چرا زنان خشونت را تحمل میکنند؟

چرا زنان خشونت را تحمل می کنند؟

چرا زنان خشونت را تحمل می کنند؟

طبق اصول حقوقی سازمان ملل متحد خشونت علیه زن اینگونه تعریف شده است: ”اعمال هر گونه خشونت که نتیجه آن آسیب جنسی و روانی که تؤام با درد و رنج باشد؛ اعمّ از تهدید یا ارتکاب عمل ــ از تجاوز جنسی گرفته تا سلب آزادی ــ صرفنظر از آنکه در مَلاءِ عام بوده باشد و یا در محیط خانه.“ طبق آمار جرائم در سوئد هر ده روز یکبار، یک زن سوئدی توسط مردی که او را میشناسد به قتل میرسد! و تازه این صرفاً 60% از کلِّ قتلهای زنان در سوئد را در بر میگیرد! و 29% از زنهائی که در بخشهای جرّاحی در بیمارستانهای سوئد مورد مداوا قرار میگیرند، قربانیان خشونتهای مردان میباشند! ( ارقام تکان دهنده ایست؛ مگه نه؟)! پس از سالها که از زندگیم در این کشور میگذرد از خواندن این آمار و ارقام سخت شگفت زده شدم! هرگز سوئد را چنین کشوری نمیپنداشتم. . . !

مرد/پدر سالاری، زن آزاری، سرکوب احساسات زنان، سلب آزادی بیان از آنها، تبعیضهای رایج حقوقی بین زن و مرد، عدم مشارکت در امر تصمیم گیریهای خرد و کلان، حجاب اجباری، تحمیل حُجبُ و عفّتِ افراطی، اینها همه اموریست که من به عنوان یک زن ایرانی سالهاست که طعم تلخ معنا و تبعات آنها را در سطح و عمق اندامم در یافته و سنگینی تحمّلشان را بر شانه هایم هنوز حس میکنم. ولی جالب اینجاست که هیچوقت یک زن اروپائی را به چشم یک قربانی مرد/پدر سالاری تصوّر نمیتوانستم بکنم. و در عین حال این برای اوّلین بار هم هست که بواسطه یک سؤال بجایِ «سعید» قادرم تا برای قربانی و مچاله شدن جنس زن مستقلّ از تعلّقاتِ عَرَضیِ(ثانوی) او، از فرهنگش گرفته تا نژادش، یک توضیح علمی نیز در نزد خود بیابم. یعنی، اهمیّت مطالعه نوع انسان بطور عام و جنس زن بنحو خاصّ برای دستیابی به یک نظریّه جامع، توانا و رهگشا در مورد «فمنیزم». زن در رقابتش با مرد آنهم تحت عوامل ژنتیکی، ممتیکی و محیطی به اینجا رسیده است که شاهدیم و پیگیری این تراژدی بقول سعید با روش «مهندسی چپّه یا وارونه» برایم سخت جالب شده است. بدین ترتیب، پرسش بنیادین و تکان دهنده امّا مناسب این میشود که: ”ما در کدامین جهان زندگی میکنیم؟!“ و پاسخش فعلاً به این است: ”جهانی که ساختارش بر طبق کارکرد مغز مردان؛ یعنی بینش، منطق، برداشت، روششناسی، شناختشناسی، سلیقه و خواست آنها معنی، تفسیر، تعبیر، تبیین، برنامه ریزی، تمشیت و طرّاحی گشته است.“ اسطوره ها، فلسفه های عملی و نظری, ادیان, هنر ها، علوم، قوانین و شالوده نهادها، حتی ایده ئولوژیهای مُدرن و پُست ـ مدرن امروزی؛ (منظورم، جنگل یا اکولوژی «ممتیکئی» که در آن فعلاً فانکشن کرده و زندگی میکنیم) همه و همه ساخته مغز فعّال و مایشاءِ مردانست آنهم با هزینه ای بس گران نه تنها برای زنان بلکه نوع بشر که همانا، باز بقول «سعید»، عبارت باشد از: ”عاطل و باطل شدن مغز و حضور مؤثّر ما زنان در صحنه های فکر، تصمیم و عمل ؟!“

