یک تکان سر و یک لبخند ماهت، می کند ما را کفایت...
«الصلاه و السلام علی حجه الله ،ثامن الائمه النجباء السلطان ابالحسن الامام علی بن موسی الرضا المرتضی علیک و علی ابائک الاف التحیه و السلام»
خبرگزاری «انتخاب» ضمن ابراز عشق و ارادت خالصانه و مودت خاضعانه به خاک پای استان ملک پاسپان و مقدس مولانا و سیدنا و مخدومنا المعظم،الامام الرئوف،حضرت علی بن موسی الرضا (ع) سالگرد شهادت هشتمین مهر سپهر سروری را به همه مسلمانان بویژه شیعیان مردم ایران تسلیت و تعزیت عرض می کند.
«انتخاب» افتخار دارد تا به مناسبت شهادت آن امام همام ابتدا بخشی از زندگی ایشان و سپس «چهل کلام و حکمت» از چشمه کلامهای رضوی (ع) را به خوانندگان عزیز هدیه دهد:
التماس دعا
دوران حیات و امامت امام هشتم اوج گیرى گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههاى مردمى این خاندان است.
چنان که مى دانیم امام از پایگاه مردمى شایسته اى برخوردار بود و در همان شهر که مأمون با زور حکومت مى کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم مى راند... نشانه ها و شواهد تاریخى ثابت مى کند که (در این دوران) پایگاه مردمى مکتب على علیه السّلام از جهت علمى و اجتماعى تا حدّى بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السّلام مسئولیت رهبرى را به عهده گرفت.
گرچه که در دوران امامت امام رضا علیه السّلام دو مرحله فعالیّت در سالهاى خلافت هارون و سالهاى خلافت مأمون را مى توان از یکدیگر جدا کرد و براى هر یک از این دو مرحله ویژگیهایى متمایز از دیگرى یافت، اما اگر به ویژگى عمومى این دوران بنگریم، خواهیم دید ?هنگامى که نوبت به امام هشتم علیه السّلام مى رسد... دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسیار زیاد است که منتهى مى شود به مسأله ولایتعهدى . البته در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه زندگى مى کردند. یعنى کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهى با پوشش کامل... مثلاً دعبل خزاعى که درباره امام هشتم در دوران ولایتعهدى آن طور حرف مى زند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده بود. جامعه اى که دعبل خزاعى مى پرورد یا ابراهیم بن عبّاس را که جزو مدّاحان على بن موسى الرضاست، یا دیگران و دیگران را، این جامعه بایستى در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه داشته باشد. چنین نیست که دفعتاً و بدون سابقه قبلى در مدینه و در خراسان و در رى و در مناطق گوناگون ولایتعهدى على بن موسى الرضا علیه السّلام را جشن بگیرند. اما قبلاً چنین سابقه اى نداشته باشد. آنچه در دوران على بن موسى الرضا علیه السّلام یعنى ولایتعهدى پیش آمد نشان دهنده این است که وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهاى آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا علیه السّلام خیلى بالا بوده است. به هر حال بعد هم که اختلاف امین و مأمون پیش آمد و جنگ و جدال بین خراسان و بغداد، پنج سال طول کشید همه اینها موجب شد که على بن موسى الرضا علیه السّلام بتوانند کار وسیعى بکنند که اوج آن به مسأله ولایتعهدى منتهى شد.
حقیقت آن است که در این دوران، بدى اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهاى خود بیفزاید، و فعالیتهاى خود را دوچندان کند، چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهاى او بهره جویند، و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهاى منحصر به فرد و رفتار آرمانى که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهاى مختلف حکومت اسلامى انجامید. او خود یک بار زمانى که درباره ولایتعهدى سخن مى گوید، به مأمون چنین اظهار مى دارد: ?این مسأله که بدان وارد شده ام هیچ چیز بر آن نعمتى که داشته ام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا مى شد و گاه نیز بر الاغ خود مى نشستم و از کوچه هاى مدینه مى گذشتم، در حالى که در این شهر عزیزتر از من کسى نبود.? در این جا بسنده است سخن ابن مونسـدشمن امامـرا بیاوریم که به مأمون مى گوید: اى امیرمؤمنان، این که اکنون در کنار توست بتى است که به جاى خدا پرستش مى شود.
