منیر فاشه

منیر فاشه
Monir Fasheh
این متن یک رزومه نیست ... این تامل من در رحیل زندگی و آموختن است. رزومه ها انسان را مانند فردی می پندارند که هیچ رابطه ای با اطرافش ندارد، آنها آدمها را از بیرون و بر مبنای اندازه گیریهای تخصصی و سازمانی تعریف می کنند، و با انسان مانند کالا رفتار میکنند.

این در حالی است که در سفر آموختن، آدمها بر اساس بافت روابطشان با دیگران معنا پیدا می کنند. بنابراین مسئولیت بر گردن خود فرد است تا خود را معنی کند تا اینکه توسط دیگران معنی شود.

زندگی نامه
من در قدس شریف، فلسطین در سال 1941 به دنیا آمدم و در فلسطین، اردن، و ایالات متحده زندگی کرده ام. در سال 1948، من به همراه خانواده ام از قدس شریف بزور بیرون رانده شدیم و به "رام الله" کوچ کردیم. آنجا بود که من بیشتر عمرم را به کار و زندگی پرداختم.

نمی دانم کدام اول شروع شد: طغیان من علیه تکه تکه شدن فلسطین یا طغیان من علیه قطعه قطعه شدن دانش. به هر حال، چیزی که من در این چند سال بسیار احساس می کنم این است که هر دوی آنها بسیار سخت بهم تنیده شده اند و اینکه هر دوی آنها از بیرون تحمیل می شدند.

کم کم این تکه تکه شدن را تقریباً در تمام ظواهر زندگیم مشاهده کردم که چگونه اندیشه من، درک من، و رفتار من را شکل می دهد. قبل از سال 1971 بمدت 8 سال، ریاضی درس می دادم مثل اینکه "ملکه ی دانشها" است، مثل اینکه یک موضوعی جدا و بعید از موضوعات دیگر و زندگی است. هر وقت که سعی میشد تا آن را به زندگی و دیگر موضوعات ربط داد، کاربردی مصنوعی، بی معنی یا فنی به وجود می آمد. جنگ 1967 اعراب و اسرائیل و عواقب آن چشمهایم را به حقیقت این تکه تکه شدن در هر دو سطح باز نمود. در نتیجه ی جنگ و موقعیتی که در نوار باختری (رود اردن) به وجود آمده بود، کم کم شروع به آمیختن ریاضیات و "بهمریختگی" زندگی کردم.

در اثر این "نشاط" ریاضیات مادرم را پیدا کردم. (بعنوان مثال رجوع شود به مقاله ام در Harvard Education Review (چاپ شده در ماه فوریه سال 1990 - با عنوان "تربیت جمعی برای بازیافت و تحول در آنچه نا معلوم شده است.) و به درک و تجربه ی ریاضیات و علم بصورتی مربوط، خلاق و شجاعانه پرداختم. این "کشف" منجر به فهم و در نهایت به ایمان و عملی ختم شد که اگر تخیلم در درون قالبهای مرسوم بود، نا ممکن می بود.

این موضوع مرا از علومی آگاه ساخت که از فرد جداشدنی نیستند، و سبب شد تا معنی تعامل جمعی را درک کنم و این موضوع بنیانهای بسیاری از احساسات و ادراکم را در مورد علم، یادگیری، باور و زندگی تکان داد.

این آغاز شفا یافتن من از فکر جهان گیر بود: که در نهایت این باور را که فقط یک راه نا متمایز برای پیشرفت وجود دارد را (که در عمل به معنی اینست که انسانها و ملتها باید در یک نظام هرمی از بالا به پایین قرار داده شوند و بر اساس اندازه گیری های جهان گیر و عینی و خطی مقایسه شوند)، به کناری پرتاب کنم، و باوری را که تمام جریانات عملی باید به فرضیات علمی تبدیل شوند (تا این عقل کاملا زندگی و زیستن را بفهمد) به کناری اندازم، و تواضع را بعنوان ارزشی برای زیستن دوباره بدست آورم، و تسلط، بردن و فرد گرایی را بعنوان ارزشهایی که بنظر می رسد بر بسیاری از جنبه های مدرن زیستن حکمرانی می کنند را به کناری اندازم.

او ]مادرم[ عمری را زیر سلطه ی اشغال انگلیسیها و اسرائیلیها سپری کرد در حالیکه هیچ حقوقی نداشت ولی کرامتی داشت که کم اروپایی می توانست آن را ببیند (دقیقا همانطور که نمی توانستند ریاضیاتش را ببینند که من هم بعنوان تربیت یافته ی اروپا نمی توانستم آن را ببینم). دانشش در مورد بزرگ کردن کودکان خیلی به چیزی که ما آن را حکمت می نامیم نزدیک است- ارزش دیگری که در شعور مدرن به فراموشی سپرده شده است.

کم کم این درکها و فهمها (و ارزشهایی که با آنها آمدند یعنی تعامل جمعی، تواضع، کرامت، و حکمت) مرا به ارزشها و ابعاد دیگری هدایت کردند که شروع کردم به سوال کردن که چرا آنها در مراکز آموزشی غایبند مثل رفاه و خوشی کودکان، بافت معنوی و اجتماعی جامعه و احترام به طبیعت. سپس فهمیدم که سعادت کودکان، جامعه و طبیعت با خوشی پولکی نا سازگارند.

