نگاهى به فروش گرانترین تابلوى نقاشى جهان

تاکنون هیچ تابلویى در هیچ حراجى به قیمت «پسرى با پیپ» پیکاسو به فروش نرفته است-۱۰۴ میلیون دلار- این تابلو داستان غمگینى دارد که از صد سال پیش آغاز شده است و آینه جنگ، صاحبان مختلف، مهاجرت و طمع انسان ها است.099336.jpg
مهمانان پشت  در صف بسته بودند. ساختمانى در خیابان پوپر واقع در بخش شرقى منهتن، شماره ۱۳۳۴ خیابان یورک. تمام آنها لباس شب و اسموکینگ بر تن داشتند و از میان درهاى شیشه اى گردان وارد لابى شدند که سنگ  مرمر روشنى دارد. از پله هاى برقى بالا رفتند. درست مثل یک مرکز خرید است. از طبقات مختلف مربوط به عتیقه جات و جواهرات رد شدند. به بالاترین طبقه رسیدند که به هنر مدرن اختصاص دارد. آن شب در ساوث بیز حراج بود.
قرار بود که ارثیه خانم و آقاى ویتنى و یکى از آخرین شاهکارهاى هنرى که براى فروش عرضه مى شد، به نام «پسرى با پیپ» اثر پیکاسو حراج شود اما این فقط یک تابلو نبود که به فروش مى رسید بلکه حراج قرن بود. قرنى با تمام درخشش ها و مصیبت هایش. مهمانان آمده بودند تا از هیجان آن مراسم لذت ببرند و ضمناً آخرین نگاه را به آن شاهکار هنرى بیندازند که قرار بود مانند یک صاعقه لحظه اى روشن شود و بعد _ شاید براى همیشه _ در یک گاوصندوق از نظرها پنهان گردد. این حراج، جنجال برانگیزترین گردهمایى سال بود زیرا یک رکورد جهانى را مى شکست.
سالن فروش یا به عبارتى سالن حراج، در طبقه هنرهاى مدرن قرار دارد. مکان مقدس ساوث بیز که اندازه یک سینما است. هشتصد تا نهصد مهمان روى صندلى ها نشسته بودند، حرف مى زدند و به اطراف خود مى نگریستند. هیچ صاحب کازینو، فرد بانفوذ یا حتى یکى از بازماندگان پیکاسو در سالن دیده نمى شد. تیم هاى فیلمبردارى، گزارشگران، نمایندگان خبرگزارى ها و مامورین امنیتى با کراوات هاى مشکى دور سالن ایستاده بودند، به بالا و اتاقک خریداران نگاه مى کردند که مانند یک بالکن به دیوار چسبیده بود. پرده هاى راه راه خاکسترى سفید، جلوى پنجره ها را پوشانده بود. مهمانان لژ مخصوص که از در عقب وارد ساوث بیز شده بودند، در تمام مدت حراج از دید دیگران پنهان ماندند.
سپس توبیاس مایر، فردى که اجراى برنامه حراج برعهده او بود، پشت تریبون مخصوص خود رفت که در انتهاى سالن قرار داشت. توبیاس یک  آلمانى لاغراندام، ۴۱ ساله و بیشتر شبیه دلال هاى وال استریت است. او را ۰۰۷ هم مى خوانند. مردى که کار حراج شاهکارهاى هنرى چندین میلیون دلارى را برعهده دارد. خودش کارهاى عتیقه جمع نمى کند. بیشتر به هنر مدرن علاقه دارد. از جمله لامپ هایى که علامت دلار روى خود دارند و خاموش و روشن مى شوند. سن گردان کنار مایر به صدا درآمد و تابلوى شماره هفت نمایان شد. یک نقاشى رنگ و روغن با قابى سنگین و طلایى در ابعاد ۷/۹۹ در ۳/۸۱ سانتى متر بود. دو کارمند ساوث بیز با دستکش هاى سفید آن را نگه داشته بودند.
تصویر یک پسر جوان رنگ و روپریده بود که لباس کار آبى رنگى بر تن و یک پیپ در دست چپ خود داشت، تاج گلى صورتى رنگ روى سرش دیده مى شد، حالت لجباز لب ها و نگاه پرمعنایش که به دور دست ها خیره شده بود، حالتى مبنى بر اصالت به وى مى بخشید.
