سیصد جوک دست اول دست اول(جدید)

-یه روز یکی بچه‌ش رفته بوده زیر ماشین،با سنگ در میاره!

 

122-یه روز یکی لامپش می‌سوزه. میره داروخونه، میگه: آقا یه پماد سوختگی بدین!

 

123-یه روز یکی میره بانک، ضامن نداشته منفجر میشه!

 

124-یه روز چند نفر داشتند یه گربه رو پاس‌کاری میکردند. یکی میرسه میگه: بابا! این زبون بسته رو ول کنین، با توپ به هم پاس بدین!

 میگن: نمیشه. آخه داریم از همدیگه پیشی میگیریم!

 

125-یه روز یکی از طبقه آخر یه ساختمون می‌افته پایین. مردم جمع میشن و میگن: چی شده؟

 یارو جواب میده: والله منم تازه رسیده‌م!

 

126-یه روز یه سوزنه میره بدنسازی، میشه جوالدوز !

 

127-یه روز یکی میره بقالی، میگه: آقا صابون داری؟ میگه: آره . مرده میگه: پس لطفا دستات رو بشور، به من یه کیلو پنیر بده!

 

128-یه روز داشتن یه شهری رو گلباران میکرده‌ن ، 76 نفر تلفات میده. چرا؟

 چون گل ها رو با گلدون می‌انداختند!

 

129-از یکی می پرسن: میدونی امام حسین رو کجا دفن کرده اند؟

 میگه: نه.

 میگن: تو کربلا. میگه:

 خوش به سعادتش!

 

 

130-یه روز یکی میره تو مسابقه قرآن شرکت میکنه، بهش سوره بنی اسرائیل می‌افته. سر مسابقه حاضر نمیشه!

 

 

111-یه روز یکی میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!

 

112-یه روز یکی جونش به لبش رسید، تفش کرد!

 

113-یه روز یه زنه شوهرش رو گم کرده بوده، با برادرش می‌ره کلانتری میگه: سرکار، شوهر من که گم شده قد بلند، مهربون، خوش‌تیپ و....

برادرش میگه: چرا چرت میگی؟ اون ایکبیری که این شکلی نبود!

زنه میگه: خب بذار حالا که داریم شوهر پیدا می‌کنیم، یه خوبشو پیدا کنیم دیگه!

 

114-

الف-یکی دستش به پشتش نمی‌رسیده، زیر پاش صندلی میگذاره!

ب-یه روز یکی خودش رو میزنه به موش مردگی، گربه‌هه میخوردش!

 

115-یه روز یکی میره میوه فروشی، یه خوشه انگور ورمیداره و میکنه تو دهنش و  خالیش رو درمیاره. بهش میگن: بابا، انگور رو که اون جوری نمی‌خورن؛ انگور رو دونه دونه میخورن!

میگه: نه بابا، اونی که دونه دونه میخورن، هندونه‌س!

 

116-یه روز یکی میره پرچم بخره؛ میگه: آقا، یه پرچم ایران بدین.

یارو یه پرچم ایران میاره و بهش نشون میده. مرده یه کم نگاش میکنه و بعد میگه: آقا، رنگ دیگه اش رو نداری؟!

 

117-یه روز یکی میره تظاهرات، میبینه شلوغه برمیگرده!

  118-یه روز یه مرغه قرص اکس می خوره اسرائیلی‌ها میگرنش؛ چرا؟

 

 چون میگفته: قدس قدس قدس....!

 

119-از یه نفر میپرسن: چرا قرصهات رو به موقع نمی خوری؟

میگه: می‌خوام میکروبها رو غافلگیر کنم!

 

120-یه روز یکی یه پلیس می‌کشه(ؤ) میگه: آخیش(ؤ) 109 تا شدن!

 

 


 

101-بچه یکی کر و لال بوده؛ می گذارتش رو ویبره!

 

102-یه روز یه پیرزن فقیر داشته تو کوچه دنبال چیز با ارزشی می‌گشته که ببره بفروشه. همین طور که داشته می‌گشته، یه چراغ جادو پیدا می‌کنه. خلاصه غوله از توش میآد بیرون و میگه: ای پیرزن، تو می‌تونی هر آرزویی داشتی بکنی؛ من برآورده شون می‌کنم. هرچقدر پول یا زمین بخوای بهت میدم، خلاصه هرچی بخوای...

