فریده فرجام: از مرگ تاجماه تا زندگی گالیله
فریده فرجام: از مرگ تاجماه تا زندگی گالیله
آزادی شاخه نوری بود
که زنی در کوله بارش
فراری داد.«... من تو اتاق خودمو حبس کردم که کمتر ببینمشون و کمتر دلم برای بدبختی شون بسوزه... بهشون گفتم بعد از پدرم دیگه این بیا و بروها فایده نداره. این تجمّل هیچ دردی رو دوا نمی کنه. امّا هر تیکه این زندگی به بند بند وجودشون بسته شده. کلفتها و نوکرها رو نمی تونن جواب کنن، چون بی باعث و بانی میشن! دلشون نمیاد اسبهای سرطویله رو به مأمورین حکومتی بفروشن، چون اونا بیرحم هستن و اسبها رو زیاد شّلاق می زنن!... یک روز و یک ساعت مهمونیهای دوره شونو تغییر نداده ن ... در عوض برای هر تیکه جواهری که می فروشن، سه ساعت تو صندوقخونه گریه می کنن!»
کسی که این درد دل را می کند، «تاجماه»، شخصیت اصلی نمایشنامه ای است با همین نام که در چهل و دو سال پیش در تهران چاپ شد. شاید آن را نویسنده یکی دوسال پیش از آن تاریخ نوشته بود، یعنی زمانی که خودش هنوز زن جوان بیست و هفت هشت ساله ای بود. «تاجماه» در همین چند جمله سیر زوال زندگی اشراف عهد قاجاریه را بیان می کند، و این زمانی است که حکومت در ایران عوض شده است و روال زندگی اجتماعی هم سیر تغییر و تحوّل را آغاز کرده است و «تاجماه» نماینده نسلی است که در این میان فدا می شود، زیرا که از یک طرف نمی تواند مقلّد نسل پیش بماند و مطیعانه پیرو سنّتها و مؤمن به ارزشهای آن نسل باشد، و از طرف دیگر خود آن آزادی و تجربه و شجاعتی را که برای ساختن سرنوشتی تازه لازم است، ندارد. آمّا چنانکه از حرفهای او پیداست، آن بینش را دارد که درماندگی و سرگردانی نسل پیش را درک کند و از فکر اینکه خود باید در این سرگردانی و درماندگی تباه شود، عذاب بکشد و در این تنگنای جهنّمی برای خود دنیایی خیالی بسازد و در این دنیای خیالی زیباییهای همه آرزوهایش را که نمی تواند برای او در زندگی حقیقت پیدا کند، به «مرگ» ببخشد. شخصیت مرد داستان، که عاشق «تاجماه» است و در نمایشنامه فقط با نام «مرد» معرّفی می شود، با اشاره به این دنیای خیالی و نگران کننده تاجماه، می گوید:
«حالا می فهمم چرا اهل خونه میگن شما بی وقتی شدین!... این حرفها کدومه؟ وقتی آدم از تقدیرش جدا شد، میره زیر خاک!... می پوسه و تموم میشه!»
مرد که به تاجماه نواختن سه تار تعلیم می دهد، خود به شکلی دیگر فدا شده تغییر و تحوّل است. از حرفهایش پیداست که به گوشه هایی از ذهنش پرتوهایی از نور روشنگری آغاز تجدّد فکری تابیده است، امّا سرنوشتش از سرنوشت تاجماه جدا نیست و به جای پناه بردن به دنیایی خیالی، به تریاک پناه برده است، با این تفاوت که زن در زندانی ساخته فرهنگ مردسالارانه گرفتار است و در جهنّمی وحشتناک تر می سوزد. تاجماه در جواب او می گوید:
«نه... نه... این حرفو نزنین! ... این حرفو نزنین! ... من میرم پیش تصویرم... (بلند می شود، به کنار آینه می رود)... میرم تو این دنیای پر موج... موج نور... مگه نمی بینی؟ (انگشتهایش را روی آینه می کشد و آن را به مرد نشان می دهد)... نگاه کنین. روی این آینه یه ذرّه غبار نیست. من صورتمو به صورت تصویر می چسبونم. نگاههای ما دست همدیگر رو می گیرن و با هم میرن. نگاه منو خاک پر نمی کنه. این حرفو نزنین! من خاک رو فراموش کرده م! زمین از زیر پای من کنار رفته (مکث – زیر لب زمزمه می کند) همیشه دلم میخواد بفهمم موقعی که از این دیوار می گذرم، چطور میشم... ( به مرد) راستی ممکنه آدم این همه شکوه و درخشندگی رو ببینه؟»
پوستر نمایشنامه "مادموازل الزه" از آرتور شنیتسلر به کارگردانی فریده فرجام و مرد بیحوصله در جواب تاجماه می گوید «وقتی شما رفتین، اثاثیه اتاقتونو جمع می کنن، لباسهاتونو تو یخدون می چینن... بعد در اتاقو می بندن و میرن! دیگه شما چیکار دارین که چطور میشه؟»
و تاجماه می گوید: «من می خوام چطور شدن خودمو ببینم... شما اون پیرمرده یادتونه؟ شراب اون دختره یادتونه؟ (زیر لب زمزمه می کند) دختره حالا شراب شده ... تو رگهای پیرمرده می چکه، زندگی می کنه... نفس می کشه... (مات نگاه می کند) فکرشو بکنین ... رگهای یه آدم از شراب پر بشه... شرابی که وجود یه دختره... وجود یه دختری که پر از شور و جذبه بوده... حالا این پیرمرد همه شور اون دختر رو تو رگهای خودش حبس کرده...»
