خلیل میراشرفی- رفته بودیم برای تدفین استاد «بابک بیات»، در بهشت زهرا.
مایی که طاقت شلوغی و داد و فغان دم غسالخانه را نداشتیم، جلوجلو رفتیم به محوطه قطعه هنرمندان. عده دیگری هم آمده بودند.
بعضی ها با تماشای گور تازه، خانه ابدی آن آهنگساز مرحوم، خودشان را مشغول کردند. خیلی های دیگر هم مثل ما این سو و آن سو، پی سنگ هنرمندان مختلف می گشتیم تا فاتحه ای بفرستیم.
از جمله تازه درگذشته ها، «منوچهر نوذری» و «پوپک گلدره» را می شود نام برد که به فاصله یک گور، کنار هم خفته اند. اولین بار بود سنگ این دو را می دیدیم.
وقتی پیکر استاد بیات را آوردند و گورستان شلوغ تر شد، همه نگاه ها به سوی او برگشت و دیگر کمتر کسی زیر پایش را نگاه می کرد تا بداند روی قبر چه کسی ایستاده است.
سنگ پوپک به خاطر نزدیکی با گور تازه، یکی از آن سنگ ها بود که جماعت حاضر مرتب رویش قدم می زدند و حتی می ایستادند و سیگاری دود می کردند!
سنگ سیاه پوپک پوشیده از جاپاهای گلی، بی توجه افتاده بود؛ همان پوپکی که چندی پیش با مرگ تراژیکش که نه، با پخش سریال «نرگس» تا مقام یک قدیس بالا رفت و مردم برایش جان می دادند!
تب نرگس و پوپک خیلی زود فروکش کرد و اگر قضیه آن فیلم کذایی «زهرا امیرابراهیمی» پیش نمی آمد، خیلی زودترها همه چیز یادمان می رفت. راستی که ملت عجیبی هستیم ما ایرانی ها، ما مردم جوگیر و احساساتی...