پیرزنه خیلی خوشحال شد و با شادی گفت: دستت درد نکنه پسرم؛ الهی فدات شم!

 

103-از یکی خواستند "@" را بخواند؛ گفت: "ای" دورت بگردم!

 

104-یه روز یکی به خواست ماشینش رو از یه کوچه بن بست درآره، دید به طرف داخل کوچه یک طرفه‌ است!

 

105-یه روز یکی داشته شنای غورباقه می‌کرده؛ لک‌لکه میخوردش!

 

106-یه روز یکی ازرائیل رو می بینه، خودشو میزنه به مردن!

 

107-یه روز از یه احمق می‌پرسن:اگه همه دنیا رو بهت بدن، چیکار می‌کنی؟

میگه: می‌فروشم، می‌رم خارج!

 

108-یه روز یکی میره لباس فروشی، میگه: ببخشید، این پیراهن نخیه؟

یارو میگه: آره.

میگه: پس لطفا یه نخ بده!

 

109-بچه یکی نمی‌خوابیده، بهش ژل می‌ماله!

 

110-یه روز یه میخه تو آب زنگ میزنه، فرار می‌کنه!

 

 


91-یه روز یه نامزد انتخاباتی داشت سخنرانی می کرد: ما در دولت جدید با امپریالیسم، کمونیسم، فاشیسم، سوسیالیسم و ..... مبارزه خواهیم کرد.

اون وقت یه پیرمرده پا میشه میگه: پس تکلیف رماتیسم چی میشه؟!

 

92-یه روز دو نفر سکه می اندازند؛ شیر می آید ، فرار می کنند!

 

93-یه روز دو نفر داشتند برای هم خالی می بستند؛ اولی گفت: بابای من یه انباری گنده داره که همه دنیا توش جا میگیره.

دومی گفت: این که چیزی نیست، بابای من یه چوب دراز داره که با استفاده ازش می تونه از اینجا ستاره ها رو تو فضا حرکت بده !

اولی گفت: خالی نبند! اگه راست میگی بابای تو چوبش رو کجا نگه میداره؟

دومی جواب داد: خب، معلومه؛ توی انباری بزرگ بابای تو!

 

94-یه بادکنک فروشه ورشکست می شه؛ چون بادکنکهاش رو به شرط چاقو می فروخته!

 

95-یه روز دو نفر رو به بیمارستان میرسونن که هردو  10% سوختگی و 90% کوفتگی داشتند. از اولی می پرسن: چی شده؟ چرا این جوری شده ای؟

جواب میده: چون که وقتی آتیش گرفتم(ؤ) با بیل خاموشش کردن!

بعد از دومی می پرسن: تو چت شده؟

دومیه جواب میده: آتیش کنج دیوار بود؛ خواستم از روش بپرم!

 

96-یه روز دو نفر داشتند برای هم خالی می بستند؛ اولی گفت: دیشب من یه توپ شوت کردم که رفت تا کره ماه، خورد تو سر یه مرده و برگشت.

دومی گفت: آهان! پس دیشب اون توپی که خورد تو سر من تو شوت کرده بودی!


 

97-اگه گفتین چرا نیوتون از اینکه سیب افتاد تو سرش تعجب کرد؟

 

 

جواب: چون زیر درخت گلابی خوابیده بود!

98-یه نفر دندوناش طلا بوده، هر شب تو گاوصندوق می خوابیده!

 

99-یه نفر قبر کن بوده؛ یه شب از سر کار برمیگرده خونه، مادرش بهش میگه: چی شده پسرم، چرا دستات کبود شده؟

میگه: آخه نمی دونم این آخریه چرا این قدر دست و پا می زد؟!

 

100-یه روز یه مرده می ره پیش یه روانپزشک، میگه: آقای دکتر، من هر شب خواب می بینم دارم با یه عده خر  فوتبال بازی می کنم؛ یه دوایی چیزی بهم بدید که دیگه از این خوابا نبینم.

دکتره میگه: بیا آقا، این قرصها و این شربت رو امشب بخور؛ دیگه این خوابا رو نمی بینی.

مرده میگه: آقای دکتر، نمی شه اینها رو از فرداشب بخورم؟ آخه امشب فیناله!

 

 

 

 


81-از یه نفر می پرسن: نظرت چیه اگه دخترت بره دانشگاه ؟

 می گه : اگه به درسش لطمه نخوره از نظر من ایرادی نداره!

 

 بغل دستیش میگه: برای اینکه به نفر اول جایزه میدن.