براساس اطلاعات مربوط به حراج که در یک کاتولوگ چاپ شده بود، پیکاسو این تابلو را در سال ۱۹۰۵ در پاریس کشیده است، شاهکارى از دوران صورتى او. این تابلو برخلاف کارهاى دیگر پیکاسو که در موزه ها و در معرض دید همگان قرار دارند، ۵۴ سال تمام در اتاق نشیمن خانواده ویتنى آویزان بوده است. مشتریان همیشگى ساوث بیز و پیکاسوشناسان اجازه یافتند در اتاق سبز، اتاقى که مخصوص رویت کردن  کارها است، تابلوى مذکور را از نزدیک مشاهده کنند. ولى اجازه دست زدن به آن را نداشتند. شاید مى شد این تابلو را به قیمت ۷۰ میلیون دلار فروخت شاید هم ۱۰۰ میلیون دلار که در این صورت یک رکورد جهانى بود.
مایر حراج را با ۵۵ میلیون دلار آغاز کرد. دستان خود را در هوا تکان مى داد، افراد را به طمع مى انداخت و با پول بازى مى کرد. «۵۶ میلیون دلار از این طرف، ۵۷ میلیون از سمت راست من پیشنهاد شد. پیشنهاد بعدى ۵۸ میلیون است.» صداى بم و جذابش در سالن مى پیچید. همکارانش پشت میزى کنار او نشسته بودند و هر یک تلفنى در دست داشتند. آنها با شش قاره مختلف، در ارتباط مستقیم بودند. ظاهراً یکى از خریداران در سالن حضور داشته و با حرکات از قبل تعیین شده علاماتى مى داده است. شاید عینک خود را بالاى سر مى گذاشته یا با انگشت روى بینى خود مى زده است. او کجا نشسته بود؟ هیچ کس نمى دانست. وقتى ۷۹ میلیون دلار پیشنهاد شد، مایر با حالت شوکه شده پرسید: «همین؟ چقدر از این انتظار لذت مى برم!» حتى اگر کمیسیون فروشنده هم در نظر گرفته و تابلو با همان قیمت فروخته مى شد، رکورد جهانى را مى شکست. رکورد تابلویى از ونگوگ به نام «تصویر دکتر گشت» که چهارده سال پیش به قیمت ۵/۸۲ میلیون دلار به فروش رفت. مایر لب خود را گاز گرفت و نگاهش را در سالن چرخاند. از این انتظار لذت مى برد.
دو دقیقه بعد از آغاز حراج لارى گاگوزیان یک دلال هنرى که در میان سالن، بین تماشاگران نشسته بود، دست راست خود را بلند کرد. یک تلفن دستى در دست چپ خود داشت و به آرامى با یک مشترى صحبت مى کرد. مایر اعلام کرد: «پیشنهاد جدید: هشتاد میلیون دلار.» جنگ آغاز شد. سرها بین پسر جوان روى تابلو و مایر که پشت تریبون خود قیمت هاى جدید را اعلام مى کرد، به این طرف و آن طرف در حرکت بود؛ بین گاگوزیان و وارن وایتمن رئیس شعبه آمریکاى ساوث بیز که کنار سالن ایستاده بود و انتظار پیشنهاد جدید علامت خریدار پنهان از نظرها را مى کشید. حضار به لژ بالا نگاه کردند.
مایر پرسید: «وارن، ۷۰ میلیون دلار بالاى پیشنهاد شما پیشنهاد شده است، چه مى گویید؟» وایتمن مکث کرد و سپس سر خود را به علامت تایید تکان داد. مایر گفت: «۸۱ میلیون دلار از سمت چپ من.» قیمت تابلو به صورت میلیونى صعود مى کرد. مایر گفت: «۸۸ ، ۸۹ منتظرم!» چکش را برداشت و ضربه آرامى روى میزى زد که از جنس چوب ماهون بود. «وارن ۹۳ میلیون دلار پیشنهاد کرد. آخرین شانس. ۹۳ میلیون دلار!» گاگوزیان حرکتى نکرد.
مایر اشاره اى به وایتمن کرد و بعد ضربه آرام دیگرى با چکش روى میز زد.