و این پیر مرد «گشتاسب» میفروش، یکی از شخصیتهای نمایشنامه و یادآور ساقی در رباعیات خیّام و «پیر مغان» در غزلیات حافظ است. آیا تاریخ ایران، از آغاز تا امروز، در دوره های تغییر و تحوّل همیشه نسل فدا شده ای مثل نسل تاجماه و این مرد عاشق آشفته نومید داشته است؟ به هر حال ما در تاریخ افسانه ای باستان سهراب و سیاوش و تهمینه و جریره داشته ایم، یعنی این نماینده های نسلهای فداشده را همیشه داشته ایم.
همه بدبخت، همه تنها
نویسنده نمایشنامه «تاجماه» در نمایشنامه دیگری که با عنوان «عروس» در همان کتاب چاپ شده است، یکی دیگر از جنبه های تلخ زندگی زن در جامعه را زمینه داستان کرده است، و آن «هوو» آوردن مرد بر سر زن اوّل است که بچّه دار نمی شود.
در این داستان، بر خلاف بسیاری از داستانهایی با مضمون مشابه، مرد شیطانی ستمگر نیست. اگر بعد از سالها زندگی با همسرش، بتول خانم، هوو بر سر او می آورد، به دلیل بچّه خواستن است. از حرفها و حالتهای او در نمایشنامه پیداست که اگر زن اوّلش بچّه دار شده بود، هوو بر سر او نمی آورد. امّا این فقط یک جنبه از واقعه است. در جنبه ای دیگر از واقعه می بینیم که هوو دختر بیکسی است که اگر بتول خانم و شوهرش، معمار، دختری می داشتند، همسنّ او می بود. در این جنبه، چنانکه نویسنده در نظر داشته است، هووی نوجوان، زهرا، از بتول خانم هم بد بخت تر است. بیکسی او موجب شده است که معمار بتواند او را در راه رسیدن به آرزوی خود، جاهلانه مصرف کند. طبیعی است که زن از هوو دار شدن راضی نیست و در شبی که هوو را به خانه او می آورند، سخت پریشان و منقلب شده است، امّا نویسنده که نمی خواهد در داستان خود کسی را محکوم کند، نشان می دهد که بتول خانم قدر شوهرش را می داند و شوهرش قدر او را. انسانیت در هیچیک از آنها نمرده است. یکی رنجیده است و حقّشناس و دیگری شرمنده است و صاحب اختیار.
فریده فرجام و بازیگران نمایش "هوای مقوایی" در پایان داستان است که جنبه سوّم واقعه نمایان می شود. وقتی که جهیزیه «زهرا» را می آورند، بتول خانم تنها در اتاق خود مانده است. هووی او، زهرا، همان شب، معصومانه و سرافکنده پیش او می رود و می گوید: «سر شبی وقتی از جلوی اتاقتون رد می شدم، دیدم تو اتاق تنها نشستین. دلم گرفت. حالا که درو همسایه ها رفته ن، اومده م پیشتون. عیبی نداره؟» و بتول خانم به موهای او دست می کشد و می گوید: «نه، زهرا، عیبی نداره. میدونی اگه من یه دختر داشتم حالا قدّ تو بود. حالا این زندگی همه اش مال توئه.»
آنوقت صدای معمار از بیرون شنیده می شود که زهرا را به نام می خواند. امّا هووی نوجوان که سنّ دختر بتول خانم را دارد، هراسان از شب زفاف، بیگانه با «معمار» و در وحشت از او، به رختخواب بتول خانم، به جانشین مادر، پناه می برد تا اقّلاً آن شب را از وقوع فاجعه در امان باشد. معمار همچنان به در بسته اتاق می زند وزهرا را صدا می کند. در اینجا نویسنده صحنه را این طور شرح می دهد: «بتول خانم بلند می شود و به طرف در می رود. زهرا در جای خود نیم خیز می شود و با التماس به بتول خانم می نگرد. بتول خانم لبخند می زند. فتیله چراغ را پایین می کشد...» و آنوقت تماشاگر می بیند که بتول خانم در کنار رختخواب می نشیند و «با محبّت مادرانه به پشت او دست می زند» و زهرا که در این پناه مادرانه آرامش یافته است، چشمهایش را می بندد.
در این جنبه سوّم واقعه تنها ماندن مرد را می بینیم و همدل شدن دو زن او را، و اگر
به شیوه نویسنده در برخورد با نفسانیات و کنشها و واکنشهای آدمهای داستان او دقیقاً توجّه کنیم، به این نتیجه می رسیم که همه آنها، چه ستم کننده و چه ستمکش، در واقع گرفتار جبری هستند که ناشی از جهل است و کهنگی و ناسازی نظام رفتاری و حقوقی جامعه. ازاین دیدگاه است که نویسنده توانسته است تراژدی زندگی طبقه ای از جامعه را نشان بدهد، بی آنکه فرد را در جامعه کاملاً مسئول همه کردارهایش معرّفی کند، و قاطعانه به محکومیت کسی رأی بدهد.