در چنین شرایطى و پس از آن که حضرت رضا علیه السّلام بعد از پدر مسئولیت رهبرى و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاههاى مردمى خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقه اى حرکت کند، نماینده اى به آن دیار گسیل مى داشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتى وارد شهر مى شود مردم آماده استقبال و دیدار او باشند. سپس با گروههاى بسیار بزرگ مردم اجتماع برپا مى کرد و درباره امامت و رهبرى خود با آنان گفتگو مى فرمود. آنگاه از آنان مى خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینه هاى گوناگون معارف اسلامى بدهد. سپس مى خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیرمسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره پردازند.
پدران حضرت رضا علیه السّلام به همه این فعالیتهاى آشکار مبادرت نمى کردند. آنان شخصاً به مسافرت نمى رفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاههاى مردمى خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا علیه السّلام این مسأله امرى طبیعى بود، چرا که پایگاههاى مردمى بسیار شده و نفوذ مکتب امام على علیه السّلام از نظر روحى و فکرى و اجتماعى در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیارى مى کردند افزایش یافته بود...
پس از آن که امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایى خود را در آن دوره، در توسعه دادن پایگاههاى مردمى خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلى آنان با کار امام به این معنى نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاههاى مردمى ، امام بخوبى مى دانست و اوضاع و احوال اجتماعى نشان مى داد که جنبش امام علیه السّلام در حدّى نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههاى گسترده اى که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانى مى کردند، امّا نظیر این پایگاهها به این درد نمى خورد که پایه حکومت امام علیه السّلام گردد. چه، پیوند آن با امام پیوند فکرى پیچیده و عمومى بود و از قهرمانى عاطفى نشانى داشت. این همان احساسهاى آتشین بود که روزگارى پایه و اساسى بود که بنى عبّاس بر آن تکیه کردند و براى رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاهها و مانندهاى آن به درد آن نمى خورد که راه را براى حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیش هموار سازد.
از این روى مى بیینم که بیشتر قیامهایى که مسلمانان و پیروان با اخلاص، با نظریه امام على علیه السّلام برپا کردند، در تناقضها و اختلافهاى داخلى نابود مى شد و یا غالباً انشعاب مى کردند و از یکدیگر جدا مى شدند و احیاناً با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. علت این امر بسى ساده بود. با این توضیح که همه پایگاهها از نظریه امامان آگاه نبودند و اوضاع اجتماعى و موضوعى را درک نمى کردند. بلکه قیامهایشان غالباً عاطفى و آتشین بود، نه آگاهانه و نضج یافته. پس طبیعتاً عواطف و احساسها نمى توانست بناى حقیقى اسلام قرار گیرد؛ چه، بناى حقیقى براساس آگاهى کامل از هدف استوار است.
امام رضا علیه السّلام در این مرحله خود را آماده آن مى کرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلى که او خود مطرح کرده بود و خود مى خواست نه در شکلى که مأمون اراده مى کرد و در آن شکل ولایتعهدى را به او عرضه داشت و او آن را ردّ کرد و نخواست.
این تصویرى است از دوران امام که مى تواند در تفسیر دو رخداد مهمّ یعنى مسأله ولایتعهدى و نیز مسأله پیشنهاد خلافت به امام از سوى مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبیرى دیگر، مى توان گفت تنشهاى موجود در آن زمان هنوز باقیمانده هایى از طوفانى بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموى و از سوى دو خاندان مهمّ علوى و عبّاسى برپا شده بود. در میان چنین طوفانى بود که قدرت طلبان خاندان عبّاسى بر اسبهاى لجام گسیخته خود مى نشستند و هرگونه که مى خواستند به سوى هدف خودـو با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه مى کندـمى راندند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیده هاى مردم خنجرى هم از پشت به خاندان علوى مى زدند و پس از آن میوه اى را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه نیرنگ درمى ربودند.