یارو یه کم فکر میکنه، میپرسه: پس بقیشون واسه چی دارن میدون؟!

 

83-یه روز یه مرده داشته می رفته؛ نگو داشته برمی گشته!

 

84-یه روز یکی یه پارچ آب خالی میگذاره بالای سرش و می خوابه. ازش می پرسن: چرا پارچ آب گذاشتی بالای سرت؟

میگه: شاید شب تشنه ام شد.

میگن: حالا چرا پارچ خالی گذاشتی؟

میگه: خوب؛ شاید تشنه ام نشد!

 

85-یه روز یه مرده گفت: من تحقیق کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که هرکی به یه چیزی اطمینان صد در صد داشته باشه ، احمقه!

ازش پرسیدند: مطمئنی؟

گفت: آره، صد در صد!

 

86-یه روز  یه خانمه داشته برای بچه پرروش لالایی میخونده تا خوابش ببره. وقتی لالایی اش تموم میشه، بچه هه بهش میگه: خب، حرفات تموم شد؟ حالا ساکت شو بذار بخوابم! 

 

87-یه روز یه نفر داشته واسه یه عده سخنرانی میکرده، آخر سخنرانیش میگه: ببخشید اگه یه کم طولانی شد، آخه من ساعت نداشتم.

اون وقت یکی از حاضران پامیشه میگه: خب، ساعت نداری؛ قبول. ولی بی انصاف تقویم که رو تریبون هست!

 

88-یه روز یه بچه هه داشته گریه میکرده. مادر بزرگش ازش میپرسه: عزیزم چرا گریه میکنی؟

میگه: آخه من 1000 تومن گم کرده ام.

مادربزرگه میگه: عزیزم، این که گریه نداره! بیا، اینم 1000 تومن.

بچه هه دوباره میزنه زیر گریه و میگه: کاشکی 2000 تومن گم کرده بودم!

 

89-یه روز یه مورچه هه میره تو چایی یه خسیسه. خسیسه مورچه هه رو درمیاره و میگه: زودباش(ویر) هرچی چایی خوردی تف کن!

 

90-یه روز یه خسیسه مریض میشه. دوستش میره عیادتش  حالشو میپرسه. خسیسه میگه: حالم بده. دکتر گفته باید حسابی عرق کنم تا خوب بشم. برای همینم رفته ام زیر پتو.

دوستش گفت: باید حسابی عرق کنی؟ پس بدون امشب همه بر و بچه ها و فک و فامیلاشون میان خونه ت مهمونی!   

 

 



82-یکی رفته بوده تماشای مسابقه دو و میدانی، وسط مسابقه از بغل دستیش می پرسه: ببخشید، اینا واسه چی دارن میدون؟!

71-یه خسیسه سوار تاکسی میشه، آخر مسیر به راننده میگه: آقا کرایه ما چقدر شدش؟

 یارو میگه: 50 تومن.

 خسیسه میگه: چه خبره؟! اولن که 40تومن بیشتر نمیشد، بعدشم من 30تومن بیشتر ندارم، حالا فعلا این 20 تومنو بگیر...

 یارو پولو میگیره، میشمره میبینه 10 تومنه!

 

72-یه روز یه مرده می‌افته تو دره، Game Over میشه!

 

73-یه روز یکی میخوره زمین،... هوا میره، نمیدونی تا کجا میره!

 

74-یه روز یکی با برو بچه‌ها میره کافی شاپ . اولی محکم میزنه رو میز و میگه یه: کوکاکولا! دومی محکم میزنه رو میز و میگه: یه پارسی کولا! سومی محکم میزنه رو میز و میگه: یه پپسی کولا! آقاهه هم برای اینکه کم نیاره محکم میزنه رو میز و میگه: یه دراکولا!

 

75-یه روز یه متخصص کامپیوتر می‌افته تو رودخونه میگه: اف 1، اف 1!  

 

76-یه روز یه نفر زنگ زد هواشناسی گفت: آقا دستتون درد نکنه... دیروز هوا خیلی خوب بود!

 

77-به یه آقایی توپ فوتبال نشون دادن و گفتن: این چیه؟

طرف کلی فکر کرد و گفت: شطرنج گردالی!

 

78-یکی میخواسته بره بهشت زهرا، ‌گل گیرش نمی آد؛ کمپوت می‌بره!!!

