شیعه چگونه شکل گرفت؟
آشنایی با فرقه های اسلامی (7)
آفتاب: شیعه یکی از فرقه های اسلامی است و تأثیرات شگرفی بر تفکر اسلامی و حتی فقه سایر فرقه های اسلامی داشته است. نحوه شکل گیری مذهب شیعه را به روایت استاد علامه طباطبایى (از کتاب شیعه در اسلام ایشان) نقل می کنیم.
آغاز پیدایش«شیعه»را که براى اولین بار به شیعه على علیه السلام (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت علیهم السلام) معروف شدند،همان زمان حیات پیغمبر اکرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زیادى در بر داشت که طبعا پیدایش چنین جمعیتى را در میان یاران پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ایجاب مىکرد (1) .الف:پیغمبر اکرم در اولین روزهاى بعثت که به نص قرآن مأموریت یافت که خویشان نزدیکتر خود را به دین خود دعوت کند (2) صریحا به ایشان فرمود که هر یک از شما به اجابت دعوت من سبقت گیرد،و زیر و جانشین و وصى من است.على علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را پذیرفت و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت ووعدههاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتى در اولین روز نهضت و قیام خود یکى از یاران نهضت را به سمت وزیرى و جانشینى به بیگانگان معرفى کند،ولى به یاران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند یا تنها او را با امتیاز وزیرى و جانشینى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظایف وزیرى معزول و احترام مقام جانشینى او را نادیده گرفته و هیچگونه فرقى میان او و دیگران نگذارد.
ب:پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواترـکه سنى و شیعه روایت کردهاندـتصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین (5) مردم است به معارف و شرایع اسلام.ج:على علیه السلام خدمات گرانبهایى انجام داده و فداکاریهاى شگفتانگیزى کرده بود،مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى که در جنگهاى بدر و احد و خندق و خیبر به دست وى صورت گرفته بود که اگر پاى وى در یکى از این وقایع در میان نبود،اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق،ریشه کن شده بودند (7) .
د:جریان«غدیر خم»که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا على علیه السلام را به ولایت عامه مردم نصب و معرفى کرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .
بدیهى است این چنین امتیازات و فضائل اختصاصى دیگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى که پیغمبر اکرم بهعلى علیه السلام داشت (10) ،طبعا عدهاى از یاران پیغمبر اکرم را که شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وا میداشت که على علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وى پیروى کنند،چنانکه عدهاى را بر حسد و کینه آن حضرت وا مىداشت.
گذشته از همه اینها نام«شیعه على»و«شیعه اهل بیت»در سخنان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بسیار دیده مىشود (11) .
سبب جدا شدن اقلیت شیعه از اکثریت سنى و بروز اختلاف
هواخواهان و پیروان على علیه السلام نظر به مقام و منزلتى که آن حضرت پیش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مىداشتند که خلافت و مرجعیت پس از رحلت پیغمبر اکرم از آن على علیه السلام مىباشد و ظواهر اوضاع و احوال نیز جزء حوادثى که درروزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به ظهور پیوست (12) نظر آنان را تأیید مىکرد.ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عدهاى دیگرـکه بعدا اکثریت را بردندـبا کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نمودهاند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار دادهاند (13) .على علیه السلام و هواداران اومانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کردهاند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود (14) .
این انتقاد و اعتراف بود که اقلیتى را از اکثریت جدا کرد و پیروان على علیه السلام را به همین نام«شیعه على»به جامعه شناسانید و دستگاه خلافت نیز به مقتضاى سیاست وقت،مراقب بود که اقلیت نامبرده به این نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقلیت و اکثریت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعى مىشمردند و معترض را متخلف از بیعت و متخلف از جماعت مسلمانان مىنامیدند و گاهى با تعبیرات زشت دیگر یاد مىکردند (15) .
البته شیعه همان روزهاى نخستین،محکوم سیاست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض،کارى از پیش ببرد و على علیه السلام نیز به منظور رعایت مصلحت اسلام و مسلمین و نداشتن نیروى کافى دست به یک قیام خونین نزد،ولى جمعیت معترضین از جهت عقیده تسلیم اکثریت نشدند و جانشینى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و مرجعیت علمى را حق طلق على علیه السلام مىدانستند (16) و مراجعه علمى و معنوىرا تنها به آن حضرت روا مىدیدند و به سوى او دعوت مىکردند (17) .
دو مسئله جانشینى و مرجعیت علمى
«شیعه»طبق آنچه از تعالیم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براى جامعه در درجه اول اهمیت است،روشن شدن تعالیم اسلام و فرهنگ دینى است (18) و در درجه تالى آن،جریان کامل آنها در میان جامعه مىباشد.و به عبارت دیگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بینى نگاه کرده،وظایف انسانى خود را (به طورى که صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانیا:یک حکومت دینى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نماید و به طورى که مردم کسى را جز خدا نپرستند و از آزادى کامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و این دو مقصود به دست کسى باید انجام یابد که عصمت و مصونیت خدایى داشته باشد و گرنه ممکن است کسانى مصدر حکم یا مرجع علم قرار گیرند که در زمینه وظایف محوله خود،از انحراف فکر یا خیانت سالم نباشد و تدریجا ولایت عادله آزادیبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملک کسرایى و قیصرى تبدیل شود و معارف پاک دینى مانند معارف ادیان دیگر دستخوش تحریف و تغییر دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسى که به تصدیق پیغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصیب و روش او با کتاب خدا و سنت پیغمبر مطابقت کامل داشت همان على علیه السلام بود (19) .
