همه چیز درباره کریستین امانپور
همه چیز درباره کریستین امانپور
هنگامی که در سال 1979 و با وقوع انقلاب اسلامی، محمد و پاتریشیا همراه با دو دخترشان «کریستین» و «الیزابت» مثل خیلی از ایرانیان دیگر جلای وطن کردند و راهی سرزمین آرزوها شدند، کریستین 21 ساله هنوز نمیدانست در زندگی چه آرزویی دارد.
وقتی الیزابت برای تحصیل در رشته روزنامهنگاری در دانشگاه «رودآیلند» ثبتنام کرد و تقریباً بلافاصله پشیمان شد، دفتر مالی دانشگاه حاضر نشد پول شهریه را به خانواده «امانپور» پس بدهد، اما به آنها اجازه داد تا شخص دیگری را جایگزین الیزابت کنند. به این ترتیب کریستین دل به دریا زد و به جای خواهرش سر کلاسهای روزنامهنگاری دانشگاه رودآیلند حاضر شد تا به گونهای کاملاً تصادفی راه خود را در زندگی پیدا کند... راهی که از بوسنی، افغانستان، ایران، رواندا، فلسطین، سودان، لبنان، سومالی، عراق و هر جای دیگری میگذشت که در سر خط خبری رسانههای جهان قرار میگرفت. امانپور طی این سالها در صحنه مهمترین رویدادهای جهانی حاضر بوده است و با سرشناسترین رهبران جهان (مثل: تونی بلر، ژاک شیراک، محمود عباس، یاسر عرفات، پرویز مشرف، میخائیل گورباچف، سید محمد خاتمی و...) مصاحبههای اختصاصی انجام داده است. به این ترتیب کریستین امانپور خود به مشهورترین و موفقترین گزارشگر تلویزیونی در سراسر جهان تبدیل شده است.
اما وقتی که سال گذشته امانپور به دعوت دانشگاه میشیگان برای دریافت مدرک افتخاری و سخنرانی برای دانشجویان به این دانشگاه رفت، حرفی از نقش شانس و تصادف در زندگی نزد و در عوض با نقل قولی از «رونالدینیو» فوتبالیست برزیلی، گفت: «خداوند به هر یک از ما استعداد خاصی داده است. بعضیها خوب مینویسند. بعضیها خوب میرقصند. او به من هم مهارت و استعداد فوتبال بازی کردن داده است و من هم حداکثر بهره را از آن میبرم.»
او سپس از دانشجویان دانشگاه میشیگان خواست تا پس از فارغالتحصیلی به دنبال عشق و استعداد خود و آن چیزی بروند که آهنگ ضربان قلبشان را شدت میبخشد؛ یعنی دقیقاً همان کاری که او در زندگیاش انجام داده است.
این که یک گزارشگر آمریکایی در سخنرانیاش از یک فوتبالیست برزیلی نقل قول کند، همانقدر عجیب است که مثلاً «عادل فردوسیپور» حین اجرای برنامه «نود» نقل قولی از یک بازیکن راگبی پاکستانی بیاورد! اما در مورد کریستین امانپور، توجیهات شجرهنامهای ـ زندگینامهای خوبی برای کاهش میزان تعجب شما وجود دارد.
لندن ـ تهران ـ لندن
«کریستین امانپور» در 12 ژانویه 1958 از پدری ایرانی و مادری انگلیسی در لندن متولد شد. پدر کریستین «محمد امانپور»، یکی از مدیران شرکت هواپیمایی «هما» بود و مدت کوتاهی پس از تولد کریستین، همراه با خانوادهاش راهی تهران شد. خانواده امانپور در تهران زندگی مرفهی داشتند و تصمیم گرفتند کریستین را برای تحصیل به مدارس شبانهروزی انگلستان بفرستند. به این ترتیب بود که کریستین 11 ساله بار دیگر در سال 1969 برای تحصیل، راهی مدرسه شبانهروزی «صلیب مقدس» در باکینگهام شایر انگلستان و سپس مدرسه «نیوهال» شد که آموزشگاه مشهوری ویژه دختران کاتولیک بود. به این ترتیب کریستین تحت تأثیر مادر انگلیسی و تربیت مذهبی حین تحصیل در این دو مدرسه شبانهروزی، مسیحیت را به عنوان مذهب خود انتخاب کرد.