 

79-یه روز یه مرده یه  چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش؛ غولش در میاد میگه: ‌دو تا آرزو بکن.
مرده میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه.

 غوله بهش میده. مرده یه کم میخوره؛ میگه: ‌به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده!!!

 

80-یکی وسط جنگ زمین میخوره، برای اینکه سه نشه تا خونه سینه خیز میره!

 

  

 


61-یه روز دونفر داشتن می رفتن، یه خارجیه می یاد با ماشینش از کنارشون رد می شه و می گه: گود مورنینگ.

اولی در جواب می گه: مورنینگ گود.

دومی ازش می پرسه: تو به اون یارو خارجیه چی گفتی؟

 می گه: هیچی، اون گفت: سلام علیکم، منم گفتم: علیکم السلام!!!

 

62-از یه مرده می پرسن: کجا میری؟
می گه: کارواش.
می گن: پس ماشینت کو؟
می گه: نزدیکه، پیاده میرم.

 

63-مردی توی خیابان راه می رفت و می خندید, دوستش بهش رسید و پرسید: چرا با خودت می خندی؟ مگه دیوونه شدی؟
_  نه, دارم برای خودم جوک تعریف میکنم.
کمی که جلوتر رفتند؛ مرده آنقدر خندید که سیاه و کبود شد, دوستش سئوال کرد: دیگه چی شده؟
_ هیچی؛ تابحال این جوک رو نشنیده بودم ! 4۴-یه روز یه مرده برای مشکل چاقی می ره پیش دکتر. دکتره بهش میگه که 100 روز, روزی 5 کیلومتر بدود تامشکل چاقیش برطرف شه.

 

بعد از 100 روز مرده به دکترش زنگ میزنه و  میگه: آقای دکتر, مشکل اضافه وزنم حل شد, ولی من یک مشکل تازه پیدا کرده ام: ................... من از خانه ام 500 کیلومتر دور شده ام!

 

65-یه پرگاره رو جو میگیره, مربع می کشه!

 

66-یه روز یه قمری و یه بلبل با هم ازدواج می کنند, اسم بچه شان را می گذارند: " قمبل"!

 

67-یه روز یکی یه پارچ آب خالی بالای سرش میذاره و می خوابه. ازش می پرسن: چرا پارچ آب گذاشتی بالای سرت؟

میگه: شاید موقع خواب تشنه ام شد.

میگن: خب, چرا خالیه؟

میگه: خب شاید تشنه ام نشد!

 

68-یه روز یه مرده زنگ میزنه خونه نامزدش, بابائه گوشی رو ورمی داره. مرده هول میشه, صداش رو کلفت می کنه و  میگه: ساعت بیست و سه و سه دقیقه , ساعت بیست و سه و سه دقیقه!

 

69-از یکی می پرسن : می دونی پل رو برای چی می سازند؟
می گه : برای اینکه کشتیها از زیرش رد بشن !!!

 

70-یه نفر میره دکتر، میگه: آقای دکتر من دچار فراموشی شدم. دکتره میپرسه: چند وقته؟

 یه کم فکر میکنه، میگه: چی چند وقته؟!

 


 

 

51-توی چشم یه نفر آشغال رفت تا ساعت ۹ رفت جلوی در خونه اش ایستاد.

 

52-یک بار یکی می خواسته مزاحم تلفنی بشه، سر هر ساعت می ره دم کیوسک های تلفن عمومی؛ در اونا رو می زنه و در می ره.

 

53-معلم:اگر گفتی یک زرافه چه چیزی دارد که بقیه ی حیوانات ندارند؟

دانش آموز:یه بچه زرافه!

 

54-اولی: طولانی ترین شب سال کدومه؟

دومی:شب امتحان.

 

55-دو نفر در کوهی بودند. وقتی که رعد و برق شد؛ گفتند هوا از ما عکس گرفت.

 


 

 

56-یه روز یکی می‌ره سیگار فروشی و میگه: آقا سیگار برگ دارین؟

جواب میده: خیر.

مرده میگه: پس  لطفا یک بسته کوبیده بدین!

 

57-یه روز یه راننده کامیون به یک پیچ رسید، دولا شد و اون رو برداشت!

 

58-یه روز پیاز و سیر با هم دعوا می کنن، سیره به پیاز می گه: حیف که سیرم و الا می خوردمت !

 

59-یکی می ره در یخچال رو باز می کنه و می بینه ژله هه داره مثل بید می لرزه، بهش می گه: نترس؛ میخوام پنیر بخورم!