و اگر چنانچه اکثریت مىگفتند قریش با خلافت حقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفین را بحق وادارند و سرکشان را به جاى خود بنشانند چنانکه با جماعتى که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگیدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اینکه از ترس مخالفت قریش،حق را بکشند .
آرى آنچه شیعه را از موافقت با خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن یعنى فساد روش حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیه دین بود،اتفاقا جریان بعدى حوادث نیز این عقیده (یا پیش بینى) را روز به روز روشنتر مىساخت و در نتیجه شیعه نیز در عقیده خود استوارتر مىگشت و با اینکه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود به هضم اکثریت رفته بود و در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت و دعوت به طریقه خود،اصرار مىورزیدند در عین حال براى پیشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت
” پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب چندین روایت مستفیض و متواترـکه سنى و شیعه روایت کردهاندـتصریح فرموده که على (4) علیه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است،هر سخنى که گوید و هر کارى که کند با دعوت دینى مطابقت کامل دارد وداناترین مردم است به معارف و شرایع اسلام.... “
علنى نمىکردند و حتى افراد شیعه،دوش به دوش اکثریت به جهاد مىرفتند و در امور عامه دخالت مىکردند و شخص على علیه السلام در موارد ضرورى،اکثریت را به نفع اسلام راهنمایى مىنمود (20) .روش سیاسى خلافت انتخابى و مغایرت آن با نظر شیعه
«شیعه»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست (21) و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمىتواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعت به سبب مصلحت وقت،تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به علت بیعتسیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.و این نظر با روایتهاى بسیارى که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بینى خود اگر اصابت کنند مأجور و اگر خطا کنند معذور مىباشند) تأیید گردید و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد که خالد بن ولید یکى از سرداران خلیفه،شبانه در منزل یکى از معاریف مسلمانان«مالک بن نویره»مهمان شد و مالک را غافلگیر نموده،کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانید و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال این جنایتهاى شرم آورد،خلیفه به عنوان اینکه حکومت وى به چنین سردارى نیازمند است،مقررات شریعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!و همچنین خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند (23) و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مىشد آن را ضبط کردهمىسوزانیدند (24) و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99ـ102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت خلیفه دوم (13ـ25 ق) این سیاست روشنتر شد و در مقام خلافت،عدهاى از مواد شریعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن«حى على خیر العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را دایر کرد و نظایر آنها (27) .
در خلافت وى بود که بیت المال در میان مردم با تفاوت تقسیمشد (28) که بعدا در میان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجیب و صحنههاى خونین دهشتناکى به وجود آورد و در زمان وى معاویه در شام با رسومات سلطنتى کسرى و قیصر حکومت مىکرد و خلیفه او را کسراى عرب مىنامید و متعرض حالش نمىشد.
خلیفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ایرانى کشته شد و طبق رأى اکثریت شوراى شش نفرى که به دستور خلیفه منعقد شد،خلیفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافت خود خویشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و سایر بلاد اسلامى زمام امور را به دست ایشان سپرد (29) ایشان بناى بىبند و بارى گذاشته آشکارا به ستم و بیداد و فسق و فجور و نقص قوانین جاریه اسلامى پرداختند،سیل شکایتها از هر سوى به دار الخلافه سرازیر شد،ولى خلیفه که تحت تأثیر کنیزان اموى خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکایتهاى مردم ترتیب اثر نمىداد بلکه گاهى هم دستور تشدید و تعقیب شاکیان را صادر مىکرد (31) و بالأخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوریدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را کشتند.
خلیفه سوم در عهد خلافت خود حکومت شام را که در رأس آن از خویشاوندهاى اموى او معاویه قرار داشت،بیش از پیش تقویت مىکرد و در حقیقت سنگینى خلافت،در شام متمرکز بود و تشکیلات مدینه که دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافت خلیفه اول با انتخاب اکثریت صحابه و خلیفه دوم با وصیتخلیفه اول و خلیفه سوم با شوراى شش نفرى که اعضا و آیین نامه آن را خلیفه دوم تعیین و تنظیم کرده بود،مستقر شد .و روى هم رفته سیاست سه خلیفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور این بود که قوانین اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخیص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى این بود که تنها قرآن بى اینکه تفسیر شود یا مورد کنجکاوى قرار گیرد خوانده شود و بیانان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (حدیث) بى اینکه روى کاغذ بیاید روایت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.