ما به زنها به انسانهائی بدل شده ایم که هنر و ارزش اندیشیدن مولّد را قرنهاست از یاد برده ایم و حتی قادر به بیان خویشتن خود نیز نیستیم و همچنان بر سر خوان مغز و بازوی مردان به ریزه خواری مشغولیم! دیگر به یادمان نمی آید که زندگی هم ارزی کردن دوشادوش مردها همچون مادران کهنمان در عصر «شکار و گردآوری» چگونه بوده است؟ تعاطی با مردان آنهم به عنوان «جنس دوم» و با اهمیّت ثانوی در همه عرصه های زندگی چیزیست که غافلانه، اگر چه نه عامدانه، به آن قناعت نموده و متاسفّانه خو گرفته ایم. ترک عادت هم که از قدیم و ندیم گفتن: موجب مرض است! ایستادن بروی کوتاهترین پله ها و سربرافراشتن و نظاره کردن و صرفاً تحسین مردها بر پلّه های ترقّی و اجرای بی چون و چرای اوامرشان آنقدر برایمان طبیعی و بدیهی بنظر میرسد که خود نیز به ناتوانی جنسمان ایمان آورده ایم. براستی چرا و چه شد که نقش مساوق و مستقلّ زن در دوران ماقبل جامعه به اصطلاح متمدّن آنهم با آغاز عصر کشاورزی بر ضدّ منافع و رشد او تا بدین حد تغییر یافت؟ آیا این تحوّل ارتجاعی ارزش و شأن و مقام او، یعنی انسانی همطراز با مردان, حاصل هر چه فرهنگیتر شدن نوع بشر نیست؟! چرا ما زنها خودمان را در مولّدات فرهنگی بشر و تثبیت اثرات مغز خود در میمهای آن، همچون مردها، دخالت فعّال نکردیم؟! آیا فرهنگ برایمان به یک امر لوکس و زائد و مردانه بدل شد؟! چه شد؟! ما چرا دست از اندیشیدن برداشتیم؟! از کی زندگی کردن را بخاطر مردها و منافعشان آغاز کردیم؟ چرا زیستن برای خوشحالی و رضایت مرد را بر خلاف منافع خودمان برگزیدیم؟! پس خودمان چه میشویم؟! کی زمان رندگی کردن برای خودمان شروع میشود؟! لابد آخرتی که در بهشت آن نیز جائی برایمان تعبیه نشده است تا مثلاً از مردان خوش تیپ و خوش هیکل و مهربان و با معرفت نشانی یافته تا حدّاقل با آنها حال کنیم؟! حتی خدا هم مَرد پسند است و بهشتش را صرفاً مهیّای لذّت مردان کرده تا هم با حوریان جوان و سیاه چشم و اَنار پستان آمیزش کنند و هم با ملیجکان آنچنانی! پس ما به چه ملجاء و کانونی پناه ببریم؟! نکند ما زنان مصداق آن آیه هستیم که گفت: ”خسر الّدنیا و الاخره“! شاید دلتان خوش است به ترحّم مردان نسبت به آنچه از مظالم که در حقّمان میرود؟! چرا زن ناخودآگاه افسار زندگیش را به دست مرد سپرد تا خود همچون استری رام و کور به دنبالش راه بیفتد و بهر سو که مهترش اشاره کرد، سر کج کند؟! آیا میان «انفعال» ما از یکطرف و «خشونتی» که دائماً با آن مواجهیم ارتباطی نباید جست؟! هیچ در جائی خوانده یا دیده اید که «بونوبو»های ماده؛ یعنی این دختر عموهای ژنتیکی ما(که واقعاً زن و کلاً بشر باید درسها از نحوه زندگی آنها بیاموزد) ابداً احتیاج و وابستگی ما زنان را نسبت به نرهای خود ندارند؛ نه در مقام ابتیاع غذا و صید، نه در مورد حراست و امنیّت و نه حتی آمیزش و دوستی. اگر شجاعت را باید از شیر آموخت و دغلی را از روباه آنگاه «فمنیزم» را در عمل و براستی باید، آنهم با مشاهده دقیق رفتار این حیوان بس لذّت طلب و صلح دوست نسبت به ما و شیمپانزه ها، از آنها بیاموزی

م. 

باری، زنانی که تن به خشونت مردان میدهند کم نیستند. جالب است بدانید که این زنان میتوانند به هر طبقه اجتماعی متعلّق باشند. تا چند وقت پیش باور جمعی بر آن بود که بیشتر این زنان فاقد تحصیالات عالیه و یا از طبقه پائین جامعه هستند که مورد اذیّت و آزار مردانشان قرار میگیرند. امّا این اسطوره ای بیش نیست کما اینکه امروزه میتوانیم با مراجعه به آمار مربوطه پدیده شوم «زن آزاری» را در همه طیفها و رده های اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، فرهنگی، دینی و قومی شاهد باشیم. خشونت به صُور مختلف به زنان هر روزه اعمال میشود: حجاب، محرومیّت های جنسی، عدم آزادی در خانه پدری، نداشتن حق انتخاب در حین ازدواج، نداشتن حق رأی، تجاوز جنسی در روابط زناشوئی، نداشتن حقّی برای طلاق، نداشتن حقّی برای سرپرستی بچه، سرکوب نمودن کنجکاویهای جنسی زن، به فراموشی سپردن نیازهای طبیعیش، نبودن گوشهائی برای شنفتن حرفهایمان و نبود احساس و نگرفتن فیدبک مناسب از جانب مردان در توجّه و ادراک به عواطف و عشق ما زنان نسبت به آنها و زندگی مشترکمان و اولادمان. و بالاخره اعمال تبعیض و خوار و ثانوی شمردن روزمرة زنان چه از سوی خانواده(بله گاه حتی از سوی مادران دلبندمان) و چه از سوی جامعه همه؛ نمونه هائی از ظهورات خشونت علیه زنان میباشد.