فریده فرجام در سال 2000 تاجماه و بتول خانم با وجود این که با لکّاته ها و علویه خانمها و دیگر زنهای صادق هدایت در یک جامعه زندگی می کنند، از بسیاری از آنها واقعی ترند و با بسیاری از آنها بیگانه اند، امّا غمهای زن ایرانی در جهان شعری فروغ فرّخ زاد را دارند، بی آنکه زمانش رسیده باشد که بتوانند عصیانگر باشند. سوّمین نمیشنامه ای که در کتاب «تاجماه» آمده است ، «هوای مقوّایی» است که نویسنده آن را بعد از بازگشت از آلمان نوشت و با دو نمایشنامه تاجماه و عروس در یک کتاب به وسیله سازمان کتابهای جیبی در ده هزار نسخه انتشار یافت.
نخستین زن نمایشنامه نویس ایرانی
در این مقدّمه نخواسته ام که نمایشنامه های «تاجماه» و «عروس» را نقد و بررسی کرده باشم، چون چنین مقصودی در این مختصر نمی گنجد. این مقدّمه را آوردم تا بگویم که امروز وقتی می شنویم که اخیراً نمایشنامه «زندگی گالیله» اثر معروف «برتولت برشت»، نویسنده آلمانی، با کارگردانی یک خانم ایرانی به نام «فریده فرجام» در پایتخت ایالت «آیداهو» ی آمریکا به روی صحنه آمده است، به چهل و دو سال پیش بر گردیم و از خود بپرسیم که این فریده فرجام، که در بیست و هفت هشت سالگی توانسته بود نمایشنامه های سنجیده و پرمعنایی مثل «تاجماه»، «عروس» (که دوبار در تلویزیون ایران اجرا شد)، «هوای مقوّایی» و «خانه بی بزرگتر» (که درتئاتر شهر یا سنگلج بر صحنه آمد) بنویسد، در این چهل و دوسال کجا بوده است و چه می کرده است؟ آیا اگرنویسندگان حیطه نقد ادبی نسل من، از آن جمله آنهایی که با انتشار «شوهر آهو خانم» از شادی به فریاد آمدند و «محمّد علی افغانی» را با «بالزاک» مقایسه کردند و اهل کتاب رابه تماشا و ستایش او کشاندند، نمایشنامه های «فریده فرجام» را هم خوانده بودند و به جامعه کتابخوان و تئاتر دوست معرّفی کرده بودند، امروزدر ایران شهرتی در حدّ یا بیشتر از نمایشنامه نویسان معروف نمی داشت ، و اهل اندیشه و هنر در طول این چند دهه تقریباً از او بی خبر می ماند تا ناگهان بشنود که نمایشنامه ای از «برتولت برشت» آلمانی در آمریکا، به کارگردانی او روی صحنه آمده است؟ و آیا اگر فریده فرجام کار ادبی و هنری خود را در ایران ادامه داده بود، تا به حال دست کم بیست نمایشنامه دیگر از او نخوانده بودیم، و بسیاری از آنها را در ایران در روی صحنه ندیده بودیم؟
فریده فرجام در سال 1989 در زمان کارگردانی "یک استکان آب" در صحبت تلفنی که با فریده فرجام داشتم، به همین نکته اشاره کردم، و او گفت: «امّا من در این مدّت، در خارج از ایران، توانستم آزاد فکر کنم، آزاد کار و تجربه کنم و آزاد زندگی کنم. از این گذشته من بیشتر از بیست فیلم ساخته ام که تقریباً همه آنها در فستیوالهای اروپا و امریکا نشان داده شده است.» در جواب او گفتم: «این به جای خود، امّا ای کاش وضع طوری می بود که حاصل کار هر هنرمندی، آن طور که در دنیای آزاد می بینیم، در وطن او خلق می شد و اوّل به جامعه خود او عرضه می شد. وگر نه اصل بر این است که هنرمند در هر جا و در هر شرایطی زندگی می کند، به کار خـّلاقه خود ادامه بدهد و هر اثر او از اثر قبلی اش بهتر باشد!»