کتابت،به قرآن کریم انحصار داشت و در حدیث ممنوع بود (33) پس از جنگ یمامه که در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه یافت و گروهى از صحابه که قارى قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خلیفه اول پیشنهاد مىکند که آیات قرآن در یک مصحف جمع آورى شود،وى در پیشنهاد خود مىگوید اگر جنگى رخ دهد و بقیه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از میان ما خواهد رفت،بنابر این،لازمست آیات قرآنى را در یک مصحف جمع آورى کرده به قید کتابت در بیاوریم (34) ،این تصمیم را درباره قرآن کریم گرفتند با اینکه حدیث پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که تالى قرآن بود نیز با همان خطر تهدید مىشد و از مفاسد نقل به معنا و زیاده و نقیصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حدیث نمىشد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست مىافتاد سوزانیدهمىشد تا در اندک زمانى کار به جایى کشید که در ضروریات اسلام مانند نماز،روایات متضاد به وجود آمد و در سایر رشتههاى علوم در این مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقدیس و تمجید که در قرآن و بیانات پیغمبر اکرم نسبت به علم و تأکید و ترغیب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اکثریت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنایم فزون از حد که از هر سو به جزیرة العرب سرازیر مىشد،بودند و دیگر عنایتى به علوم خاندان رسالت که سر سلسلهشان على علیه السلام بود و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم او را آشناترین مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى کرده بود نشد،حتى در قضیه جمع قرآن (با اینکه مىدانستند پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مدتى در کنج خانه نشستند و مصحف را جمعآورى نموده است) حضرت علی را مداخله ندادند حتى نام او را نیز به زبان نیاوردند (35) .
اینها و نظایر اینها امورى بود که پیروان على علیه السلام را در عقیده خود راسختر و نسبت به جریان امور،هشیارتر مىساخت و روز بهروز بر فعالیت خود مىافزودند.على نیز که دستش از تربیت عمومى مردم کوتاه بود به تربیت خصوصى افراد مىپرداخت.
در این 25 سال،سه تن از چهار نفر یاران على علیه السلام که در همه احوال در پیروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعین در حجاز و یمن و عراق و غیر آنها در سلک پیروان على درآمدند و در نتیجه پس از کشته شدن خلیفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بیعت کردند و وى را براى خلافت برگزیدند.
انتهاى خلافت به امیر المؤمنین على (ع) و روش آن حضرت
خلافت على علیه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و پنج ماه ادامه یافت.على علیه السلام در خلافت،رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را معمول مىداشت (36) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقیقت یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت.على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى که براى مردم نمود چنین گفت:«آگاه باشید !گرفتارى که شما مردم هنگام بعثت پیغمبر خدا داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتانشده است.باید درست زیر و روى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتادهاند پیش افتند و آنان که به ناروا پیشى مىگرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلى دارد باید از حق پیروى کرد) اگر باطل بسیار است چیز تازهاى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مىافتند و امید پیشرفت نیز هست.البته کم اتفاق مىافتد که چیزى که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید» (38) .
على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر مىافتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم،جنگهاى داخلى خونینى بر پا کردندـکه تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشتـبه نظر شیعه،مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم،دستاویز عوامفریبانهاى بیش نبود و حتى سوء تفاهم نیز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که«جنگ جمل»نامیده مىشود،غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود،على علیه السلام پس از آنکه به خلافت شناخته شد،مالى در میان مردم بالسویه
” درست در حالى که پیغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بیت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهیزاتى بودند که خبر یافتند عدهاى دیگرـکه بعدا اکثریت را بردندـبا کمال عجله و بى آنکه با اهل بیت و خویشاوندان پیغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتى کمترین اطلاعى بدهند،از پیش خود در قیافه خیرخواهى،براى مسلمانان خلیفه معین نمودهاند و على و یارانش را در برابر کارى انجام یافته قرار دادهاند. على علیه السلام و هواداران او مانند عباس و زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اطلاع از جریان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نیز کردهاند ولى پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود... “
قسمت فرمود (40) چنانکه سیرت پیغمبر اکرم نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت بر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زیارت کعبه،از مدینه به مکه رفتند و ام المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم!نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند (41) .با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وى دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وى اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على بیعت کردند (43) و همچنین ام المؤمنین عایشه خود از کسانى بود که مردم را به قتل خلیفه سوم تحریص مىکرد (44) و براى اولى بار که قتل خلیفه سوم را شنید به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببین اصلى قتل خلیفه،صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خلیفه مىشورانیدند .
سبب جنگ دوم که جنگ صفین نامیده مىشود و یک سال و نیم طول کشید،طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون ناحق ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مىکرد نه دفاع،زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمىگیرد.
عنوان این جنگ«خونخواهى خلیفه سوم»بود با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاویه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند آنگاه به شامبرگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد (45) .
و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد،دیگر خود خلیفه سوم را فراموش کرده،قتله خلیفه را تعقیب نکرد!!
پس از جنگ صفین،جنگ نهروان در گرفت،در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مىشد،در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین به على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مىیافتند مىکشتند،حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده جنینها را بیرون آورده سر مىبریدند (46) .
على علیه السلام این غائله را نیز خوابانید ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به دست برخى از این خوارج شهید شد.
بهرهاى که شیعه از خلافت پنجساله على (ع) بر داشت
على علیه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ریخته اسلامى را کاملا به حال اولى که داشتبرگرداند ولى از سه جهت عمده موفقیت حاصل کرد:1ـبه واسطه سیرت عادله خود،قیافه جذاب سیرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را به مردم،خاصه به نسل جدید نشان داد،وى در برابر شوکت کسرایى و قیصرى معاویه در زى فقرا و مانند یکى از بینواترین مردم زندگى مىکرد.وى هرگز دوستان و خویشاوندان و خاندان خود را بر دیگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدایى و نیرومندى را به ناتوانى ترجیح نداد .