زنی که مورد ظلم قرار میگیرد میتواند از نظر اجتماعی - سیاسی دارای مقامات بالائی هم باشد، ولی وجه تشابه همه این زنها یکیست؛ خیلی زود یاد می گیرند که با خشونت کنار بیایند و خم هم به ابرو نیاورند. بیشتر این زنان میتوانند در عرصه های دیگر زندگی حتی زنان موفّقی نیز باشند. حالا بدبختی را ببین که گاهی اوقات این زنان برای رهائی از پرسشهای جانسوز مغز و وجدان خویش و دیگران ماسک زشت و تکراری بی تفاوتی و الکی خوش بودن را بر چهره دارند.
دلیل این کار نیز واضح است؛ چون زنی که در یک رابطه خشن باقی میماند از سوی دیگر زنان احمق، ناتوان و ضعیف تلقّی میشود. و لذا داشتن ماسکی روی صورت و کتمان هر گونه خشونت میتواند از قضاوتها و پیشداوریهای دیگران بکاهد!داستان حسرت آور و غم انگیزیست داستان ما زنان! اینکه چگونه دردی مشترک را اینچنین با خاموشی گزیدن پاسخ گفته ایم! خاموشی توافقی بین زنان به نفع دنیائی مردانه! چرا خشونت را تحمّل میکنیم؟! این سؤالیست که اغلب از زنان در تحت روابط زور و سلطه پرسیده میشود:
طبق نظر سنجی که سازمان حمایت از زنان ملل متّحد در این مورد انجام داده است، بنظر میرسد که زنان از کشورهای مختلف پاسخهای نسبتاً مشابهی به این پرسش میدهند که در زیر به مهمترینشان اشاره میکنم؛

 

 ● احساس ضعف کامل در برابر وضعیّت موجود،
● تهدید به مرگ،
● نداشتن امیدی به بهبود اوضاع،
● مورد قبول واقع نشدن از سوی جامعه،
● نا امیدی از قانون و آئینهای دادرسی و کیفری و بطور کلی سیستم قضائی مردانه،
● از دست دادن کنترل اوضاع،
● غم از دست دادن و پشت سر گذاشتن تعلّقات خاطر گذشته و اطفالشان،
● گروکشی و انتقام،
● عدم توان روحی و جسمی و نا امیدی از یافتن دوست و همسری مناسب،
● احساس مسئولیّت تؤام با شرم و گناه،
● وابستگیهای اقتصادی و نیازهای معیشتی،
● خود را متهم و مقصّر دانستن،
● ویژگی های طبیعی و عاطفی و سرشت تکاملی ما زنان،
● عدم احساس اعتماد بنفس،
● توقعّات و پایبندیهای تسلّمی و عرفی،
● ایمان کورکورانه به باورها و عقل جمعی مردان.

با تمام این اوصاف، ظلم به زنان همچنان ادامه دارد! زنان در گوشه و کنار جهان مورد اذیّت و آزار قرار میگیرند. زنان هنوز در زندان طلائی خانواده بسر میبرند، بدون اینکه خود پی به اسرار آن میله های نامرئی پی برده باشند. دختران در خانه پدر برای بازتاباندن عقاید او زندگی میکنند، پس از پدر و برادر/ان نوبت به خوشایند نمودن خویش نزد باصطلاح همسرشان میرسد. و زمانی که زنی صدایش بلندتر از حد مجاز شد، با توسل به شرع و عرف و قانون و زور صدایش را در گلویش خفه میکنند. روزی نیست که خبری از کشته شدن و یا جراحت زنی توسط مردان در مطبوعات ایرانی و اَنیرانی نبینیم، یک چرخه نفرت آور تکراری از بازتولید خشونت و اصلاً مهم نیست که تا چه حد خود را یک حیوان باصطلاح متمدّن و مفرهنگ آنهم در ابتدای قرن بیست و یکم فرض کنیم.