 

60-از گوسفنده می پرسن: بزرگترین آرزوت چی یه؟

می گه: برای یه بار هم که شده، من جلو وانت بشینم!

 

 


41-یکی یه بسته هزار تومنی میشمره، 250 تومن کم میاره!

 

42-یک روز گرگه میره دم در خونه شنگول و منگول و میگه: منم منم مادرتون - غذا آوردم براتون!
همان موقع به مرده داد میزنه می گه: باباجون اینا ۵ ساله از اینجا رفتند.هی نیا در بزن!

43-روزی دونفر میرن و دو تا گاو میخرن . با هم قرار می ذارن که چند روز دیگه بیان و اون ها را از طویله ببرند، بعد یکی از اونها پیشنهاد می ده: برای این که گاو هامون با هم قاطی نشه و چند روز دیگر که میایم اونا رو ببریم سر بردنشون دعوامون نشه من یک شاخ یکی از گاو هارا می برم ، اون وقت اون گاوی که یک شاخ داره برای من اون یکی برا تو .

فرداش که میان به گاوها سر بزنند می بینند شاخ اون یکی هم شکسته.تصمیم می گیرند یک شاخ دیگر از یکی از گاو ها بشکنند.

فردای اون روز که اومدن می بینن اون یکی شاخ اون یکی گاوه هم شکسته، هر دو ناراحت می شوند و به فکر چاره می افتند.بعد از ساعت ها یکی شون می گه فهمیدم: اون گاو سیاهه برای تو- اون سفیده هم برای من!

44-یک بار خونه ی یک نفر برق می ره و اون هم یک قابلمه ی آهنی می بره دم خونه ی همسایش و می گه:همسایه، تو این قابلمه کمی برق می ریزی، چون خونه ی ما برق رفته.                                

همسایه می گه: خنگول خان اگه من تو این برق بریزم که تو رو برق می گیره، باید بری یه ظرف پلاستیکی بیاری تا توش برق می ریزم نگییرتت!

 

 45-به یکی میگن: خیلی آقایی.

میگه: ما بیشتر!

 

46- یه نفر زنگ میزنه 118، میگه: ببخشید شماره تلفن اصغر رو دارین؟!

یارو میگه: نه.

مرده میگه: پس من میخونم یادداشت کنین!

 

47-یکی مجری مسابقه بیست سوالی میشه، یارو ازش میپرسه: جانداره؟

 میگه: نه.

 میپرسه: تو جیب جا میشه؟

 مجریه کلی فکر میکنه، بعد میگه:‌ تو جیب جا میشه اما اگه تو جیبت بریزی، جیبت ماستی میشه!

 

48-یکی میخواسته به فلسطینیا کمک کنه، براشون سنگ پست میکنه!

 

49-دیوانه اولی: ببینم، مگه تو کری که جواب سلام منو نمی‌دی؟!

دیوانه دومی: نه. اون احمد داداشمه که کره، من لالم!

 

50-معلم: می دونی کار ملخ در هواپیما چیه؟

بچه هه:بله. ملخ در هواپیما کار خنک کردن خلبان را بر عهده دارد.

معلمه:از کجا به این نتیجه رسیدی؟

بچه هه:آخه من تو یک فیلم دیدم وقتی که ملخ یه هواپیما از کار افتاد خلبانش خیس عرق شد!

 

 


 |

31-یکی میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟

 مرده میگه: نه آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!

 

32-دو نفر میرن یک رستوران کلاس بالا، ‌دو تا کوکا سفارش میدند‌، بعد هم یکی یک ساندویچ از کیفشون درمیارند، ‌شروع می‌کنند به خوردن. گارسونه میاد میگه: ‌ببخشید، ‌شما نمی‌تونید اینجا ساندویچ خودتونو بخورید.

اون دوتا یک نگاهی به هم می‌کنند، ‌ساندویچاشونو باهم عوض می‌کنند!

 

33-یه نفر 10 تومن میندازه تو صندوق صدقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده،‌ یک ماشین میزنه بهش، درب و داغونش میکنه. همون وقت یکی دیگه‌ داشته یک پولی مینداخته تو همون صندوق، ‌ترکه با حال زار پامیشه، ‌میگه: آقا پولت رو تو اون ننداز، صندوقش خرابه!