2ـبا آن همه گرفتاریهاى طاقت فرسا و سرگرم کننده،ذخایر گرانبهایى از معارف الهیه و علوم حقه اسلامى را میان مردم به یادگار گذاشت.
مخالفین على علیه السلام مىگویند:وى مرد شجاعت بود نه مرد سیاست،زیرا او مىتوانست در آغاز خلافت خود،با عناصر مخالف،موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضى و خشنود نگهدارد و بدین وسیله خلافت خود را تحکیم کند سپس به قلع و قمعشان بپردازد .
ولى اینان این نکته را نادیده گرفتهاند که خلافت على یک نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى باید از مداهنه و صورت سازى دور باشد.مشابه این وضع در زمان بعثت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز پیش آمد و کفار و مشرکین بارها به آن حضرت پیشنهاد سازش دادند و اینکه آن حضرت به خدایانشان متعرض نشود ایشان نیز کارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نپذیرفت با اینکه مىتوانست در آنروزهاى سخت،مداهنه و سازش کرده موقعیت خود را تحکیم نماید،سپس به مخالفت دشمنان قد علم کند .اساسادعوت اسلامى هرگز اجازه نمىدهد که در راه زنده کردن حقى،حق دیگرى کشته شود یا باطلى را با باطل دیگرى رفع نمایند و آیات زیادى در قرآن کریم در این باره موجود است (47) .
گذشته از اینکه مخالفین على در باره پیروزى و رسیدن به هدف خود از هیچ جرم و جنایت و نقض قوانین صریح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمىکردند و هر لکه را به نام اینکه صحابى هستند و مجتهدند،مىشستند ولى على به قوانین اسلام پایبند بود.
از على علیه السلام در فنون متفرقه عقلى و دینى و اجتماعى نزدیک به یازده هزار کلمات قصار ضبط شده (48) و معارف اسلام را (49) در سخنرانیهاى خود با بلیغترین لهجه و روانترین بیان ایراد نموده (50) وى دستور زبان عربى را وضع کرد و اساس ادبیات عربى را بنیاد نهاد.وى اول کسى است در اسلام که در فلسفه الهى غور کرده (51) به سبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را که تا آن روز در میان فلاسفه جهان،مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده و در این باب بحدى عنایت به خرج مىداد که در بحبوحه (52) جنگها به بحث علمى مىپرداخت.
3ـگروه انبوهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت کرد (53) که در میان ایشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند«اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى»وجود دارند که در میان عرفاى اسلامى،مصادر عرفان شناخته شدهاند و عدهاى مصادر اولیه علم فقه و کلام و تفسیر و قرائت و غیر آنها مىباشند.
انتقال خلافت به معاویه و تبدیل آن به سلطنت موروثى
پس از شهادت امیر المؤمنین على علیه السلام به موجب وصیت آن حضرت و بیعت مردم،حضرت حسن بن على علیهما السلام که پیش شیعه دوازده امامى،امام دوم مىباشد متصدى خلافت شد ولى معاویه آرام ننشسته به سوى عراقـکه مقر خلافت بودـلشکر کشیده با حسن بن على به جنگ پرداخت .وى با دسیسههاى مختلف و دادن پولهاى گزاف،تدریجا یاران و سرداران حسن بن على را فاسد کرده بالأخره حسن بن على را مجبور نمود که به عنوان صلح،خلافت را به وى واگذار کند و حسن بن على نیز خلافت را به این شرط که پس از در گذشت معاویه،به وىبرگردد و به شیعیان تعرض نشود،به معاویه واگذار نمود (54) .
در سال چهل هجرى،معاویه بر خلافت اسلامى استیلا یافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى که کرد به مردم اخطار نموده و گفت:«من با شما سر نماز و روزه نمىجنگیدم بلکه مىخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم» (55) !!
و نیز گفت:«پیمانى که با حسن بستم لغو و زیر پاى من است!!» (56) معاویه با این سخن اشاره مىکرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینى،ضمانتى نخواهد داشت و همه نیروى خود را در زنده نگهداشتن حکومت خود به کار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشینى پیغمبر خدا.و از اینجا بود که بعضى از کسانى که به حضور وى بار یافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (57) و خودش نیز در برخى از مجالس خصوصى،از حکومت خود با ملک و پادشاهى تعبیر مىکرد (58) اگر چه در ملأ عام خود را خلیفه معرفى مىنمود.
و البته پادشاهى که بر پایه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالأخره نیز به نیت خود جامه عمل پوشانید و پسر خود یزید را که جوانى بىبند و بار بود و کمترین شخصیت دینى نداشت،ولایت عهدى داده به جانشینى خود برگزید (59) و آن همه حوادث ننگین را به بار آورد.