شکفتن «گل بلور و خورشید»
در همان سال ۱۳۴۳ در پشت جلد کتاب «تاجماه» (عروس، و هوای مقوّایی) او که آن را سازمان کتابهای جیبی، وابسته به مؤسّسه انتشارات فرانکلین، منتشر کرده بود، خوانده بودیم که فریده فرجام در22 دی ماه ۱۳۱۳ شمسی در تهران متولّد شد و دوره تحصیلات ابتدایی را در ایران و دوره متوسّطه را در ایران و پاریس گذراند. وقتی که به ایران برگشت، به نوشتن داستانهای کوتاه پرداخت و این داستانها در سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، در مجلّه های آن زمان (فردوسی، خوشه، و بامشاد) چاپ می شد. در فرانسه آشنایی با آثار درام نویسان بزرگ و آگاهی از رموز فن نمایشنامه نویسی یکی از مواد درسی او بود، و او با این آگاهی نمایشنامه نویسی را از سال ۱۳۳۶ شروع کرد و در همان زمان وارد دانشگاه شد و در رشته زبان و ادبیات فرانسوی به تحصیل پرداخت و در این رشته لیسانس گرفت. در دانشگاه که بود، در درس تئاتر که استاد آن پروفسور «کوئین بی» بود، جایزه اوّل بازیگری به او اعطا شد، و نمایشنامه ای که نوشت، یکی از چهار نمایشنامه برنده شناخته شد و به اجرا در آمد. در همان ایّام داستان «حسنی» را برای کودکان نوشت که آن را انتشارات «سخن» منتشر کرد. در این زمان به عضویت «شورای کتاب کودک» درآمد. در سال ۴۲-۱۳۴۱ برای شرکت در سمینار فرهنگی کشورهای در حال توسعه به خارج رفت. در دی ماه همان سال در کتابخانه بین المللی مونیخ برای کودکان، وابسته به «یونسکو»، درباره «مذهب و سیاست» در کتابهای کودکان مطالعه کرد و به همّت او در آنجا قسمت کتابهای ایران تأسیس شد.
فریده فرجام و بازیگران و مترجم نمایشنامه "یک استکان آب" اثر لومیلا پتروشفسکایا در بازگشت به ایران نمایشنامه «هوای مقوّایی» را نوشت و سازمان کتابهای جیبی نمایشنامه های «تاجماه»، «عروس» و «هوای مقوّایی» را در یک جلد و در ده هزار نسخه منتشر کرد. در سال ۱۳۴۵ نمایشنامه «خانه بی بزرگتر» را نوشت که در تئاتر شهر به روی صحنه آمد. کتابهای «مهمانهای ناخوانده»، «گل بلور و خورشید» ، «عمو نو روز» و "زنجیر عمو زنجیر باف " او به وسیله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتشار یافت. داستان «گل بلور و خورشید» برنده جایزه بولونی – ایتالیا در سال ۱۹۶۷ و جایزه یونسکو در ژاپن شناخته شد. از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۹ شعرهای او در «دفترهای زمانه» و مجلّه «آرش» چاپ می شد. فریده فرجام از مؤسّسان و همچنین عضو «کانون نویسندگان ایران» بود. او در سال ۱۹۷۰ به دعوت گروه نئاتر «نان و عروسک»، که برای اعتراض به جنگ ویتنام نمایشهایی اجرا می کرد، به فرانسه رفت، و کمی بعد در همان سال وارد آکادمی فیلم و تلویزیون آمستردام در هلند شد.
ناشر کتاب «تاجماه» معرّفی کوتاهی از فریده فرجام را که در پشت جلد کتاب آورده بود، با این جمله به پایان برده بود: «نمایشنامه های تاجماه و عروس که در این کتاب به چاپ رسیده است، می تواند معرّف ذوق و استعداد بانوان ما در زمینه ادبیات باشد.» اگر در این جمله تأمّل کنیم و بخواهیم معنای آن را با صراحت بیشتری باز بگوییم، به این برداشت می رسیم که در آن زمان هنوز ذهنیت جامعه فرهیخته ایرانی «زن» را در میدان اندیشه و هنر تازه واردی می دانست که باید «مرد» (که همیشه خود را صاحب این میدان دیده بوده است)، با بزرگواری و گذشت به «ذوق و استعداد» او اعتبار و ارزشی «زنانه» بدهد. شاید نویسنده این جمله هرگز تصوّر نکرده بود که کلامش می تواند چنین معنایی داشته باشد، ولی در ذهنیتش معنایی جز این نمی توانست موجود باشد.
چهل و دو سال بعد
حالا که چهل و دو سال از زمان این معّرفی کوتاه بر پشت جلد کتاب «تاجماه» می گذرد و می خواهیم آن «فریده فرجام» را معرّفی کنیم که نمایشنامه «زندگی گالیله»، نوشته برتولت برشت در شهر «بویسی»، مرکز ایالت آیداهو، در آمریکا با کارگردانی او به روی صحنه آمده است، ببینیم در اعلام برنامه های رشته ارتباطات دانشگاه ایالتی آیداهو در بهار سال ۲۰۰۷ که فریده فرجام در آنجا در رشته کارگردانی و بازی در سینما تدریس می کند، او را به اختصار چگونه معرّفی کرده اند.