 

34-یکی می‌خواسته گردو بشکنه، گردو رو میگذاره زیر پاش، با آجر میزنه تو سرش!

35-یکی هر روز زنگ یک کلیسا رو می‌زده و در می‌رفته. آخر سر پدر روحانی عصبانی میشه. یک روز پشت می شینه، تا مرده زنگ می‌زنه، در رو بازمی کنه و می‌پرسه: چیکار داری؟

 مرده هول میشه،‌ با تته پته میگه: ببخشید،آقا ‌عیسی خونه هست؟!

36-وسط یه شهر یه چاهی بوده، ‌هی ملت می‌افتادن توش،‌ زخم و زیلی می‌شدن. میان تو شهرداری یک جلسه برگذار می‌کنن که واسه این مشکل یک راه حلی پیدا کنن. یکی از مسئولین میگه: یافتم! ما یک آمبولانس می‌گذاریم بغل این چاه، ‌هرکی رو که افتاد توش سریع ببره بیمارستان.

یکی دیگه پا میشه میگه: ‌ آخه اینم شد راه حل؟! بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بیمارستان، که بدبخت جون داده. ما باید یک بیمارستان کنار این چاه بسازیم، که همه بهش سریع دسترسی داشته باشن!

بعد یه نفر دیگه پا میشه میگه: این هم خیلی بده. آخه این همه خرج کنیم یک بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ ما این چاهو پر می‌کنیم، میریم نزدیک یک بیمارستان یک چاه می‌زنیم!

 

37-یه روز یکی میره ساندویچ فروشی. میگه: ‌آقا یک ککتل بده، ‌فقط بی‌زحمت توش گوجه نگذار.

 گارسونه  میگه: آقا امروز اصلا گوجه نداریم، میخوای خیارشور نگذارم؟!

 

38-به یکی میگن چند تا بچه داری؟

 میگه: 2 تا .

 می‌پرسن: کدومش بزرگتره؟

 میگه: خب اولیش!‌

 

39-یه مرده از یکی میپرسه: قبله کدوم طرفه؟!

 یارو نشونش میده، مرده میگه:‌ خیلی راهه؟!

40-اجنبیه داشته تو رودخونه غرق میشده،‌ هی داد میزده:  help me, hellllp!

یکی داشته از اونجا رد میشده میگه:‌ احمق جون اگه جای کلاس زبان کلاس شنا رفته بودی الان غرق نمیشدی!

 

 


21-یه روز یه سوسکه مست می کنه،  میره کارخونه پیف پاف،  میگه: آی ی ی ی! نفس کش

 

22-یه اسکلته می خواسته از بالای یه ساختمون خودشو پرت کنه پایین،  خودکشی کنه. ولی آخرش میترسه،  نمی کنه.می دونید چرا؟

 

.

 

.

 چون جیگرشو نداشته!

 

23-یه روز یه لاک پشته،  خالی می بنده،  میگه: دویدم و دویدم،  سر کوهی رسیدم...

 

24-یه روز یه اسکلته مست می کنه،  تو خیابون راه میره و میخونه: تپلویم،  تپلو. صورتم مثل هلو.....

 

25-یه روز فریدون و قلی باهم دعواشون میشه،  می برندشون کلانتری. پلیس از فریدون میپرسه:اسمت چیه؟

فریدون جواب میده:فری!

پلیسه حسابی عصبانی میشه،  بعد یه کتک مفصل دوباره با خشونت ازش میپرسه: درست و حسابی میگی اسمت چیه یا نه؟

فریدون بیچاره میگه: فریدون!

پلیسه از قلی میپرسه: اسم تو چیه؟

قلی هم که از سرنوشت فریدون خیلی ترسیده بوده،  جواب میده: قلیدون!

 

26-یه عده سرباز میخواستند زیردریایی دشمن رو غرق کنند،  در میزنند و فرار میکنند!

 

27-یه روز گرگه میآد در خونه شنگول و منگول رو میزنه و میگه:منم منم مادرتون،  غذا آوردم براتون!

بعد حبه انگور میگه: خالی نبند،  ما آیفون تصویری داریم!

 

28-به یه تریاکیه میگن با"چل و پنج" و "چل و شیش"و  "چل و هفت" و "چل و هشت" جمله بساز؛ میگه چلا پنجه میکشی؟ چلا شیشه میشکنی؟ چلا حف نمیزنی؟ چلا هشتی ناراحت؟

 

29-یک روز خره به گورخره می‌گه: بی معرفت از وقتی رفتی تو تیم یوونتوس دیگه منو تحویل نمی‌گیری!