معاویه با بیان گذشته خود اشاره مىکرد که نخواهد گذاشت حسن علیه السلام پس از وى به خلافت برسد،یعنى در خصوص خلافت بعد از خود،فکرى دیگر دارد و آن همان بود که حسن علیه السلام را با سم شهید کرد (60) و راه را براى فرزند خود یزید هموار ساخت.معاویه با الغاى پیمان نامبرده مىفهمانید که هرگز نخواهد گذاشت شیعیان اهل بیت در محیط امن و آسایش بسر برند و کما فى السابق به فعالیتهاى دینى خود ادامه دهند و همین معنا را نیز جامه عمل پوشانید (61) .
وى اعلام نمود که هر کس در مناقب اهل بیت حدیثى نقل کند هیچگونه مصونیتى در جان و مال و عرض خود نخواهد (62) داشت و دستور داد هر که در مدح و منقبت سایر صحابه و خلفا حدیثىبیاورد،جایزه کافى بگیرد و در نتیجه اخبار بسیارى در مناقب صحابه جعل شد (63) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر به على علیه السلام ناسزا گفته شود (و این دستور تا زمان عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى«99ـ011»اجرا مىشد) وى به دستیارى عمال و کارگردانان خود که جمعى از ایشان صحابى بودند،خواص شیعه على علیه السلام را کشت و سر برخى از آنان را به نیزه زده در شهرها گردانیدند و عموم شیعیان را در هر جا بودند به ناسزا و بیزارى از على تکلیف مىکرد و هر که خود دارى مىکرد به قتل مىرسید (64) .
سختترین روزگار براى شیعه
سختترین زمان براى شیعه در تاریخ تشیع،همان زمان حکومت بیست ساله معاویه بود که شیعه هیچگونه مصونیتى نداشت و اغلب شیعیان اشخاص شناخته شده و مارک دار بودند و دو تن از پیشوایان شیعه (امام دوم و امام سوم) که در زمان معاویه بودند،کمترین وسیلهاى براى برگردانیدن اوضاع ناگوار در اختیار نداشتند حتى امام سوم شیعه که در شش ماه اول سلطنت یزید،قیام کرد با همه یاران و فرزندان خود شهید شد،در مدت ده سالى که در خلافت معاویه مىزیست تمکن این اقدام را نیز نداشت.اکثریت تسنن،این همه کشتارهاى ناحق و بىبند و باریها را که به دست صحابه و خاصه معاویه و کارگردانان وى انجام یافته است،توجیه مىکنند که آنان صحابه بودند و به مقتضاى احادیثى که از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رسیده،صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ایشان راضى است و هر جرم و جنایتى که از ایشان سر بزند معفو است!!!ولى شیعه این عذر را نمىپذیرد،زیرا:
اولا:معقول نیست یک رهبر اجتماعى مانند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله و سلم براى احیاى حق و عدالت و آزادى بر پا خاسته و جمعى را هم عقیده خود گرداند که همه هستى خود را در راه این منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى که به منظور خود نایل شد،یاران خود را نسبت به مردم و قوانین مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقکشى و تبهکارى و بى بند و بارى را از ایشان معفو داند،یعنى با دست و ابزارى که بنایى را بر پا کرده با همان دست و ابزار آن را خراب کند.
و ثانیا:این روایات که صحابه را تقدیس و اعمال ناروا و غیر مشروع آنان را تصحیح مىکند و ایشان را آمرزیده و مصون معرفى مىنماید از راه خود صحابه به ما رسیده و به روایت ایشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاریخ قطعى با همدیگر معامله مصونیت و معذوریت نمىکردند،صحابه بودند که دست به کشتار و سب و لعن و رسوا کردن همدیگر گشودن و هرگز کمترین اغماض و مسامحهاى در حق همدیگر روا نمىداشتند.
بنابر آنچه گذشت،به شهادت عمل خود صحابه،این روایات صحیح نیستند و اگر صحیح باشند مقصود از آنها معناى دیگرى است غیر از مصونیت و تقدیس قانونى صحابه.
و اگر فرضا خداى متعال در کلام خود،روزى از صحابه در برابرخدمتى که در اجراى فرمان او کردهاند اظهار (65) رضایت فرماید،معناى آن،تقدیر از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اینکه در آینده مىتوانند هر گونه نافرمانى که دلشان مىخواهد بکنند.
