خدای ناشناختنی اما پذیرفتنی
نظر کانت ، تصور «خدا» ، بیرون از مرزهای شناسایی عقل نظری ما قرار دارد. به این طریق کانت ، قلمروی ایمان را خارج از مرز «شناسایی» قرار می دهد و این همان جوهر گفته معروف او در کتاب «نقد عقل محض » است که «من لازم دیده ام شناخت را کنار زنم تا برای ایمان جا باز کنم.»
در این مقاله ، سعی شده با توجه به کتاب تمهیدات کانت (ترجمه دکتر حداد عادل) این مساله تبیین شود.
در این مجال ، به بررسی تفکر فیلسوف بزرگ آلمانی که به نظر اغلب اهل فلسفه ، او به همراه افلاطون و ارسطو ، یکی از 3 متفکر نخست تاریخ تفکر غرب است درباره چگونگی طرح تصور «خدا» در ذهن بشر می پردازیم.
«تمهیدات» در واقع خلاصه ای از اثر مفصل تر کانت ، با نام «نقد عقل محض» (سنجش خرد ناب) است و به گفته خود کانت ، این کتاب برخلاف «نقد عقل محض» که دارای اسلوب «تالیفی» است ، به سبک «تحلیلی» تصنیف شده است.
پرسش اصلی کانت در این دو کتاب «متافیزیک» (مابعدالطبیعه) است. به نظر کانت اهل متافیزیک ، تاکنون به هیچ حکم یقین متافیزیکی دست نیافتند و در واقع در این علم هیچ پیشرفتی برخلاف دیگر علوم مثل ریاضیات و علوم طبیعی حاصل نشده است. کانت ، خود در این باره می گوید: «اگر مابعدالطبیعه ، خود علم است ، چرا مانند علوم دیگر قبول عام و دائم نیافته است؟» (تمهیدات: ص 84)
چرا مابعدالطبیعه مانند ریاضیات و علوم طبیعی پیشرفت نکرده است؟ به نظر کانت برای پاسخ به این سوال می بایست چگونگی امکان ریاضیات و طبیعت را بیابیم و از آن طریق ببینیم آیا با آن معیارها می توان علمی به نام «متافیزیک» داشت یا خیر؟
در نهایت ، این امور کانت را به این 4 پرسش بنیادین سوق می دهد:
1- ریاضیات محض چگونه ممکن است؟
2- علوم طبیعی محض چگونه ممکن است؟
3- مابعدالطبیعه محض چگونه ممکن است؟
4- مابعدالطبیعه به عنوان یک علم چگونه ممکن است؟
از ابداعات دیگر کانت در «تمهیدات» و «نقد عقل محض» ، طرح احکام «تالیفی ما تقدم» است. فلاسفه پیش از کانت از جمله دیوید هیوم ، دو نوع حکم را مطرح کرده بودند. یکی حکم «تحلیلی» بود که محمول آن در مفهوم موضوع مندرج است و این حکم ، اطلاع تازه ای به ما نمی دهد ؛ مانند این حکم که «هر کلی از جزء خود بزرگتر است».
و دیگری حکم تالیفی بود که برخلاف حکم اول ، محمولش در مفهوم موضوع مندرج نیست ؛ مثل این حکم که «آب در 100درجه می جوشد.» زیرا «درصد درجه جوشیدن» جزو مقومات مفهوم «آب» نیست.
به نظر فیلسوفان ما قبل کانت ، همه احکام تالیفی ناشی از تجربه حسی هستند و همه احکام تحلیلی ، ناشی از تحلیل عقلی مفهوم موضوع و حکمی غیر از اینها متصور نیست. اما کانت حکم نوع سومی مطرح می کند که با این که تالیفی است ناشی از تجربه نیست و آن را حکم «تالیفی ماتقدم» مقصود از ماتقدم ، مقدم بر تجربه است می نامد.