خاندان عبّاسى از سویى از نام ?آل محمّد? سوءاستفاده مى کرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکى طرز کار یا تبلیغاتشان با آل على ، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود مى کردند که همان خط آل على هستند. حتّى لباس سیاه بر تن مى کردند و مى گفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیى است، و عدّه اى حتّى از سرانشان، خیال مى کردند که دارند براى آل على کار مى کنند.
از سویى دیگر نیز همین خلفاى خاندان عبّاسى از همان روزهاى نخست سلطه خود کاملاً میزان نفوذ علویان را مى دانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایى که از همان دوران آغازین حکومت عبّاسى علیه بنى الحسن به عمل آمد، گواهى بر این ترس و وحشت عبّاسیان از اهل بیت و علاقه مردم به آنان است. گواهى دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامى که به جنگ با محمّد بن عبدالله و برادرش ابراهیمـاز علویانـمشغول بود شبها را نمى خوابید، حتى در همین زمان دو کنیز براى او آوردند که آنها را ردّ کرد و گفت: ?امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کارى نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آنِ من و یا سرِ من از آنِ ابراهیم مى شود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونى اندوه نمى توانست درست سخن خود را پى گیرد.?
این نگرانى در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانى مهدى و هارون عبّاسى بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم علیه السّلام آن زندانهاى سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسأله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنه هاى فراوانى سرتاسر ولایتها و شهرهاى بزرگ اسلامى را دربرگرفته بود تا جایى که مأمون نمى دانست چگونه آغاز کند و چه سان به حلّ مسأله بپردازد. او مى دید و از این رنج مى برد که سرنوشتش و سرنوشت خلافتش در معرض تندبادهایى قرار گرفته که از هر سو بر آن مى تازد.
مأمون در کنار این ترس و نگرانى از هوشى سرشار، فهمى قوى ، درایتى بى سابقه، شجاعتى کم نظیر و جدّیتى راهگشا بهره مند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون گشت که ابتکارى تازه بر روى صحنه آورد و امام هشتم را با تجربه اى بزرگ رویاروى سازد و مسأله ولایتعهدى را پیش آورد، هر چند در این زمینه نیز، تدبیر امام علیه السّلام او را ناکام ساخت.
«چهل حکمت رضوى»
1 ـ مِن اَخلاقِ الاَنبیاء التَّنّظُّف
نظافت موجب پاکى جسم است نظافت مایـه آرام جـان است
امـام هشتمین فرمود بـا خلق نظـافت شیـوه پیغمبران است
2 ـ صاحِبُ النّعمَةِ یَجِبُ ان یُوَسِّعَ عَلى عِیالِهِ
توانگر را بوَد واجب که بخشد زن و فـرزند را از مال دنیـا
دهـد وسـعت به امر زندگانى بـه شـکر نعـمت حى ّ تـوانا
3 ـ مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِن المَخلوقین لَم یَشکُر اللهَ عزّوجلّ
شـنیده ام که علـى بن موسـى کاظم خدیو طوس، بفـرمـود نکته اى زیبـا
کسى که نیکویى خلق را نداشت سپاس نکـرده است سپـاس خداى بـى همتـا
4 ـ الایمانُ اداءُ الفرائضِ و اجتِنابُ المَحارِم
فرمود رضــ ا امام هشتم: انجام فرائــ ض است ایمان
دورى ز محرّمات و زشتى پرهیز ز ناصواب و عصیان