استقرار سلطنت بنى امیه
سال شصت هجرى قمرى معاویه در گذشت و پسرش یزید طبق بیعتى که پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمان حکومت اسلامى را در دست گرفت.یزید به شهادت تاریخ،هیچگونه شخصیت دینى نداشت،جوانى بود حتى در زمان حیات پدر،اعتنایى به اصول و قوانین اسلام نمىکرد و جز عیاشى و بى بند و بارى و شهوترانى سرش نمىشد و
” «شیعه»معتقد بود که شریعت آسمانى اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پیغمبر اکرم روشن شده تا روز قیامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغییر نیست و حکومت اسلامى با هیچ عذرى نمىتواند از اجراى کامل آن سرپیچى نماید،تنها وظیفه حکومت اسلامى این است که با شورا در شعاع شریعت به سبب مصلحت وقت، تصمیماتى بگیرد ولى در این جریان،به علت بیعتسیاست آمیز شیعه و همچنین از جریان حدیث دوات و قرطاس که در آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم اتفاق افتاد،پیدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند که کتاب خدا مانند یک قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بیانات پیغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نماید.... “
در سه سال حکومت خود،فجایعى راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام با آن همه فتنهها که گذشته بود،سابقه نداشت.سال اول،حضرت حسین بن على علیه السلام را که سبط پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود با فرزندان و خویشان و یارانش با فجیعترین وضعى کشت و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبر را به همراه سرهاى بریده شهدا در شهرها گردانید (66) و در سال دوم،«مدینه»را قتل عام کرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشکریان خود مباح ساخت (67) و سال سوم،«کعبه مقدسه»را خراب کرده و آتشزد!! (68) و پس از یزید،آل مروان از بنى امیه زمام حکومت اسلامى راـبه تفصیلى که در تواریخ ضبط شدهـدر دست گرفتند حکومت این دسته یازده نفرى که نزدیک به هفتاد سال ادامه داشت،روزگار تیره و شومى براى اسلام و مسلمین به وجود آورد که در جامعه اسلامى جز یک امپراطورى عربى استبدادى که نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود،حکومت نمىکرد و در دوره حکومت اینان کار به جایى کشید که خلیفه وقت (ولید بن یزید) که جانشین پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و یگانه حامى دین شمرده مىشد،بى محابا تصمیم گرفت بالاى خانه کعبه غرفهاى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد (69) !!
خلیفه وقت[ولید بن یزید]قرآن کریم را آماج تیر قرار داد و در شعرى که خطاب به قرآن انشاء کرد گفت:روز قیامت که پیش خداى خود حضور مىیابى بگوى خلیفه مرا پاره کرد!! (70) البته شیعه که اساسا اختلاف نظر اساسىشان با اکثریت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعیت دینى بود،در این دوره تاریک،روزگارى تلخ و دشوارى مىگذرانیدند ولى شیوه بیدادگرى و بى بند و بارى حکومتهاى وقت و قیافه مظلومیت و تقوا و طهارت پیشوایات اهل بیت آنان را روز به روز در عقایدشان استوارتر مىساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسین پیشواىسوم شیعه در توسعه یافتن تشیع و بویژه در مناطق دور از مرکز خلافت،مانند عراق و یمن و ایران کمک بسزایى کرد.
گواه این سخن این است که در زمان امامت پیشواى پنجم شیعه که هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم گذشته بود،به مناسبت اختلال و ضعفى که در حکومت اموى پیدا شده بود،شیعه از اطراف کشور اسلامى مانند سیل به دور پیشواى پنجم ریخته به اخذ حدیث و تعلم معارف دینى پرداختند (71) .هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود که چند نفر از امراى دولت شهر قم را در ایران بنیاد نهاده و شیعه نشین کردند (72) ولى در عین حال شیعه به حسب دستور پیشوایان خود،در حال تقیه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مىکردند.
بارها در اثر کثرت فشار و سادات علوى بر ضد بیدادگریهاى حکومت قیام کردند ولى شکست خوردند و بالأخره جان خود را در این راه گذاشتند و حکومت بىپرواى وقت در پایمال کردنشان فروگذارى نکرد.جسد زید را که پیشواى شیعه زیدیه بود از قبر بیرون آورده به دار آویختند و سه سال بر سر دار بود،پس از آن پایین آورده و آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند!! (73) به نحوى که اکثر شیعه معتقدند امام چهارم و پنجم نیز به دست بنى امیه با سم در گذشتند (74) و درگذشت امام دوم و سوم نیز به دست آنان بود.فجایع اعمال امویان به حدى فاحش و بىپرده بود که اکثریت اهل تسنن با اینکه خلفا را عموما مفترض الطاعه مىدانستند ناگزیر شده خلفا را به دون دسته تقسیم کردند.خلفاى راشدین که چهار خلیفه اول پس از رحلت پیغمبر اکرم مىباشند (ابو بکر و عمر و عثمان و على) و خلفاى غیر راشدین که از معاویه شروع مىشود.
امویین در دوران حکومت خود در اثر بیدادگرى و بى بند و بارى به اندازهاى نفرت عمومى را جلب کرده بودند که پس از شکست قطعى و کشته شدن آخرین خلیفه اموى،دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دار الخلافه گریختند و به هر جا روى آوردند پناهشان ندادند،بالأخره پس از سرگردانیهاى بسیار که در بیابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه کشیدند و بسیارى از ایشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند،به جنوب یمن در آمدند و به دریوزگى خرج راهى از مردم تحصیل کرده و درزى حمالان عازم مکه شدند و آنجا در میان مردم ناپدید گردیدند (75) .