صحنه ای از نمایش "زندگی گالیله" «فریده فرجام فیلمساز، کارگردان تئاتر، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس، و شاعر و نویسنده داستانهایی است خاصِّ کودکان که برای آنها جایزه های بین المللی گرفته است. او که نویسنده و کار گردانی است زبردست، در زمینه نویسندگی و کارگردانی سی و پنج سال تجربه دارد. دو تا از فیلمهایی که ساخته است در فستیوال بین المللی فیلم آیداهو در سال ۲۰۰۵ نمایش داده شد، و یکی از آنها که «با مهر فراوان... ماریا» عنوان دارد، برنده جایزه اوّل تماشاگران شد. بسیاری از فیلمنامه هایی که او نوشته و کارگردانی کرده است، در فستیوالهای سراسر اروپا و ایالات متّحد آمریکا نمایش داده شده است. او برای دو نفر از دوستان کارگردان خود هنرپیشه هایی را که در سه فیلم بسیار موفّق «ناپدید شده»، «پل» و « ما، اسکندر» بازی کردند، کارگردانی کرد. در هالیوود، در استودیوی «کنکورد–نیو هورایزنز» (Concord-New Horizons»، متعلّق به راجر کُرمن (Roger Corman) در پنج فیلم سینمایی، در زمینه های مختلف تهیه فیلم کار کرد تا با شیوه های تهیه و تولید فیلم در هالیوود به خوبی آشنا شود. فریده فرجام کارگردانی تئاتر را در کنسرواتوار و نزد استلا ادلر Stella Adler در نیورک تعلیم دیده است و در کنسرواتوار«لی استراسبرگ»(Lee Strasberg) نیویورک هنرپیشگی و کارگردانی آموخته است و همچنین نزد جک گارفین (Jack Garfein)، کارگردان معروف، در نیویورک و پاریس آموزش دیده است. فرجام در دانشگاه تهران لیسانسیه زبان و ادبیات فرانسوی شد. او اوّلین زن نمایشنامه نویس ایرانی و همچنین اوّلین زن ایرانی است که در ادبیات کودکان جایزه های بین المللی برده است. فرجام در هلند، آلمان و ایالات متّحد آمریکا نمایشنامه های متعدّدی را کارگردانی کرده است و به تدریس و تعلیم در آکادمیهای تئاتر پرداخته است.»
منبعی از شور و حرارت کار
وقتی که فریده فرجام در تئاتر معروف «The Flicks» در «بویسی»، مرکز ایالت آیداهو، نمایشنامه «مهربان باش، من مرده ام» ، نوشته آراماشات بابایان، نویسنده ارمنی را کارگردانی کرد، «ارین رایان»، نویسنده هفته نامه معتبر «بویسی ویکلی» که هم این نمایش را دیده بود، هم با فریده فرجام گفت و گو کرده بود، در هفته نامه خود مقاله مفصّلی درباره او نوشت که من بخشهایی از آن را در اینجا می آورم:
فریده فرجام در مقاله داینا اولند در هفته نامه "آیداهو استیتسمن" «اگر بگوییم که فرجام منبعی است از شور و حرارت کار، کم گفته ایم. زندگی هنری او با موفـّقیتهایی درخشان آراسته است: سی و پنج سال نوشتن و کارگردانی تئاتر و فیلم، همراه با دریافت جایزه های بین المللی، گرفتن دانشنامه ازمعتبرترین هنرکده های فیلمسازی و کارگردانی جهان، و ساختن فیلمهای بسیار تحسین انگیز. وقتی که به دیدار او رفتم با هنرمند پرشوری روبه رو شدم که هدف او در زندگی خلق کردن است و عرضه داشتن دریافتهای هنری خود در زبانهای گوناگون.
«فرجام که در تهران و پاریس پرورش یافته است، مادرش را به یاد می آورد که او را تشویق می کرد که نیروی خـّلاقه خود را در زمینه های هنری (تئاتر، رقص و نقّاشی) به کار بگیرد. او در سنّ ده سالگی با شوق و علاقه شعر می ساخت و با کودکان محلّه نمایش اجرا می کرد.
«در بعد از ظهرهای تابستان، در گرمای خواب آور، برادرها و خواهر کوچک و خاله زاده هایم را جمع می کردم و با آنها نمایش اجرا می کردم. در کودکی که می توانستم خودم را با کارهای دیگر سرگرم کنم، از این کار لذّت می بردم و در این مورد خیلی هم جدّی بودم. حالا کارم را خیلی جدّی می گیرم، امّا خودم را نه.»
در صحبتی که با فریده فرجام داشتم ، در اشاره به دوران کودکی خود گفت : "من خطی را که در همان کودکی در تئاتر و نوشتن آغاز کردم ، در دبستان و دبیرستان و دانشگاه ، و در ایران و خارج ، ادامه داده ام و همین خط تا به امروز مسیر زندگی من بوده است . در دبستان که بودم ، هم در نمایش های مدرسه بازی می کردم ، هم در تئاتری که مخصوص کودکان با اسم "باشگاه کودکان" تأسیس شده بود ، و بچه ها همراه پدر و مادر خود برای تماشای به این تئاتر می آمدند."
«فعّالیت چندگانه فرجام در نویسندگی و تئاتر و فیلم، او را به اطراف جهان برد و از تجربه و هدایت بزرگانی مانند استلا ادلر (Stella Adler : بزرگترین استاد هنرپیشگی آمریکا)، لی استراسبرگ (Lee Strasberg : کارگردان، هنرپیشه، استاد بازیگری، یکی از مؤسّسان «Group Theatre» و «Actors Studio » یکی از معروفترین مراکز تئاتر جهان)، جک گارفین (Jack Garfein : کارگردان معروف تئاتر و فیلم)، و وارن رابرتسون (Warren Robertson : کارگردان و استاد تئاتر در دانشگاه ایالتی تنسی) برخوردار کرد.