به نظر کانت ، بنیاد ریاضیات و علوم تجربی احکامی از همین نوع ؛ یعنی «تالیفی ما تقدم» است و کانت ، برای اثبات امکان مابعدالطبیعه ، باید بنیاد آن ؛ یعنی احکام «تالیفی ما تقدم» مربوط به آن را بیابد و جسورانه اهل متافیزیک را تا زمانی که راه حلی برای این مساله نیافتند از سمت خود معلق می کند: «همه متعاطیان مابعدالطبیعه ، مادام که پاسخ رضایت بخشی به این پرسش که شناسایی های تالیفی مقدم بر تجربه چگونه ممکن است ، نداده اند ، رسما و قانونا از سمت خود معلقند.» (تمهیدات ، ص 114)
کانت ، احکام بنیادین در ریاضیات را «تالیفی مقدم بر تجربه» (برخلاف اخلاف خود که این احکام را تحلیلی می دانستند) می داند ؛ مثلا این حکم که «پنج به علاوه هفت مساوی با دوازده است» را برخلاف اخلاف خود «تالیفی ما تقدم» می داند ، زیرا به نظر او «مساوی دوازده» جزو مقوم مفهوم «پنج به علاوه هفت» نیست و ما این محمول را از شمارش لحظات زمانی حاصل می کنیم. درخصوص فیزیک و طبیعیات هم کانت معتقد است بنیاد آن بر قضایای «تالیفی ما تقدم» استوار است. مانند این قضایا که «جوهر باقی می ماند و ثابت است و هر آنچه حادث می شود ، همواره از پیش به موجب علتی بر طبق قوانین ثابت وجوب یافته است و نظایر آن.» (تمهیدات: ص 135)
به نظر کانت ، احکام تجربی ما در فیزیک مبتنی بر این احکام «تالیفی ما تقدم» است. کانت برای اثبات چگونگی احکام «تالیفی ما تقدم» می گوید: «برای آن که امکان تجربه را از آن جهت که مبتنی بر مفاهیم محض و مقدم بر تجربه فاهمه است ، بیان کنیم ، لازم است ابتداءا آنچه را که به مطلق احکام مربوط می شود و نیز مراحل مختلف فاهمه را در آن احکام ، در یک جدول کامل نمودار سازیم.» (تمهیدات : ص 143) چراکه سایر احکام (یعنی احکام تالیفی تجربی) مبتنی بر احکام «تالیفی ما تقدم» هستند.
کانت احکام را از 4 حیث به 3 دسته تقسیم می کند و از لحاظ کمیت ، آنها را به 3 دسته کلی ، جزئی و شخصی ، از لحاظ کیفیت آنها را به 3 دسته ایجابی ، سلبی و عدولی ، از لحاظ نسبت آنها را به 3 دسته حملی ، شرطی و انفصالی و از لحاظ جهت آنها را به 3 دسته ظنی ، قطعی و یقینی تقسیم می کند و از این تقسیمات که مربوط به صورت احکام می شود ، نتیجه می گیرد ؛ چون هیچ یک از این موارد را ما از تجربه اتخاذ نمی کنیم (مثلا ما در تجربه حسی مان ، نه کلیت را اخذ می کنیم و نه جزیئت را) لذا نتیجه می گیریم اینها را ذهن ما به احکام تحمیل می کند.
خدا آن سوی مرز شناخت نظری
در نهایت ، کانت درخصوص 3 تصور نفس ، جهان و خدا به این نتیجه می رسد که این تصورات جز مفاهیم عقلی محض که به هیچ تجربه ای درنمی آیند ، نیست: «این تصورات اصولی هستند که در کاربرد فاهمه ما ، تلائم و تمامیت و وحدت تالیفی کامل ایجاد می کنند و در نتیجه اعتبار آنها منحصر به تجربه است ، اما منحصر به کل تجربه.» (تمهیدات ص 200)
این تصورات گویای این واقعیت است که عقل صرفا مبدا وحدت سیستماتیک کاربرد فاهمه است ، اما اگر این وحدت را که به نحوه شناسایی تعلق دارد ، چنان به حساب آوریم که گویی وحدت ذاتی متعلق شناسایی است و آن را که در حقیقت نظام بخش (regulative) است ، قوام (constitutive) انگاریم و معتقد می شویم که می توانیم با این تصورات ، به شناسایی ورای تجربه برسیم ، نشانه آن است که دچار سوء فهم شده ایم.
در اینجا می بینیم که کانت ، شناسایی از این صور را به دلیل غیرتجربی بودنشان ناممکن می داند. در واقع «خدا» همانند نفس ، بیرون از مرزهای شناسایی ما قرار داد ؛ ولی این تصور ، همانند تصور «نفس» و تصور «جهان» نظام بخش شناسایی ماست. در اینجا توجه به این نکته ، مهم است که کانت برای شناسایی ما ، مرزی قائل می شود و تصور خدا را خارج از این مرز قرار می دهد. کانت به این طریق ، قلمروی ایمان را خارج از قلمروی شناسایی قرار می دهد و این همان جوهر گفته معروف او در کتاب «نقد عقل محض» است که «من لازم دیده ام شناخت را کنار زنم تا برای ایمان ، جا باز کنم»و به این نتیجه می رسد که ذهن ما هم ساختاری مشابه با این تقسیم بندی دارد و جدول مفاهیم فاهمه (ذهن) را به این شکل ارائه می کند: از لحاظ کمیت: وحدت ، کثرت و تمامیت ، از لحاظ کیفیت: ایجاب ، سلب و عدول ، از لحاظ نسبت: جوهر ، علت و مشارکت (یا تبادل) و از لحاظ جهت: امکان ، وجود و وجوب. کانت اینها را مقولات ذهنی می نامد و معتقد است کاربرد این مقولات ، تنها درخصوص قضایایی که ماده آنها از محسوسات تجربی است ، جایز است و کاربرد محض آنها جز همان کاری نیست که اصل متافیزیک را به موهومات کشانده است: «فایده مفاهیم محض فاهمه فقط این است که احکام حاصل از تجربه سطحی را که نسبت به هیچ یک از افعال قوه حاکمه ما تعیین و اختصاصی ندارند ، نسبت به آن افعال متعین می سازد و از این طریق ، برای آنها اعتبار کلی فراهم می آورد و به وسیله آنها احکام تجربی را کلا ممکن می سازد.» (تمهیدات ص 169)
به نظر کانت ، گرچه ما فقط مجازیم که مقولات فاهمه را در مورد احکام تجربی به کار بریم ، ولی مادام که جوهر اصلی مابعدالطبیعه و چگونگی امکان آن بر ما پوشیده باشد ، عقل هرگز با صرفا کاربرد تجربی مفاهیم ارضا نمی شود (تمهیدات ص 174)
به نظر کانت ، همچنان که فاهمه برای تجربه ، به مقولات محتاج بود ، عقل هم در خود مبدئی برای تصورات دارد و مراد از تصورات ، مفاهیمی است ضروری که متعلق آنها هرگز نتواند در تجربه عرضه شود.هیچ یک از موارد استعمال فاهمه در تجربه ، عقل را به نحو کامل ارضا نمی کند ؛ زیرا این موارد ، همواره مشروط است و عقل آنگاه که خواهان خاتمه یافتن این زنجیره امور مشروط است ، فاهمه را از حیطه اش بیرون می کشاند ، گاه برای آن که متعلقات تجربه را در سلسله ای ممثل سازد ، چنان ممتد ، که در هیچ تجربه ای نگنجد و گاه حتی (به قصد خاتمه دادن به آن زنجیره) برای آن که به جستجوی ذوات معقولی برآید ، به کلی برون از تجربه که آن زنجیره را بدان بتوان بست.
اینها همان تصورات استعلایی (transcendental ideas) است. (تمهیدایت ص 180)
سپس کانت 3 تصور استعلایی یعنی همان «تصورات عقل» را ذکر می کند: نفس (خود) ، جهان و خدادرباره تصور نفس ، کانت می گوید ؛ از اینجا ناشی می شود که جوهر اشیاء همواره بر ما پنهان است و فاهمه را راهی بدان نیست ، ولی عقل محض ما ، خواهان آن است که برای هریک از محمول های یک شی ء ، موضوع خاص جستجو کند و برای آن موضوع نیز که به نوبه خود ، ضرورت یک محمول است ، موضوع دیگری بجوییم و همین طور تا بی نهایت ، لذا فاهمه را وادار می کند که این موضوعات را که یک تصور محض (غیر تجربی) است ؛ به نحوی متعین مانند یک شی ء مشخص بشناسد ، اما نتیجه این سعی ، این است که هیچ چیز ممکن الوصولی ، نباید موضوع نهایی گرفته شود و لذا فاهمه هر قدر که نفوذ عمیقی داشته باشد ، هرگز نمی تواند ذات جوهری را تعقل کند ، بنابراین همه خصوصیات واقعی اشیاء اعراض هستند. حال به نظر می رسد که ما در وجدان خویش (یعنی در فاعل تفکر) واجد ذاتی جوهری هستیم و بدان شهود بی واسطه داریم ؛ زیرا همه محمول های حس باطن به «من» به عنوان موضوع ، راجع می شود و این «من» را دیگر نمی توان به عنوان محمول برای موضوع دیگری تعقل کرد و تصور استعلایی نفس این گونه ایجاد می شود ؛ ولی به نظر کانت ، این «من» یک مفهوم نیست ؛ بلکه فقط عنوانی است برای متعلق حس باطن و صرفا مثل همه موارد دیگر ، ارجاع پدیدارهاست به موضوع نامعلوم آنها. (تمهیدات ص 182)
به نظر کانت ، در تصور مربوط به جهان نیز رابطه امر مشروط با شرط آن (اعم از ریاضی یا دینامیکی) تا بدانجا امتداد می یابد که تجربه هرگز بدان نتواند رسید و لذا به این اعتبار یک تصور است که متعلق آن ، هرگز به نحو تام و تمام در هیچ تجربه ای عرضه نتواند شد. (تمهیدات ص 186)
اما درخصوص تصور مربوط به خدا ، به نظر کانت در این تصور ، عقل برخلاف تصورهای مربوط به نفس و جهان ، از تجربه آغاز نمی کند و چنان نیست که در سلسله مبادی خود ، در جستجوی تمامیت مطلقی بالا رود ؛ بلکه عقل از مفاهیمی که مقوم تمامیت مطلق یک شی ء در حالت کلی است ، آغاز به نزول می کند و به وسیله تصور موجودی که نخستین و کامل ترین است امکان و نیز واقعیت همه اشیاء دیگر را تعیین می کند ، به این شکل صرف فرض موجودی که هر چند خود در سلسله تجربه ها قرار ندارند - با این حال ، به سود تجربه و برای آنکه ارتباط ، نظر و وحدت آن قابل درک شود - تعقل می شود.