کریستین تازه تحصیلات خود در انگلستان را به پایان رسانده بود و به خانه پدریاش در تهران بازگشته بود که روزی پدرش در حالی که سر همان جای همیشگیاش در اتاق نشیمن نشسته بود، او را صدا میکند و میگوید: «میدانی کریستین؟ زندگیای که تا امروز میکردیم به زودی به پایان میرسد، چون دارد انقلاب میشود و همه چیز به کلی عوض خواهد شد...» به این ترتیب بار دیگر دست تقدیر مسیر زندگی کریستین را تغییر داد.
با دوچرخه در راه CNN
کریستین همراه با خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرد و همانطور که اشاره کردیم، به گونهای کاملاً تصادفی در دانشگاه رودآیلند مشغول تحصیل در رشته روزنامهنگاری شد. او پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه رودآیلند مدت کوتاهی در شبکه WJAR رودآیلند که یکی از شاخههای محلی شبکه NBC بود کار کرد و پس از آن در سال 1983، تصمیم گرفت به یک شبکه خبری معتبرتر و بزرگتر بپیوندد. کریستین امانپور تقریبا برای تمام شبکههای تلویزیونی مهم آمریکا، درخواست استخدام فرستاد و گاه تا پای مصاحبه هم رفت، اما همگیشان او را به خاطر لهجه خارجی، موهای سیاه و وزوزی، نام غیرقابل تلفظ و... رد کردند. اما گوش کریستین به این حرفها بدهکار نبود و آن قدر پافشاری کرد تا در نهایت از سوی شبکه تازهتاسیس CNN به عنوان دستیار در سرویس بینالملل استخدام شد و به قول خودش: «با یک چمدان، دوچرخه و صد دلار پول» به دفتر CNN در آتلانتا رفت.
او نیز مانند همه تازهکارها کار خود را با قهوه بردن برای دبیران خبر آغاز کرد، اما خیلی زود به خاطر استعداد و سختکوشیاش مورد توجه قرار گرفت. کریستین آخر هفتهها و روزهای تعطیل نیز سر کار میرفت و شبانهروز تلاش میکرد تا پلههای ترقی را چهار دست و پا و با چنگ و دندان بالا برود تا بالاخره به همان کسی تبدیل شود که آرزویش را داشت: «یک گزارشگر سرویس خارجی که با پول دیگران به گوشه و کنار جهان سرک میکشد و خبر تهیه میکند، خود را به خطر میاندازد و از هیجان سرشار میشود.»
امانپور در سال 1986 به عنوان خبرنگار CNN به شرق اروپا فرستاده شد تا تحولات آخرین سالهای جنگ سرد و سقوط کمونیسم را پوشش بدهد. گزارشهای امانپور از شرق اروپا همان چیزی بود که جای پای او را در CNN محکم کرد و باعث شد مورد توجه روسای این بنگاه خبری قرار بگیرد. کریستین امانپور در سال 1989 به سمت گزارشگر سرویس خارجی CNN ارتقا یافت و طی آخرین ماههای دهه 80 میلادی انقلابهای دمکراتیکی را که در پی سقوط کمونیسم و دیوار برلین سراسر اروپای شرقی را در مینوردید، پوشش داد.
آب در کوزه و...
اما دست تقدیر این گونه رقم زده بود که کریستین امانپور برای دستیابی به موفقیت و شهرت واقعی، پس از یک دور گردش کامل به گرد جهان، بار دیگر به خاورمیانه و منطقه خلیج فارس برگردد. تجاوز عراق به کویت و تهاجم نیروهای ائتلافی به رهبری آمریکا به عراق در سال 1990 این فرصت را در اختیار امانپور گذاشت تا به قول یکی از همکاران باسابقهاش: «صدای شخصی» خودش را در گزارش رویدادها پیدا کند. در عین حال پوشش بینظیر جنگ خلیج فارس از سوی امانپور و همکارانش شبکه خبری CNN را نیز همپای «بیبیسی» در زمره معدود شبکههای خبری معتبر و صاحب نفوذ در مقیاس جهانی قرار داد.