در آکادمی فیلم و تلویزیون آمستردام
«فرجام که در بیست و چند سالگی به عنوان اوّلین زن نمایشنامه نویس ایرانی شناخته شده بود، برای کسب دانش و تجربه دانشگاهی در هنر فیلمسازی، برای ورود به آکادمی معتبر فیلم و تلویزیون آمستردام در هلند درخواست کرد و با گذراندن آزمونهای دشوار و چهار روزه ورودی، برای تحصیل در این آکادمی پذیرفته شد. در آن سال از هزار متقاضی ورود به آکادمی فیلم و تلویزیون آمستردام فقط سی و پنج نفر قبول شدند که فرجام یکی از آنها و همچنین یکی از هجده نفری بود که چهار سال بعد موفّق به گرفتن دانشنامه این آکادمی شدند.
اجرای نمایشنامه عروس به زبان هلندی در تئاتر ملی آمستردام «فریده فرجام، بعد از فارغ التّحصیل شدن از این آکادمی در زمینه فیلم و تئاتر در آمریکا، آلمان، فرانسه و آمستردام کار کرد، و همچنین به عضویت «Actors Studio» در نیویورک و هالیوود درآمد. این از مراکز معتبر تئاتر در جهان است و کسانی مثل آلیا کازان، مارلون براندو، رابرت دو نیرو، آل پاچینو، جین فوندا، مارلین مونرو در آن عضویت داشتند و دارند. اکنون که در آمریکا زندگی و کار می کند، دریافت تحسین آمیزی که از آثار نمایشنامه نویسان آمریکایی در نوجوانی پیدا کرده بود، با شناختی عمیق تر همراه شده است. هنوز بعضی از این نویسندگان، از آن جمله تنسی ویلیامز، یوجین اونیل، و از نسل بعد از آنها تونی کوشنر و سَم شپارد در شمار نمایشنامه نویسانی هستند که فرجام آثار آنها را دوست می دارد.
«فرجام بعد از سالها زندگی و کار در هلند، به آمریکا آمد، و اکنون چند سالی است که محلّ زندگی خود را از لوس آنجلس به «بویسی» پایتخت ایالت آیداهو، که در دانشگاه ایالتی آن تدریس می کند، انتقال داده است. در ابتدا نمایشنامه «برخورد غیر منتظره» (L’Homme du Hasard) نوشته یاسمینه رضا (Yasmina Reza) را در «تئاتر معاصر» شهر بویسی به روی صحنه آورد و استقبال مردم او را تشویق کرد که به کارهای بزرگتر و دشوارتری دست بزند.
(خوب است که من در اینجا این اشاره را به گفتار ارین رایان اضافه کنم که یاسمینه رضا، نمایشنامه نویس، هنر پیشه، رمان و فیلمنامه نویس، زنی است فرانسوی، از پدری نیم روس و نیم ایرانی و مادری مجار، که نوشته هایش به بیست زبان ترجمه شده است و همین نمایشنامه «برخورد غیرمنتظره» او با موفقیت در انگلستان، فرانسه، کشورهای اسکاندیناوی، آلمان و آمریکا به روی صحنه آمده است و به اجرای آن در لندن جایزه لارنس اولیویه اعطا شد. شاید یکی از دلایل روی آوردن فریده فرجام به کارگردانی این نمایش، همین فرهنگ آمیخته نویسنده آن بوده است.)
خـّلاقیت در کارگردانی
«یکی از کارهای پر زحمتی که در این اواخر انجام داد، کارگردانی موفقیت آمیز نمایشنامه هایی از نویسندگان ارمنستان، آذربایجان و روسیه بود که به شیوه «صحنه خوانی» اجرا شد. نمایشنامه اوّل «با من مهربان باش، من مرده ام» نوشته آراماشات بابایان، نویسنده ارمنی است که مهارت فرجام را در کارگردانی به خوبی نشان داد، چون در این شیوه اجرا از وسایل صحنه استفاده نمی شود، بازیگران با لباس عادّی خود در صحنه ظاهر می شوند و نقش خوانی می کنند. اگر پیش از آنکه من به دیدن این نمایش بروم، شیوه اجرای آن را برای من توضیح داده بود، شاید از خیر دیدن آن می گذشتم، امّا واقعیت این است که از آغاز تا پایان نمایش، مضمون نمایش و نحوه ای که بازیگران آن را اجرا می کردند، تماشاگران را به خنده انداخت، اشک به چشمان آنها آورد و به تأمّل واداشت. مضمون نمایش به اندازه صحنه ساده بود، امّا در شیوه اجرای بازیگران و توازن جنبه خنده آور و جنبه غم انگیز، و در طرح مضامین خصوصی و عمومی ، و برخورد یک فرهنگ بیگانه با فرهنگ آشناست که پیچیدگی بی حدّ کار فریده فرجام آشکار می شود.