5 ـ لَم یَخُنکَ الاَمین، وَ لکِن ائتَمَنتَ الخائِنَ :کسی کهامین است به تو خیانت نورزد،
کسى که بیـم ندارد ز کردگار علیم وِرا به خدمت خلق خدا مکن تعیین
امین نکرده خیانت، تو از ره غفلت امین شمـرده خیـانت شعار بدآیین
6 ـ الصَّمتُ بابٌ مِن ابوابِ الحِکمة
زبـان تو گـر تحـت فرمان نباشد خموشـى گزیـن، تا نیفتى به ذلـّت
على بن موسـى الرضا راست پندى : سکوت است بابـى ز ابواب حکمت
7 ـ الاَخُ الاَکبرُ بِمنزِلةِ الاَب
برادر چو دانا و شد و آزموده وِرا با پـدر مـى شمارش برابر
بگفتـا امـام بحق، نور مطلق به جاى پـدر هست، مهتر برادر
8 ـ صدیقُ کُلِّ امْرِئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّه جَهلُهُ:دوست هر کس عقل او و دشمنش نادانی اوست
بــ ه نزدیـک نـادان بـوَد تـار گیتى ز دانـش بکـن گـیتـى تـار روشـن
بفرمود فرزنـد موســ ى بـن جعفـر: تو را عقل یار است و جهل است دشمن
9 ـ التَّوَدُّدُ الى النّاسِ نِصْفُ العَقلِک:معاشرت نیکو با مردم نیمی از عقل است
همیشـه در پـى تیـمـار بینـوایان باش کمک به خلق، ز کردار خـالق احـد است
امام راست در این رهگذر، کلامى نغـز: که در معاشرت خلق، نیمى از خرد است
10 ـ التَوَکُلُ اَن لاتَخافَ اَحداً اِلاّ اللهَ:توکل این است که از کسی جز خدا نترسی
بزن بـر لطـف حق دست توکل کـه لطف ایـزدى باشد تو را بس
توکـل آن بـوَد کـاندر دو عالم به غیر حق نـترسى از دگر کس
11 ـ اَفْضَلُ ما توصَلُ به الرَّحِمِ کفُّ الاَذى عَنْها
فرمـود رضـا ولـى ّ مـطـلق گنجینـه علم و فضل و احسـان
بهتر صلـه رحـم به گیتى است خـوددارى از گـزنـد ایشـان
12 ـ اَحسَنُ النّاسِ مَعاشاً مَن حَسُنَ معاشُ غیرِهِ فى معاشِه
بهتـرین رهـرو به راه زندگـى است آن که همچـون شمع روشنگـر بـوَد
مردمـان در پرتـوش راحـت زینـد زندگـى در خـدمتش بـهتـر بــ وَد
13 ـ العَقلُ حِباءٌ مِنَ اللهِ و الادَبُ کُلْفَة
رضـا سبـط پاک رسـول امین که نتـوان سـر از خدمتش تافتن
بگفتا: خرد بخشش ایـزدى است ادب را به کوشش تـوان یافـتن
14 ـ لَیسَ لِبَخیلٍ راحةٌ و لا لِحَسودٍ لَذّةٌ:بخیل هیچ گاه احساس راحتی نکند و حسود هیچگاه لذت نچشد
بخل رنج است و حسادت محنت است از ولـى ّ آمـوز درس عبـرتـــى
راحتـى در بخــ ل نتـوان یـافـتن در حسـد هـرگـز نیـابـى لذّتــ ى
15 ـ مَا الْتَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ اِلاّ نُصِرَ اَعظَمُهُما عَفواً
عفــ و آییـن بزرگـــان باشـــد بـخشش آییـنـه دورانـدیـش اسـت
دو گـروهـى که به جنگنـد و ستیـز نصرت آن راست که عفوش بیش است
16 ـ عَونُک لِلضَّعیفِ اَفضَلُ مِنَ الصَدَقَة
سخنـى دارم از امـام همام کـه مفید است بهر هر طبقه
دستگیرى ز ناتوان و ضعیف به یقین، بهتر است از صدقه
17 ـ المُؤمِن اِذا اَحسَنَ استَبشَرَ وَ اِذا اَساءَ استَغفَرَ
گر ز بخت بد به کس بد کرده اى هان، مشـو نومیـد از درگاه ربّ
مـؤمن ار نیکى کنـد شادان شود ور کند بد، مى کنـد بخشش طلـب
18 ـ المُسلِمُ الّذى سَلِمَ المُسلِمون مِن لِسانه وَ یَده:مسلمان کسی ست که مردمان از گزند دست و زبانش در امان باشد
شـنو پند فرزند موسـى بن جعفر امـام بحـق، مـاه بـرج امـامت
کسـى هسـت مُسلم که باشند مردم ز دست و زبانش به امن و سلامت
19 ـ لَیسَ مِنّا مَن لَم یأمَن جارُهُ بَوائِقَه:هر که هم سایه اش از دست او در امان نیست از ما نیست.