امانپور که اغلب بدون آرایش و با لباسی ساده و تکراری در برابر دوربین تلویزیون حاضر میشد، طی این مدت به خاطر تهیه گزارشهایی دقیق، تاثیرگذار و لحن کوبنده و تکاندهندهاش در پوشش فجایع انسانی، توجه مخاطبان تلویزیونی در سراسر جهان را به خود جلب کرد.
امانپور خود در این باره میگوید: «هنگامی که در جریان جنگ خلیج فارس یکی از همکارانم به من گفت که باید صدای شخصی خود را در گزارشهایم پیدا کنم، درست نفهمیدم منظورش چیست. اما حدود دو سال بعد، در میان معرکه جنگ بوسنی، این اتفاق برای من افتاد. من در میانه بزرگترین جنگ و نسلکشی اروپا پس از جنگ جهانی دوم در شهرهایی چون سارایوو و سربرنیتسا بودم. در روز روشن و جلوی چشم ما آدمها سلاخی میشدند. این صحنههای فجیع کافی بود تا زبان هر کسی از وحشت و نفرت بند بیاید، اما درست در برابر همین صحنهها بود که من و بسیاری دیگر از همکارانم صدا و زبان شخصیمان را نهتنها به عنوان خبرنگار و گزارشگر، بلکه به مثابه شهروندان جهانی، پیدا کردیم.»
گزارشهایی که امانپور و همکارانش از دل جنگ بوسنی به شبکههای خبری جهان مخابره کردند، باعث شد تا در نهایت سازمانهای بینالمللی و قدرتهای جهانی در این «جنگ داخلی» دخالت کنند و جلوی نسلکشی مسلمانان را بگیرند. امانپور همچنین بیش از هر خبرنگار بینالمللی دیگری در منطقه بالکان بوده است و به پوشش درگیریها و نسلکشیهای این منطقه طی چندین سال متوالی پرداخته است. به همین خاطر مسئولان شهر سارایوو در سال 2006 به امانپور عنوان شهروند افتخاری این شهر را اعطا کردند.
پوشش امانپور به جنگ خلیج فارس و در پی آن درگیریهای بالکان و گزارشهایی که از دل خطر به روی آنتن شبکههای تلویزیونی آمریکا میفرستاد، باعث شد تا طی این سالها امانپور نه در میان همکارانش، بلکه در میان مردم عادی آمریکا و دیگر نقاط جهان نیز به چهرهای محبوب و شناخته شده تبدیل شود.
امانپور به گفته خود، همیشه تلاش میکند تا «چهرهای انسانی» به گزارشهای خود ببخشد، به گونهای که تکتک بینندگان عمق فجایعی را که اغلب موضوع گزارشهای امانپور است، در اعماق وجودشان حس کنند. امانپور میگوید: «من اعتقاد دارم اگر اخبار و گزارشها به گونهای تهیه شود که با تکتک مخاطبان رابطهای شخصی و حسی برقرار کند، توجه و واکنش آنها را بر میانگیزد.»
رسالت ژورنالیست: کودک و لاشخور
«کوین کارتر» عکاس مشهور آمریکایی، در سال 1993 برای عکاسی از قحطیزدگان سودانی به این کشور سفر کرد. کارتر، در جریان یکی از جستوجوهایش متوجه صدایی در پشت درختها شد و وقتی پشت درختها سرک کشید، دختربچه لاغر و رو به مرگی را دید که خود را روی زمین به سوی اردوگاه سازمان ملل میکشید. کارتر در همین هنگام متوجه لاشخوری شد که چند متر آن سوتر نشسته است و مرگ کودک را انتظار میکشد. کارتر حدود بیست دقیقه برای عکاسی از زاویه مناسب حول کودک و لاشخور میگشت تا در نهایت عکس خود را به بهترین وجه ممکن بگیرد. عکس کارتر در 26 مارس 1993 در روزنامه «نیویورک تایمز» منتشر شد و در همان سال نیز جایزه «پولیتزر» را از آن کارتر کرد. اما کارتر پس از عکاسی از این صحنه دچار چنان افسردگی و عذاب وجدانی شد که در نهایت در 27 ژوئیه 1994 به زندگی خود پایان داد.