«نمایشنامه دیگر «خرس و راهزن»، نوشته میرزا فتحعلی آخوند زاده است که کمدی ای است در سبگ «مولیر» که تصویری جاندار از جامعه فئودالی روسیه در قرن نوزدهم روسیه ارائه می دهد و در آن خرافات، ریاکاری، تعصّب خشک و استبداد با طنز به انتقاد گرفته می شود. نمایشنامه سوّم «عشق»، نوشته لودمیلا پتروشفسکایا بود. فریده فرجام برای پژوهش، هنرپیشه یابی، تمرین و روی صحنه آوردن این سه نمایشنامه پنج ماه وقت صرف کرد، و اگر از او بپرسید که آیا این کار دشوار ارزش آن را داشت که این همه وقت و نیرو صرف آن بشود، در جواب می گوید: بله، مسلّماً. من این کار را دوست می دارم چون برای من یک تجربه سنگین و تازه است. روح من به آن نیاز دارد، و جای آن نیست که نگران باشم و هراسی به خود راه بدهم.»
در اینجا توضیح می دهم که در این شیوه «صحنه خوانی» هنر پیشه ها نقش خود را در ضمن حرکتهای طبیعی نقش در صحنه اجرا می می کنند و با نشستن روی صندلی در صحنه و خواندن دیالوگها فرق می کند. از بقیه سخنان «ارین رایان»، نویسنده «هفته نامه بویسی» در باره فریده فرجام می گذرم و بر می گردم به عنوان این معرّفی که «از مرگ تاجماه تا زندگی گالیله» بود.
زندگی گالیله: نقش علم در جامعه
بازیگران نمایشنامه گالیله به کارگردانی فریده فرجام در همان آغاز گفتم که تازه ترین کار فریده فرجام، آفریننده تراژدی غزلگونه تاجماه، کارگردانی «زندگی گالیله»، نوشته برتولت برشت، نمایشنامه نویس، شاعر و رمان نویس آلمانی است. چندین ماه بود که هر وقت از لندن از فریده فرجام در بویسی آیداهو حال می پرسیدم، می گفت که سخت گرفتار کار به روی صحنه آوردن زندگی گالیله است. این گرفتاری فقط مربوط به تمرینهای هنرپیشه ها و جایگیر کردن سخن و حرکت در نقشها نبود. اوّلین کار مهمّ پیداکردن شمار زیادی هنرپیشه های شایسته بود. این نمایشنامه برشت در اصل هفتاد نقش دارد و فریده فرجام ترجمه انگلیسی جدیدی از این نمایشنامه را به کار گرفته است که مترجم آن، سر دیوید هیر Sir David Hare نقشها را به سی نفر رسانده است. با وجود این برای کارگردان یافتن سی هنرپیشه شایسته که بتوانند در این نمایش بازی کنند، کار آسانی نبود. سرانجام کارگردان با نوزده هنرپیشه که بعضی از آنها در دو نقش متفاوت ظاهر می شدند، زندگی گالیله را در تالار دانشگاه ایالتی بویسی به روی صحنه آورد. دینا اولند Dana Oland نویسندۀ روزنامه «آیداهو استیتزمن» (Idaho Statesman) که کار فریده فرجام و نمایشنامه برتولت برشت را در دو مقاله معرّفی کرد، در یکی از آنها گفته است:
گالیله «درسهایی که از زندگی گالیله می توان گرفت، درسهایی است عمیق. برای همین است که برتولد برشت داستان زندگی او را به کار برد تا خفقان و سانسور رژیمهای فاشیستی در دهه ۱۹۳۰ را به انتقاد بگیرد و به همین دلیل است که این نمایشنامه تا به امروز همچنان نفوذ و تأثیر خود را حفظ کرده است.»
می دانیم که گالیله در اوایل قرن هفدهم میلادی در کتاب «گفتار درباره دو نظام جهانی : هیئت بطلمیوسی و هیئت کوپرنیکی» نوشت که زمین، چنانکه در کتاب مقدّس آمده است و کلیسا معتقد است، مرکز عالم نیست، سیّاره ای است که به دور خورشید می گردد. دستگاه تفتیش عقاید کلیسا گالیله را محاکمه کرد و رأی به بطلان عقیده او داد، و او اگر بر این عقیده پافشاری می کرد، کیفرش مرگ در شعله های آتش بود. گالیله برای گریز از مرگ نظریه خود را باطل اعلام کرد، امّا گفته اند که در موقع خارج شدن از دادگاه و رفتن به زندان پایش را به زمین کوبیده بود و زیر لب گفته بود: با وجود این تو مرکز عالم نیستی و به دور خورشید می گردی.
هیئت بطلمیوسی فریده فرجام در مصاحبه با دینا اولند، در قدردانی از کار هنرمندانه و از خودگذشتگی هنرپیشگان گفته است: «من از بابت اینکه آنها بازی در این نمایش را پذیرفتند، بسیار سپاسگزارم. ما بیش از سه ماه روی این نمایشنامه کار کردیم فقط برای یک شب اجرا. ای کاش می توانستیم شبهای بیشتری آن را اجرا کنیم، امّا به هر حال یک شب هم بهتر از آن است که اصلاً به روی صحنه نمی آمد.»