شروع کردم به فهمیدن اینکه چرا در کلاسهای علوم به ما در مورد مشکلاتی که علوم تا بحال حل کرده است می گویند نه مشکلاتی که آنها ایجاد می کنند (که اتفاقا بسیار بیشتر و بسیار جدیتر از آنهایی است که آنها حل کرده اند). شروع کردم به فهمیدن اینکه چگونه من این نگرش بی احترامی و بی ارزش شمردن انسانها، جوامع، و فرهنگها را درونی کرده ام.

  • شروع کردم به فهمیدن نقش سازمانها و متخصصان (که البته با نیت خیر بوده است) در غلبه کردن بر خویشتن ما از درون. کلمات بی ریشه و پلاستیکی (از میان دیگر مشکلات) نقش تعیین کننده ای را در بدست آوردن این غلبه بازی می کردند.

    بعنوان یک فلسطینی که تجربه ی بمباران از هر دو طرف ( یعنی هواپیماهای جنگی و کلمات) را داشته است، زیان و خسارت ناشی از کلمات بی ریشه عمیقتر بوده است. این تمام چیزهایی بود که در دهه ی 1970 من را به مسیری دیگر هدایت کرد. و آغاز کردم اندیشیدن، عمل کردن، و ساختن را و گسترانیدن آنچه زیبا، روح افزا، تندرست، و فراوان در میان مردم، جوامع و فرهنگها است. و سفر آموختن ارزش دادن و معنی بخشیدن به تجربه ام که شامل معرفت، مراقبت و تفوق بر نفس بود را آغاز کردم.

    در دنیای امروزی این مرسوم است که فردی دانش فراوانی در مورد بسیاری از موضوعات و زمینه ها جمع می کند غیر از خودش (منظور من از معرفت نفس که از رشته های تخصصی مانند روانشناسی سر چشمه می گیرد نیست)

    و بسیار متعارف است که کسی خالق و مولف کتابی و یا فرضیه ای باشد اما نه برای زندگی خودش ( کلمه عربی برای خلق کتاب یا فرضیه – یعنی تالیف- بیشتر نشان می دهد من چه می خواهم بگویم تا کلمه ی انگلیسی "authoring". ) معرفت نفس و تعامل در "تالیف" زندگی کسی از مراقبت نفس و تعالی بر نفس نشات می گیرد. ما همه لحظاتی را با اینها تجربه می کنیم بدون اینکه از آن آگاه باشیم. با غلبه بر نفس و تعالی نفس انسان می تواند معرفت نفس و علم نفس بدست بیاورد- که همه و همه کمک می کنند تا یک فرد به تالیف جمعی زیستن خویشتن بپردازد.

    واضح است که همه اینها در واقعیتی جدای از محیط و زمینه ی سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی اتفاق نمی افتد یا روابط برون گرایانه با دیگران، جامعه و طبیعت. تالیف جمعی زندگی کسی بمعنای تالیف معانی، ادراک، و معیارهاست و همچنین تامل کردن در آنچه یک فرد یحسن.

    این همان زمانی بود که (در سال 1998 وقتی مجمع تربیتی عرب را در خلال برنامه ی "مطالعات معاصر عرب" در مرکز مطالعات خاور میانه ای دانشگاه هاروارد بنیانگذاری کردم) به این جمله از امام علی (ع) بر خوردم: "قیمه کل امری ما یحسنه"

    فورا احساس کردم که این می تواند پایه و اساس حرکتی برای تربیت و آموختن در دنیای سر در گم و مضطرب دنیای مدرن باشد.

    زیبایی، حکمت، بصیرت و ارتباط این موضوع از حقیقتی نشات می گیرد که فهمی کاملا متفاوت از آموختن و ارزش یک فرد بدست می دهد – دو جنبه ی اساسی در زیستن. از زمانی که آن را در سال 1998 خواندم، راهنمایی در درون مجمع تربیتی عرب و مخصوصا الجامعه بوده است.

    معنی کلمه ی "یحسن" در زبان عربی پنج معنی دارد:

    - اولین معنای آن اینست که چگونه فرد بانجام می رساند آنچه را که انجام میدهد، که مستلزم دانش، مهارت، و نظم فردی بسیار است.

    - دومین معنا به این موضوع بر می گردد که چقدر زیبا و دلگشا کسی کاری را انجام می دهد- یعنی بعد زیبایی شناختی که مستلزم حساسیت فراوانی است.

    - سومین معنی به خوب بودن بر می گردد یعنی امتناع از ضرر رساندن به خود، دیگران، و یا طبیعت است، که مستلزم نظم فردی بسیار و معیارهای اخلاقی می شود.

    - چهارمین معنی به چیزی که فرد از خودش می بخشد و نه اینکه فرد آنرا بعنوان چیزی آماده از طرف دیگران تحویل دهد-و این معنا مستلزم ارزش گذاشتن بر تجربه ی افراد است.

    - پنجمین معنی به اینکه چقدر فردی (نسبت به مردم و عقاید) در مباحث و تعاملات با دیگران با احترام است، بر می گردد که این مستلزم فروتنی و وقار می شود.
  • +1
    رأی دهید
    -0

    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.