به همـسایه نیکى کن اى نیکمرد که همـسایه را بر تو حقها بوَد
از آن کس که همسایه ایمن نبُود بـفرمود مـولا: نـه از ما بوَد
20 ـ التواضُعُ ان تُعطى النّاس مِن نَفسِک ما تُحبّ ان یُعطوک مِثلَه
چنان سـر کن اى دوست با نیک و بد که باشـد ز تـو نیک و بد در امـان
تـواضع چـنان کن به خـلق خـداى که خواهـى کنـد خلق با تو چنـان
21 ـ مِن علاماتِ الفقیهِ الحُکم و العِلم و الصَّمت
بصیـر بـاش به احکـام دین حق که خداى از آن فقیه که دانا به حـکم اوست رضاست
نشـانـه هـاى فقـاهـت به نزد پـیر خرد قضـاوت بحـق و دانـش و سکوت بجاست
22 ـ الصَّفح الجمیلُ العفوُ مِن غیرِ عِتاب:نیک آن است که اگر کسی را مورد عو قرار دهی دگر او را سرزش نکنی
عفو چون کرده اى خطاب مکن کار بـى جا و نـاصـواب مکن
وه چه نیکوسـت، عفـو بى منّت عفو کـردى اگـر، عتـاب مکن
23 ـ لایَأبَى الکرامَةَ الاّ الحِمارَ
بشـنـو کـلـام نـغـز فـرزنـد پیمبر گفتـار او روشـنـگـر شبهاى تار است
جز مردم احـمـق نتـابـد رخ ز احسان هر کس کند احسان مردم ردّ، حمار است
24 ـ السّخى ّ یأکُل مِن طَعامِ الناس لِیأکُلوا مِن طَعامِه
سخـى مى خورد نان ز خوان کسان که مردم به رغبت ز خوانش خورند
بخیــ ل از سـر بخـل نان کسـى نیـارد خـورد تا که نانش خورنـد
25 ـ السّخى ُّ قریبٌ مِن اللهِ، قریبٌ مِن الجنّة، قریبٌ مِن الناسِ:سخاوتمند به خدا نزدیک است به بهشت نزدیک است،با مردمان هم نزدیک است
سخـاوتمنـد هرگز نیست تنهـا که تنـهایى نصیب دیگران است
سخـى باشد قریـب رحمت حق به نزدیک بهشت و مردمان است
26 ـ صدیقُ الجاهِلِ فى التَّعَب:دوستی با نادان تو را به سختی اندازد
به نـادان مکـن دوستى ، چون تـو را گـدازد ز کـزدار خـود روز و شب
بگفتـا علــ ى بن موسـى الـرضـا رفاقـت به نـادان غـم اسـت و تعب
27 ـ اَفضَلُ العَقلِ معرفَةُ الاِنسانِ بِربّه
ز خـاطر مـبر شـکـر یزدان پـاک که شـکـر نعـَم نعمـت افزون کنـد
بهین دانش اى دوست، آن دانشى است که ات رهـبرى سوى بـى چـون کند
28 ـ مَن رَضى َ بالیَسیرِ مِنَ الحَلال خفّت مَؤونتهُ
رضـا بـاش بر داده کردگـار کـه خشنـودى از حق بوَد بندگى
اگر شـاد گـردى به اندک حلال سبـک بـگـذرى از پل زندگـى
29 ـ مَن رَضى بالقَلیل مِن الرِزقِ قُبِلَ منه الیسیرُ مِنَ العمَل
کلامـى شنـو از شهنشاه طـوس ولـى ّ خـداونـد و سبـط رسـول
چون بر رزق اندک رضایى ، خداى کنـد طـاعـت انـدکـت را قبول