هنر والا در حاشیه
در اینجا به یادم آمد که چندین سال پیش من یکی از نمایشنامه های آثول فوگارد Athol Fugard، نمایشنامه نویس معروف افریقای جنوبی را (که از او نمایشنامه های «سلام و خدا حافظ»، «آنها زنده اند» و «سی زوئه بانسی مرده است» در ایران ترجمه و منتشر شده است)، در یکی از تئاتر های حاشیه ای و کوچک لندن دیدم. این تئاتر بیش از پنجاه صندلی نداشت و شگفت تر اینکه کارگردان نمایش خود آثول فوگارد بود و در آن بازی هم می کرد. این نمایش هم فقط سه شب اجرا شد. در لندن نمایشنامه های عالی، از جمله آثار آنتون چخوف و هنریک ایبسن را در تئاترهای بزرگ و معروف نمی توانید ببینید چون مثل «زندگی گالیله» عامّه پسند و پولساز نیست و کسانی مثل فریده فرجام آنها را کارگردانی می کنند و کسانی مثل وانسا ردگریو (Vanessa Redgrave) و جان گیلگود (Sir John Gielgud) در آنها بازی می کنند، و محلّ اجرای آنها تئاترهای کوچکی است که به آنها «تئاتر حاشیه ای» Fringe Theatre هم می گویند. باز خوب است که تالار دانشگاه ایالتی بویسی برای تماشاگران «زندگی گالیله» بیش از چهارصد صندلی داشته است.
فریده فرجام و آنی چاپلین، در زمان کارگردانی "نمایش ملودراما" اثر سام شپارد در معرّفی فریده فرجام در اطلاعیه دانشگاه ایالتی بویسی در رشته ای که او تدریس می کند، گفته شده است که او فیلمنامه های متعدّدی برای تلویزیون هلند و تهیه کنندگان مستقل نوشت و کارگردانی کرد، از آن جمله «با نامی تازه: کارگر مهاجر»، «کودکان در گذشته و حال» و «تا مرگ ما را از هم جدا کند»، «با دستهای مبارکشان»، «با محبّت بسیار... ماریا»، و در زمینه فعّالیتهای تئاتری او از کارگردانی «مادموازل الزه»، اثر آرتور شنیتسلر (Arthur Schnitzler) در آلمان، «نمایش ملو درام»، نوشته سام شپارد (با شرکت آنی چاپلین (Annie Chaplin) کوچکترین دختر چارلی چاپلین) در تئاتر «The Nes»، «یک استکان آب»، نوشته لودمیلا پتروشفسکایا (Ludmila Petrushevskaya) با بازی الیزابت اندرسون (Elizabeth Anderson) در تئاتر ملّی آمستردام، «خوب و بد بر باد» Baby with Bath Water، نوشته کیستوفر دورانگ (Christopher Durang) و «عروس» نوشته خود او در «Actors Studio» نیویورک و لوس آنجلس یاد شده است و همچنین گفته شده است که نمایشنامه های «هوای مقوّایی» و «عروس» او به زبان هلندی ترجمه شد و اوّلی در تئاتر« The Nes» و دوّمی در تئاتر ملی آمستردام به روی صحنه آمد و ترجمه انگلیسی نمایشنامه «عروس» او هم در «Actors Studio» نیویورک اجرا شد.
درباره کارهای درخشان فریده فرجام در مقام نخستین زن نمایشنامه نویس ایرانی، فیلمنامه نویس، فیلمساز، کارگردان تئاتر، شاعر، نویسنده داستانهای خاصّ کودکان، ترجمه نوشته هایش به زبانهای خارجی و جایزه های بین المللی ای که گرفته است، سخن بسیار می توان گفت و معرّفی هر یک از کارهای او نیاز به گفتاری جداگانه دارد. اکنون این گفتار را با شعری از کتاب «از شکوفه تا گیلاس» او (انتشارات فیروزه، پخش اتشارات مروارید که حقّ چاپ و پخش نمایشنامه های او را هم دارد) و با سخنی از خود او به پایان می برم.
صدای ترس
در گرمیِ یک چای تازه،
و محبّتی دوستانه،
و لحظه های خالی از کلمه،
حسّی لبریز از احتیاج به انفجار،
قلبم را از پنجره
پرتاب می کند
تا دورترین عطر گل سرخ،
در بعد از ظهر باغی تنها
تا دختر کوچکی
که ابرها را می شمارد
در آسمانی آبی،
و صورتش را می فشارد
روی علفهای داغ،
دور از نگاه بزرگترها.حسّی لبریز از احتیاج به انفجار
می خواهد
دور از صدای ترس
روی علفهای داغ
بخوابد
در بعد از ظهر باغی تنها.آمستردام – ژوئن ۲۰۰۱
دیداری در پرده خیال
از فریده فرجام می پرسم که بعد از سی و پنج سالی که در ایران نبوده است و دست کم دو سه نسل از هموطنان او در ایران تقریباً از فعّالیتهای ادبی و هنری و فرهنگی او بی خبر مانده اند، اگر همین الآن به ایران رفته بود و گروهی از نماینده های این دو سه نسل به دیدار او آمده بودند، به آنها چه می گفت، و او می گوید:
«به آنها می گویم: سلام. حالتان چه طور است؟ و بعد دیگر بستگی دارد به اینکه این سلام و علیک چگونه ادامه پیداکند. حالا فقط این را می گویم که من در زندگی خصوصی خودم همیشه آگاهانه تجربه کرده ام که :
«عمیق ترین اصل وجود انسانی ما آزادی است. اگر آن را نفی کنیم به این معنی خواهد بود که دیگر انسان نیستیم.»