عکس کارتر، اکنون مثالی کلاسیک در کلاسهای «اخلاق روزنامهنگاری» است. روزنامهنگاران متعهدی که به قدرت رسانهها ایمان دارند، میگویند کارتر با عکاسی از این صحنه جان هزاران کودک دیگر را نجات داد، در صورتی که اگر دوربین خود را به کناری میگذاشت و کودک را نجات میداد، تنها شاید یک کودک را نجات داده بود.
کریستین امانپور نیز در زمره کسانی است که به قدرت رسانهها ایمان دارد و میگوید که خبرنگاران و گزارشگران با ارائه تصاویری واقعی از دل رویدادهای فاجعهبار، سرنوشت آدمها را تغییر میدهند. امانپور از این جهت به خاطر پوشش جنگ بوسنی به خود و همکارانش بسیار میبالد و میگوید: «در حالی که رهبران جهانی در برابر وقایع بالکان شانه بالا میانداختند و آن را یک جنگ داخلی مینامیدند، ما خبرنگاران و گزارشگران گفتیم نه! این گونه نیست. این یک نسلکشی علیه مسلمانان در خاک اروپا است که باید هر چه زودتر متوقف شود.»
امانپور از این که خود و همکارانش نقشی هر چند کوچک در جهان امروز بازی میکنند، احساس غرور میکند و میگوید: «پس از جنگ بالکان بود که متوجه شدم ما دارای چه توانایی و موقعیتی هستیم. از همان زمان تصمیم گرفتم تا از جایگاه استثنایی شبکه CNN و مخاطب بینالمللی آن در خدمت حقیقت استفاده کنم.»
همین عشق و اعتقاد به ژورنالیسم و باوری که امانپور به ایجاد تغییراتی هرچند کوچک از این طریق در جهان امروز دارد، برای او شماری از معتبرترین جوایز این رشته (از جمله دو جایزه جرج پولک، 9 جایزه امی و دو جایزه پیبادی) را به ارمغان آورده است.
پیاده نظام بوش یا سخنگوی القاعده؟
با این حال حقیقت و واقعیت، همانقدر که در فلسفه محل بحث و اختلافنظر است، در روزنامهنگاری و ژورنالیسم نیز محل اختلاف است. فلاسفه پستمدرن که به کل منکر قضیه شدهاند و اعلام کردهاند که همه چیز نسبی است، حتی حقیقت و هیچ حقیقت واحد و مطلقی وجود ندارد، بلکه تنها برداشتها و قرائتهای ما از واقعیت و حقیقت وجود دارد.
در این وضعیت، کار گزارشگری که وظیفهاش پوشش عینی و انتقال «حقیقت» یک ماجرای خبری مهم به بینندگانی در سراسر جهان است، بیش از پیش دشوار میشود. به همین خاطر هر روزنامهنگار و گزارشگری در طول دوران حرفهای بارها با اتهام جانبداری و دخالت اغراض شخصی در پوشش اخبار و رویدادها روبرو میشود. حال اگر این گزارشگر کریستین امانپور باشد که در بیست سال اخیر از صحنه مهمترین رویدادهای جهانی (از جنگ خلیج فارس تا توفان کاترینا؛ از سونامی تا درگذشت پاپ ژان پل دوم) گزارش تهیه کرده است، این اتهامها دوچندان میشود.
در عین حال گاه نیز شرایط و فشارهای خارجی باعث میشود تا روزنامهنگاران و گزارشگران نتوانند آن گونه که خود میخواهند آینه تمامنمایی در برابر واقعیت باشند. امانپور خود در نخستین ماههای پس از اشغال عراق از سوی نیروهای آمریکایی در سال 2003، از فشارهایی که در مورد چگونگی پوشش جنگ عراق به رسانههای آمریکایی وارد میشد، پرده برداشت.
امانپور که در یک شوی تلویزیونی در شبکه CNBC شرکت کرده بود، گفت رسانههای دستراستی چون فاکسنیوز، دولت بوش و دستگاههای امنیتی چنان جوی را در مورد چگونگی پوشش جنگ عراق به وجود آورده بودند که بسیاری از رسانهها مجبور به خودسانسوری شدهاند. امانپور گفت: «در کمال تأسف باید بگویم که شبکه CNN و دیگر شبکههای خبری، در مورد پوشش جنگ عراق آزادی عمل کافی نداشتند.»