30 ـ الصَّمتُ یَکسبُ المحبّةَ و هو دلیلٌ على کُلِّ خیرٍ:سکوت یا خموشی موجب محبت دیگران شود و راهنمای هر خیری ست
ز حسن خموشى و اوصاف آن چنین گفت شاه خراسان، رضا
خموشـى به بار آورَد دوستـى شـود رهگشـاى همه خوبهـا
31 ـ مَن حاسَبَ نَفسَه رَبِحَ و مَن غَفَلَ عَنها خَسِرَ:هر که از خود حساب کشد سود برده و هر که از این امر سرباز زند زیان برده
تواى که دیده فرو بسته اى ز کرده خویش همیشـه زشتـى احـوال دیگران بینـى
حساب نفس بداندیش کن که سـود برى شوى چو غافل از اعمال خود زیان بینى
32 ـ مَنِ اعتَبَرَ اَبصَرَ وَ مَن اَبصَرَ فَهِمَ و مَن فَهِمَ علِِمَ:هر که از حوادث روزگار عبرت آموزد بینا شود؛هرکه بینا شود خواهد فهمید و هر که بهفمد خواهد دانست
امام راسـت کلامـى که مرد بـاتدبیر هزار نکتـه از آن یک کلام مى خـواند
کسى که عبرت گیرد بسـى شـود بینا کسـى که بینــ ا گردد بفهمـد و داند
33 ـ افضَلُ المالِ ما وُقى َ به العِرضُ
توانـگر را بگـو امروز کـن ایثار سیم و زر که فردا سیـم و زر در اختیـار دیگـران باشد
بهین مـال آن بوَد کان موجب حفظ شرف گردد اگر در راه دیگر صرف شد، حاصل زیان باشد
34 ـ المُؤمِنُ اِذا غَضِبَ لَم یُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقّ
سخنـى بشنـو از امـام غریـب تا شـود علم و دانشـت افـزون
مـرد مـؤمن اگر به خشـم شود نـرود از طریـق حـق بیـرون
35 ـ المُؤمِنُ اِذا قَدرَ لَم یَأخُذُ اَکثَرَ مِن حَقّه
نکـته اى بشنـو ز فرزند رسـول آن که مـردم را امـام و پیشواست
گـر که قـدرت دست مؤمن اوفتاد بیشتر از حـقّ خود هرگز نخواست
36 ـ النّظَرُ الى ذرّیّةِ محمّدٍ عبادَةٌ
بکـن عادت به کردار بزرگـان که نتوان کرد آسان ترک عـادت
نظر کـردن به فرزنـد پیمبـر بوَد در پیش مرد حق، عبادت
37 ـ اِنّما الحِمیَةُ مِن الشَّى ءِ الاِقلالُ مِنهُ
شنـو از علـى بن موسى الرضـا کلامى که افزادیت عقـل و هـوش
چو پرهیز خواهـى کنى از خوراک به کـم خوردن خوردنیهـا بکـوش
38 ـ لایَعدمُ العُقوبَةَ مَن اَدرَعَ بالبَغى ِ
گو به آن کس که ظلـم کرد فزون کـه عقـوبـت نـبـوده نشمـارد
گـر بخـواهـد زیَـد به آرامـش کیـفـر روزگـار نــ گــ ذارد
39 ـ لاتَطلُبوا الهُدى فى غَیرِ القُرآنِ فَتَضِلّوا:
هدایت از غیر قران مجویید،هشدار که گمراه خواهی شد.
40 ـ مِن عَلامةِ ایمانِ المُؤمِنِ، کِتمانُ السِّر و الصَّبرُ فى البأساء و الضرّاء و مُداراة النّاس:
نشانه ایمان مومن عبارتست از:انکه سر دیگران بپوشی، در سختیها بردباری کنی وبا مردمان مدارا کنی