30-به یه نفر میگن: 2*2 چند می‌شه؟

میگه: 5 تا!

 می‌گن: برو بابا، 4 تا میشه!

میگه: هان؟! آخه من از یه راه دیگه رفتم!

 

 

 


11- یه روز یه مرده رو زمین یه پوست موز می بینه. با ناراحتی میگه:وای،  نه! باز هم باید بخورم زمین!

 

12-یه روز یه سیبه و یه موزه داشتند با هم درد دل میکردند. سیبه گفت:وای، نمی دونی موز عزیز! این آدمها منو یه گاز می زنند و بعد می اندازندم دور! آخه این رسمشه؟!

موزه گفت: بابا،  تو که وضعت خوبه! منو که اول شلوارم رو هم می کشند پایین!

 

13-یه روز ۳ نفر که توی جزیره کوچک و دور افتاده ای گیر افتاده بودند،  در جزیره چراغِ غول چراغ جادو رو پیدا می کنند. بعد از دست مالیدن روش،  غوله ظاهر میشه و به اونها می گه که چون ۳ نفرند،  هر کدام می تونند فقط ۱ آرزو بکنند.

  نفر اول آرزو می کنه که بره به خانه اش و بعد ....پوف! اون یهو تو خونه اش ظاهر می شه.

نفر دوم هم آرزو می کنه که بره خونه اش و اون هم تو خونه اش ظاهر می شه.

نوبت نفر سوم میشه. اون می گه: وای،  من چقدر تنهام! کاشکی اون دوتای دیگه برگردند پیش من!

 

14-یه روز یه وزنه محکم از بالای یه ساختمون می افته روی پای یه خسیس،  خسیسه داد میزنه:آخ! کفشم، اوخ!

 

15-یه روز یه خسیسه موز می خوره،  معده اش تعجب می کنه!

 

16-یه روز یه مردی یه مرغ پخته توی سفره یه خسیس می بینه که ۵ روز بود خورده نشده بود. گفت:عمر این مرغ بعد از مرگ بیشتر از عمرش قبل از مرگ بوده!

 

17-بچه ها سر یه کلاس درس خیلی شلوغ می کردند. معلم هم برای ساکت کردنشون هی می زد به تخته.

دانش آموز اولی: تو فکر می کنی برای چی آقا هی می زنه به تخته؟

دومی: نمی دونم،  لابد برای اینکه چشم نخوریم!

 

18-یه روز یه معلم ادبیات به پسرش گفت:پاشو در رو ببند.

پسره جواب داد: نمی پاشم.

معلمه گفت: بهتره بگی:«پاشیده نمی شم!››

 

19-مردم یه شهر مشهور بودند به این که شمع می دزدند. یک نفر برای تحقیق در این مورد رفت به اون شهر و یه جایی چند تا شمع روشن کرد و پنهان شد. مدت بسیار زیادی صبر کرد،  شمعها هم خاموش شدند و کسی برای دزدی نیامد. به این نتیجه رسید که این شایعه که مردم اون شهر شمع دزدند،  بی اساسه و اونا شمع نمی دزدند. بعد سوار ماشینش شد و خواست بره. اما هرچی استارت زد ماشین روشن نشد!

 

20-یه روز یه مردی می خواست بره سفر،  خونه اش رو به اصغر سپرد و مسئولیت مواظبت از  گربه و مادرش را هم به اون داد. اوائل سفرش،   اصغر یه نامه براش فرستاد و تو اون فقط نوشته بود: گربه ات مرد.

اون مرده خیلی ناراحت شد و یه نامه برای اصغر نوشت که: چرا ملاحظه حال مردم رو نمی کنی،  اینقدر که بی مقدمه و ناگهانی به آدم یه خبر ناراحت کننده می دی،  آدم سکته می کنه. باید مثلا با طول تفصیل می نوشتی:« گربه ات داشت دنبال یه گنجشک می کرد. گنجیشکه رفت بالای درخت،  گربه هم به دنبال اون رفت بالای درخت. بعد یه سگه از پایین درخت اون رو ترسوند و تعادل گربه ات به هم خود. گربه افتاد زمین و ...با کمال تاسف می گم که مرحوم شد.‌» یاد گرفتی؟

یه مدت بعد اون مرده یه نامه دیگه از اصغر دریافت کرد:مادرت رفت بالای درخت!