شیعه در قرن دوم هجرى
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى،به دنبال انقلابات و جنگهاى خونینى که در اثر بیدادگرى و بد رفتاریهاى بنى امیه در همه جاى کشورهاى اسلامى ادامه داشت،دعوتى نیز به نام اهل بیت پیغمبر اکرم در ناحیه خراسان ایران پیدا شده،متصدى دعوت«ابو مسلم مروزى»سردارى ایرانى بود که به ضرر خلافت اموى قیام کردو شروع به پیشرفت نمود تا دولت اموى را بر انداخت (76) .این نهضت و انقلاب اگر چه از تبلیغات عمیق شیعه سرچشمه مىگرفت و کم و بیش عنوان خونخواهى شهداى اهل بیت را داشت و حتى از مردم براى یک مرد پسندیده از اهل بیت (سربسته) بیعت مىگرفتند با اینهمه به دستور مستقیم یا اشاره پیشوایان شیعه نبود،به گواهى اینکه وقتى که«ابو مسلم»بیعت خلافت را به امام ششم شیعه امامیه در مدینه عرضه داشت،وى جدا رد کرد و فرمود:«تو از مردان من نیستى و زمان نیز زمان من نیست» (77) .بالأخره بنى عباس به نام اهل بیت خلافت را ربودند (78) و در آغاز کار روزى چند به مردم و علویین روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علویین،بنى امیه را قتل عام کردند و قبور خلفاى بنى امیه را شکافته هر چه یافتند آتش زدند (79) ولى دیرى نگذشت که شیوه ظالمانه بنى امیه را پیش گرفتند و در بیدادگرى و بى بند و بارى هیچگونه فروگذارى نکردند.
«ابو حنیفه»رئیس یکى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (80) و شکنجهها دید و«ابن حنبل»رئیس یکى از چهار مذهب،تازیانه خورد (81) و امام ششم شیعه امامیه پس از آزار و شکنجه بسیار،با سم درگذشت (82) و علویین را دسته دسته گردن مىزدند یا زنده زنده دفن مىکردند یا لاى دیوار یا زیر ابنیه دولتى مىگذاشتند.
«هارون»خلیفه عباسى که در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسیده بود و گاهى خلیفه به خورشید نگاه مىکرد و آن را مخاطب ساخته مىگفت به هر کجا مىخواهى بتاب که به جایى که از ملک من بیرون است نخواهى تابید!از طرفى لشکریان وى در خاور و باختر جهان پیش مىرفتند ولى از طرفى در جسر بغداد که در چند قدمى قصر خلیفه بود،بىاطلاع و بى اجازه خلیفه،مأمور گذاشته از عابرین حق عبور مىگرفتند،حتى روزى خود خلیفه که مىخواست از جسر عبور کند،جلویش را گرفته حق العبور مطالبه کردند! (83) یک مغنى با خواندن دو بیت شهوت انگیز،«امین»خلیفه عباسى را سر شهوت آورد،امین سه میلیون درهم نقره به وى بخشید،مغنى از شادى خود را به قدم خلیفه انداخته گفت:یا امیر المؤمنین !این همه پول را به من مىبخشى؟خلیفه در پاسخ گفت اهمیتى ندارد ما این پول را از یک ناحیه ناشناخته کشور مىگیریم!! (84) ثروت سرسام آورى که همه ساله از اقطار کشورهاى اسلامى به عنوان بیت المال مسلمین به دار الخلافه سرازیر مىشد،به مصرف هوسرانى و حقکشى خلیفه وقت مىرسید،شماره کنیزان پریوش ودختران و پسران زیبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مىرسید!!
وضع شیعه از انقراض دولت اموى و روى کار آمدن بنى عباس،کوچکترین تغییرى پیدا نکرد جز اینکه دشمنان بیدادگرى وى تغییر اسم دادند.
شیعه در قرن سوم هجرى
با شروع قرن سوم،شیعه نفس تازهاى کشید و سبب آن اولا:این بود که کتب فلسفى و علمى بسیارى از زبان یونانى و سریانى و غیر آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعلیم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند.علاوه بر آن«مأمون»خلیفه عباسى (195ـ218) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقهمند بود و در نتیجه به تکلم استدلالى در ادیان و مذاهب رواج تام و آزادى کامل داده بود و علما و متکلمین شیعه از این آزادى استفاده کرده در فعالیت علمى و در تبلیغ مذهب اهل بیت فروگذارى نمىکردند (85) .و ثانیا:مأمون عباسى به اقتضاى سیاست خود به امام هشتم شیعه امامیه ولایت عهد داده بود و در اثر آن علویین و دوستان اهل بیت تا اندازهاى از تعرض اولیاى دولت مصون بوده و کم و بیش از آزادى بهرهمند بودند ولى باز دیرى نگذشت که دم برنده شمشیر به سوى شیعه برگشت و شیوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد،خاصه در زمان متوکل عباسى (232ـ247 هجرى) که مخصوصا با على و شیعیان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امروى بود که مزار امام سوم شیعه امامیه را در کربلا با خاک یکسان کردند (86) .
شیعه در قرن چهارم هجرى
در قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد که براى وسعت یافتن تشیع و نیرومند شدن شیعه کمک به سزایى مىکرد که از آن جمله سستى ارکان خلافت بنى عباسى و ظهور پادشاهان«آل بویه»بود .پادشاهان«آل بویه»که شیعه بودند،کمال نفوذ را در مرکز خلافت که بغداد بود و همچنین در خود خلیفه داشتند (87) و این قدرت قابل توجه به شیعه اجازه مىداد که در برابر مدعیان مذهبى خود که پیوسته به اتکاى قدرت،خلافت آنان را خرد مىکردند،قد علم کرده آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند .
چنانکه مورخین گفتهاند در این قرن،همه جزیرة العرب یا قسمت معظم آن به استثناى شهرهاى بزرگ،شیعه بودند و با این وصف برخى از شهرها نیز مانند هجر و عمان و صعده در عین حال شیعه بودند.در شهر بصره که پیوسته مرکز تسنن بود و با شهر کوفه که مرکز تشیع شمرده مىشد رقابت مذهبى داشت،عدهاى قابل توجه شیعه بودند و همچنین در طرابلس و نابلس و طبریه و حلب و هرات،شیعه بسیار بود و اهواز و سواحل خلیج فارس از ایران نیز مذهبشیعه رواج داشت (88) .
در آغاز این قرن بود که«ناصر اطروش»پس از سالها تبلیغ که در شمال ایران به عمل آورد به ناحیه طبرستان استیلا یافت و سلطنت تأسیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش از«اطروش»نیز حسن بن زید علوى سالها در طبرستان سلطنت کرده بود (89) .
در این قرن،فاطمیین که اسماعیلى بودند به مصر دست یافتند و سلطنت دامنهدارى (296ـ527) تشکیل دادند (90) .
بسیار اتفاق مىافتاد که در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نیشابور کشمکش و زد و خورد و مهاجمههایى میان شیعه و سنى در مىگرفت و در برخى از آنها شیعه غلبه مىکرد و از پیش مىبرد.
شیعه در قرن نهم هجرى
از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم،شیعه به همان افزایش که در قرن چهارم داشت ادامه مىداد و پادشاهانى نیز که مذهب شیعه داشتند به وجود آمده از تشیع ترویج مىنمودند.در اواخر قرن پنجم هجرى،دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک به یک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل مىزیستند (91) و سادات مرعشى در مازندران،سالهاى متمادى سلطنت کردند (92) .
«شاه خدابنده»از پادشاهان مغول،مذهب شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول،سالیان دراز در ایران سلطنت کردند و از تشیع ترویج مىکردند و همچنین سلاطین«آق قویونلو و قره قویونلو»که در تبریز حکومت مىکردند (93) و دامنه حکمرانىشان تا فارس و کرمان کشیده مىشد و همچنین حکومت فاطمیین نیز سالیان دراز در مصر بر پا بود.
البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مىکرد چنانکه پس از بر چیده شدن بساط فاطمیین و روى کار آمدن سلاطین«آل ایوب»،صفحه برگشت و شیعه مصر و شامات،آزادى مذهبى را بکلى از دست دادند و جمع کثیرى از تشیع از دم شمشیر گذشتند (94) .
و از آن جمله«شهید اول محمد بن محمد مکى»،یکى از نوابغ فقه شیعه،سال 786 هجرى در دمشق به جرم تشیع کشته شد (95) !!
و همچنین شیخ
” خمس را از اهل بیت و خویشان پیغمبر اکرم بریدند و نوشتن احادیث پیغمبر اکرم به کلى قدغن شد و اگر در جاى حدیث مکتوب کشف یا از کسى گرفته مىشد آن را ضبط کردهمىسوزانیدند و این قدغن در تمام زمان خلفاى راشدین تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز خلیفه اموى (99ـ102) استمرار داشت... “
اشراق«شهاب الدین سهروردى»در حلب به جرم فلسفه به قتل رسید (96) !!روى هم رفته در این پنج قرن،شیعه از جهت جمعیت در افزایش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى،تابع موافقت و مخالفت سلاطین وقت بودهاند و هرگز در این مدت،مذهب تشیع در یکى از کشورهاى اسلامى،مذهب رسمى اعلام نشده بود.
شیعه در قرن دهم تا یازدهم هجرى
سال 906 هجرى،جوان سیزده سالهاى از خانواده شیخ صفى اردبیلى (متوفاى 735 هجرى) که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده شروع به کشور گشایى و بر انداختن آیین ملوک الطوایفى ایران نمود و س از جنگهاى خونین که با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان که زمان امپراطورى عثمانى را در دست داشتند،موفق شد که ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور درآورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد (97) .پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوى،پادشاهان دیگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت کردند و یکى پس از دیگرى رسمیت مذهب شیعه امامیه را تأیید و تثبیت نمودند،حتى در زمانى که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضى کشور و آمار جمعیت را به بیش از دو برابر ایران کنونى (سال 1384 هجرى قمرى) برسانند (98) گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزایش طبیعى خود باقى بوده است.شیعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى
در سه قرن اخیر،پیشرفت مذهبى شیعه به همان شکل طبیعىسابقش بوده است و فعلا که اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشیع در ایران مذهب رسمى عمومى شناخته مىشود و همچنین در یمن و در عراق اکثریت جمعیت را شیعه تشکیل مىدهد و در همه ممالک مسلمان نشین جهان،کم و بیش شیعه وجود دارد و روى هم رفته در کشورهاى مختلف جهان،نزدیک به صد میلیون شیعه زندگى مىکند.پىنوشتها:
1ـاولین اسمى که در زمان رسول خدا پیدا شد،«شیعه»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)
2ـ و انذر عشیرتک الاقربین (سوره شعرا،آیه 214)
3ـدر ذیل این حدیث،على (ع) مىفرماید:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزیر تو مىشوم،پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:این شخص برادر و وصى و جانشین من مىباشد باید از او اطاعت نمایید،مردم مىخندیدند و به ابى طالب مىگفتند:تو را امر کرد کټ/p>