( باباجان، صد رحمت به حیوانات جنگل و باز درود بسیار به این بونوبوها؛ جدّاً به شما خواهرانم توصیه میکنم که بروید و زندگی این دختر عموهایمان که به لحاظ تکاملی در حدود هفت میلیون سال پیش از ما جدا شده اند را مطالعه کنید ــ تا بلکه از باب ”فعتبروا یا اولی الابصار“ کمی از برجِ عاجِ این غرور احمقانه که گوئی باشعورترین و متمدّنترین و خوشبخت ترین موجود عالم هستیم پائین بیائیم…! ژان ژاک روسو به فطانت تمام به ما هشدار داد تا غرّه «فرهنگ» خود نشویم و آنچنان خود را نسبت به طبیعت دست بالاتر نبینیم تا مثلاً بفول سعید دلمان را خوش کنیم به یک انقلاب اسلامی، یک امر فرهنگی، و برای صدها سال آتی منتظر خساراتش باشیم.)

شاید این تکرار مکررات وجدانمان را نسبت به این اخبار ناگوار و تلخ بی تفاوت کرده است. و بسادگی از کنار این نابرابریها، خشونتها، عدم شناخت زنان از خود و جهان پیرامونشان و در نتیجه دادن اختیار تام به مردان، در همه امور حتی امور مربوط به خود زنان، میگذریم و رد میشویم. شاید به خود میگوئیم: این من نیستم که نیاز به کمک دارم؟ سرنوشت دیگران بمن ربطی ندارد! بیائید با خودمان صادق باشیم ما که از آینده خود خبر نداریم ولی آیا دوست داشتیم که جای آن دختری باشیم که با ضربات پدرش بر سرش جان شیرینش را باخت؟! آیا فکر میکنید که شرائط دیگر زنان بهتر از آن دختر است؟! چون صرفاً نفس میکشند و هنوز زنده اند؟! آیا زنان فقط برای این به دنیا آمده اند که نفس بکشند؟! آیا زنان برای آنند که مردان به تکامل برسند؟! پیشنهاد میکنم که کمی با خود بیندیشیم! به زمانی که دست از اندیشیدن کشیدیم و همچون تماشاچی در کنار زمین به مشاهده سناریوی زندگی خود به کارگردانی دیگران بسنده نمودیم! ولی تا کی باید ادامه داد؟ کی زمان آن میرسد که خود نیز به زمین بازی برگردیم و ایفای نقش در خور خویش را خود به عهده گیریم. سعید به من پیشنهاد کرده بود که درباره زنان فیلسوف دنیا اطلاعاتی کسب و جمع آوری کنم. من نیز چنین کردم. نتیجه اش امّا حسِّ تلخ و ناخوشایندی بود که معمولاً انسان باخوردن سیلی حقیقت به صورتش احساس میکند. ببینید، اگر همه نوشته های زنان فیلسوف دنیا را در طول تاریخ تمدّن بشری بخواهیم بصورت یک نوشته واحد در آوریم؛ آنگاه نوشته مزبور از لیست اسامی مردان فیلسوف دنیا کوتاهتر خواهد شد! هنوز از وضعیّت فاجعه آمیز کنونی زنان در دنیا متعجّبید؟!؟! آخر چطور میشود انتظار جهانی عادلانه را داشت؟! با گدائی یا انتظار ترحّم یا دلخوش بودن به ظهور امام زمان(که تازه اینم یک مرد است)؟! در زمانی که پایه ها و بنیاد های همین جهان ناعادلانه ساخته و پی ریخته میشد ما در کجاها که محبوس و منفعل و در چه بازارهائی که همچون کالا در حال خرید و فروش شدن نبودیم!؟! تا زمانی که زنان از خود و جهان پیرامون خویش غافلند و چون مورچگان جهانشان را به وسعت تلّی از خاک میپندارند، تغییری در این وضعیت به وجود نخواهد آمد. اوّلین قدم برای ایجاد یک تحوّل، تأمّل و اندیشیدن در مورد خود و جهان پیرامونمان است. اگر زنان در انجام این مهم موفق شوند؛ آنگاه جرقّه ای که در مغزشان روشن میشود، میتواند همچون مشعلی پرنور تمام روزنه های کور زندگی بشری را روشن کند. اگر آنروز در رسد؛ دیگر خشونت مردانه، جنگ، خونریزی و بی عدالتیها جای خود را به اموری دیگر چون صلح، عاطفه، لذّت، آمیزش، برابری و مودّت خواهد داد. آن روزیست که زنان مغزهای خُرد و خمیر و کارپذیر تحمیلی را به کناری انداخته و با تمامیّت واقعی آن، که در ضمن فرقی با بزرگی مغزی مردان ندارد، موّلدانه بیندیشند. آنروز است که زن میتواند با پروازی بلند همچون پرنده ای رها و سبکبار در جهان دستساخت خویش سیر کند و بدان بنای زندگی جدید و شرافتمندانه اش را با سر پنجه اندیشه ها و آموزه هایش؛ این خود باشد که تدبیر نماید! بیائید از مغز خود نیر رَحِمِ دیگری ساز کنیم و در جان این جهان پُر آشوب و ظلم طرحی دگر اندازیم!

 

منبع:www.womanology.org

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.