبور شد که مدتها به دروغ، در نقش یک معتاد، در کلاسهای بازپروری ترک اعتیاد شرکت کند. شرکت در این کلاسها، تأثیرات روانی آزاردهندهای بر وی گذاشت. به نظر میرسد که بیتا فرهی، دو کارگردان فیلم ( رخشان بنیاعتماد و محسن عبدالوهاب ) و عوامل فیلمبرداری، همگی تحت آزار حسی و درونی ناشی از تلخی موضوع قرار داشته اند.
اما اگر این تلخی در نهایت به فیلم افشاگری چون خونبازی منجر شود، به راستی تحمل این رنج و سختیها ارزش داشته است. چرا که در عرصة سینمای اجتماعی ایران، توجه آسیبشناسانه به معضل اعتیاد، همیشه از جنبة انگیزهشناسی و تشخیص، آن هم در فضاهای به شدت سانتیمانتال و احساسی دیده میشود و جای خالی فیلمی که فقط یک ساعت از زندگی جوانی معتاد را با تمام ترسها، آرزوها، بیمها، توهینها، حقارتها، دغدغهها و بالاخره "بودنها یا نبودنها" به تصویر بکشد، به شدت حس میشود.
کارگردان: رخشان بنیاعتماد، محسن عبدالوهاب، نویسندگان فیلمنامه: رخشان بنیاعتماد، محسن عبدالوهاب، نغمه ثمینی و فرید مصطفوی، تهیهکننده: جهانگیر کوثری، بازیگران: باران کوثری، بیتا فرهی، بهرام رادان، مسعود رایگان.
خلاصه داستان : سارا، دختر جوان معتادی است که در آستانة ورود نامزدش از کانادا، تصمیم به ترک اعتیاد خود میگیرد تا با جسم و روحی سالم، در مقابل نامزدش ظاهر شود. او به همراه مادرش سفری را به سوی آسایشگاهی در شمال ایران آغاز میکنند، مکانی که ظاهرا خاله سارا آن را اداره میکند و کلینیکی جهت ترک اعتیاد است. اما در راه سفر، وضعیت جسمی و روحی سارا، دشواریهایی را پدید میآورد که هدف اولیه سفر را تحتالشعاع قرار میدهد.