 

 

 


۱- یه روز یه نفر می افته توی آب و داد می زنه:کمک!کمک!

بعد یه نفر که داشته از اون طرفها رد می شده، یه ۵ تومنی می اندازه براش!

۲- یه روز دو نفر با هم دعواشون می شه. اولی یه آجر پرت می کنه به طرف دومی، دومیه هد می زنه!

  ۳- یه روز ۲ تا دیوونه داشتن تو حیاط دیوونه خونه راه می رفتن،  سر راهشون به یه تیر چراغ برق برمی-خورن. اولی میگه:عجیبه! نمی دونم چرا هرچی در می زنم کسی در رو باز نمی کنه؟

 

دومی جواب می ده: آره عجیبه چون چراغشون هم روشنه!

۴- یه روز یه نفر که خیلی هم آشفته بوده از پایین یه برج بلند در حال ساخت داد می زنه: آهای! حسن  آقا! نمی دونی چی شده! خونه ات آتیش گرفت! زنت مرد! بچه هات هم مردن!

بعد یکی از کاگرایی که بالای برج کار می کردن از ناراحتی خودش رو از بالای برج پرت می کنه پایین. 5 طبقه که پایین می آد با خودش فکر می کنه: من که بچه نداشتم!

5 طبقه دیگه که می آد پایینتر با خودش می گه: من که زن نداشتم!

5 طبقه دیگه که به پایین سقوط می کنه می گه: من که خونه نداشتم!

وقتی با زمین برخورد می کنه فریاد می زنه: من که اصلا حسن آقا نیستم!

۵- یه روز یه الکلیه چند تا لیوان میخوره،  شنگول می شه،  گرگه می خوردش

 

۶- یه روز یه پسره سرشو می اندازه پایین و از در خونه میره بیرون. مادرش با خشم فریاد میزنه: کجا؟ باز کجا میخوای بری؟

پسره با خونسردی جواب می ده: هر جا دلم بخواد!

مادرش هم با محبت می گه: باشه،  ولی جای دیگه ای نری ها!

۷- یه روز دو تا لاک پشت تصمیم می گیرند قله اورست را فتح کنند. پای کوه که می رسند،  لاک پشت اولی میگه:یه چیزی بگم؟

دومی می گه: نه! مگه نمی بینی کار داریم؟!

یه مدت می گذره،  دوباره اولی می گه: یه چیزی بگم؟

دومی هم می گه: نه!!! 

به وسط گوه که می رسن دو باره او لی می گه:یه چیزی بگم؟

دومی می گه: چند بار تو را گفتم:«نه نه نه نه نه!››

خلاصه به نوک قله می رسند و بسیار شادی می کنند. اولی دوباره می گه:«یه چیزی بگم؟»

دومی این بار می گه: اااه! باشه، خب بگو! جون به لبمون کردی!

اولی می گه: پرچم رو جا گذاشتیم!

دومی می گه: خوب نمی تونستی این رو زود تر که بگی ما این همه راه تا این بالا نیایم؟

اولیه  هیچی نمی گه،  یه کم دیگه موقع بازگشت به پایین کوه برای برداشتن پرچم و فتح دوباره قله اورست،  می گه:یه چیزی بگم؟

دومیه میگه: نه ! یه چیزی گفتی بدبختمون کردی،  دیگه هیچی نگو!

اولیه هیچی نمیگه تا می رسن به پای کوه. این بار دومیه هم موافقت میکنه و اولیه میگه: می خواستم بگم :«شوخی کردم!››

۸- یه روز یکی میره پیش دوستش و بهش میگه: ببین،  من چشمم درد می کنه،  به نظر تو چی کار باید بکنم؟

دوستش جواب می ده:نمی دونم والله. ولی پارسال دندونم درد می کرد،  کندمش

۹- یه روز یه پلیسه که دنبال یه دزده کرده بوده،  ازش جلو میزنه!

۱۰-دو دزد که یک بانک را زده بودند،  هنگام فرار به یک میدان دو و میدانی رسیدند. وارد شدند و شروع کردند به دویدن. دو تا دور که زدند،  پلیسها هم وارد میدان شدند و به تعقیب آنها پرداخت. دزد اولی با هراس به دومی گفت: وای! پلیسها رسیدند!

دزد دومی هم با خونسردی جواب داد: نگران نباش! ما از آنها ۲ دور جلوتریم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.