هنگامی که تینا براون، مجری این شوی تلویزیونی، از امانپور پرسید که آیا هیچگاه در طول پوشش جنگ عراق، مجبور شده است به خاطر این فشارها از پوشش یک سوژه خبری خودداری کند، امانپور پاسخ داد: «این جا مسئله توانستن یا نتوانستن مطرح نیست. مسئله لحن و نگاه مطرح است. در بسیاری موارد من و همکارانم نتوانستیم آن گونه که میخواهیم صریح و سرسخت باشیم.»
سخنان امانپور در این شوی تلویزیونی با واکنش جدی شبکه فاکسنیوز مواجه شد که در طول این برنامه از سوی امانپور، پیادهنظام بوش خوانده شده بود. ایرنا برینگاتی، سخنگوی فاکسنیوز، در فردای پخش این برنامه تلویزیونی در پاسخ به ادعاهای امانپور گفت: «اگر قرار به انتخاب باشد، ما ترجیح میدهیم پیادهنظام بوش باشیم تا سخنگوی القاعده.»
مادر داریوش، همسر جیمز
کریستین امانپور در سال 1998 با «جیمز روبین» سخنگوی وقت وزارت امور خارجه آمریکا در دولت «بیل کلینتون» ازدواج کرد و در سال 2000 از او صاحب فرزندی به نام داریوش شد.
امانپور هنگامی که در سال 2002 به عنوان مهمان در شوی تلویزیونی «اپرا» شرکت کرده بود، درباره تأثیر بچهدار شدن در زندگی حرفهایاش گفت: «از وقتی مادر شدهام کمی بیشتر مواظب خودم هستم و پیش از آن که خود را میان آتش وگلوله بیاندازم، خوب موقعیت را میسنجم. البته به هر حال کار خودم را انجام میدهم اما با احتیاط بیشتر. انگار از وقتی بچهدار شدهام نسبت به خطری که هر لحظه تهدیدم میکند، آگاهتر شدهام.»
بر اساس آمار، هر ساله تعداد زیادی از خبرنگاران و گزارشگران جان خود را در حین پوشش اخبار جنگها و درگیریهای داخلی و خارجی از دست میدهند. در این میان کریستین امانپور که در حدود 20 سال اخیر در خط مقدم جبهه هر جنگی که در جهان درگرفته حاضر بوده است، به زندگی در کنار خطر عادت کرده است.
«اپرا وینفری» در همان شوی تلویزیونی سال 2002 که به علت حضور دو تن از زنان حاضر در فهرست 100 زن بانفوذ و قدرتمند مجله «فوربس»، بینندگان زیادی را به خود جلب کرده بود، از امانپور پرسید: «وقتی تو را روی صفحه تلویزیون در وسط معرکه جنگها و درگیریها میبینیم، خیلی نترس و شیردل به نظر میآیی؟ اما تا حالا شده که زیر این چهره خونسرد و بیتفاوت، از چیزی بترسی؟» کریستین امانپور در پاسخ به سئوال اپرا گفت که او هم مثل بقیه انسانی عادی است که به خاطر حرفهاش، به ناچار بخش عمدهای از طول زندگیاش را در شرایطی سخت و خطرناک میگذراند. امانپور گفت: «با این حال به مرور زمان و بر اثر کسب تجربه، آدم یاد میگیرد که چطور در شرایط خطرناک از خودش محافظت کند و در عین این که کارش را انجام میدهد، تا حد ممکن از خطر دور بماند.»
او بوی باروت می دهد!
هنگام تهیه این گزارش، کریستین امانپور برای چندمین بار طی سالهای اخیر برای تهیه گزارشهایی به ایران سفر کرده است. هنگامی که شما این گزارش را میخوانید، او در گوشهای دیگر از جهان و سرگرم پوشش یک رویداد خبری دیگر است. اما امانپور پس از سالها حضور در جبهههای جنگ و درگیری بوی باروت میدهد و همزمانی سفر او به ایران با افزایش تنش و جنگ لفظی میان ایران و آمریکا شاید چندان نشانه خوبی نباشد؛ چنان که بسیاری از سربازان ارتش آمریکا به شوخی میگویند CNN را نگاه میکنند تا ببینند امانپور در کدام گوشه جهان است تا خود را برای اعزام به آن جا آماده کنند!