عدد جادویى روى مانیتورهاى سالن دیده مى شد و زیر آن قیمت مربوطه به یورو، پاند، فرانک سوئیس و ین ژاپن نوشته شده بود. «پسرى با پیپ» که براى مدت چند دقیقه مبدل به جنسى فروشى مانند فرش، اسب یا یک خانه شد، حالا تصویر سمبلیک یک جهش اقتصادى در بازار هنرى است. این شاهکار هنرى با احتساب کمیسیون به قیمت ۱۰۴۱۶۸۰۰۰ دلار به فروش رفت. سن گردان به صدا درآمد. مهمانان داخل سالن متوجه نشدند. فقط زندگینامه نویس سپیدموى پیکاسو با اوقات تلخى گفت: «هیچ تابلویى در جهان این همه ارزش ندارد. اگر پیکاسو زنده بود، بسیار عصبانى مى شد! از حالا دیگر جمع آورى هنر تمام شد!»بعد از پنج دقیقه و سى ثانیه و روى سن ساوث بیز، آخ099339.jpgر داستان تابلویى مى رسد که از حالا به بعد، گران ترین تابلوى جهان خوانده مى شود. این تابلو داستان غم انگیزى دارد که از عشق، جنگ و نابودى حکایت مى کند و ۱۰۰ سال پیش در یک اتاق چوبى کوچک در مومارت منطقه هنرمندنشین پاریس  آغاز شده است.
•پاریس ۱۹۰۵
اواخر تابستان ۱۹۰۵ پابلو روئیز پیکاسو، یک جوان ۲۳ ساله  اسپانیایى، در یک لباس کار آبى در آتلیه اش در خیابان راوینان شماره ۱۳ ایستاده بود و براى فراموش کردن غم هاى خود، نقاشى مى کرد.
روى زمین آتلیه اى که اتاقى کوچک بود و از بالا نور مى گرفت، تیوپ هاى رنگ، یک تشک و در گوشه اى یک بخارى زغالى رنگ زده قرار داشت. گاهى شاعرانى چون ماکس یاکوب و ژیلام آپولینار در آن خانه چوبى به ملاقات او مى رفتند که آن را کشتى رختشویخانه مى خواندند، زیرا شبیه زورق هاى زهوار دررفته کنار ساحل بود که زنان پاریسى روى آنها لباس مى شستند. همسایه سبزى فروش، اجناس خود را به قیمت ارزان مى فروخت. وقتى زندگینامه نویس ها در کتاب هاى خود از تولد یک نابغه مى نوشتند، بوى مارچوبه گندیده و ادرار گربه مى داد.
پیکاسو سه سال تمام گداها، کورها، الکلى ها و روسپیان را به رنگ آبى رنگ پریده یعنى رنگ فقر نقاشى کرد. سه سال تمام هیچ کس تابلوهاى او را نخرید. مجبور بود از مغازه هایى که لوازم نقاشى مى فروختند، به صورت نسیه خرید کند. فرانسویان اهمیتى نمى دادند که «ر» را مى کشید و زبان آنها را به درستى نمى فهمید. پیکاسو یک مهاجر سودایى و تنها بود. ولى حالا مى شد امید را در تابلوهایش دید. رنگ هاى گرمترى مثل صورتى و کرم، روى تخته رنگ نقاشى خود مى آورد. پیکاسو عاشق شده بود. هنرمندان «کشتى رختشویخانه» او را «فرنانده زیبا» مى خواندند. دخترى موقرمز با چشم هاى بادامى که مدل آنها بود. بعدها هم کتاب هایى در مورد عشق خود به نابغه نوشت. فرنانده چند هفته پیش به منزل پیکاسو نقل مکان کرده بود. آن دو در آتلیه تریاک مى کشیدند و بعد زندگى ساده تر به نظر مى آمد. به سیرک مدرانو مى رفتند تا بندبازان و دلقک ها را ببینند که شخصیت هاى جدید تابلوهاى صورتى پیکاسو بودند. شنبه ها در سالن گرتروده اشتاین مى نشستند، یکشنبه ها نزد ویلهلم اوده مى رفتند که کلکسیونر بود یا روز خود را با دومیرز مى گذراندند که آلمانى هایى علاقه مند به هنر از کافه دودوم بودند.
زندگینامه نویس ها مى نویسند در یکى از این شب ها پیکاسو وسط مهمانى از جا پرید و با عجله به طرف آتلیه خود رفت. نقاشى پسر جوان را برداشت و شاهکارش را کامل کرد. تاجى از رز برایش کشید. پیکاسو نیم قرن بعد براى خانمى که زندگینامه اش را مى نوشت، تعریف کرد که آن پسر جوان صنعتگرى به نام «لوئیز کوچولو» بوده است. «یکى از آدم هاى آن منطقه. گاهى تمام روز نزد من مى ماند و مرا در حال کارکردن تماشا مى کرد. از این کار خوشش مى آمد.» ظاهراً «پسرى با پیپ» نقاش را تشویق مى کرده است. پیکاسو دو سال بعد کوبیسم را کشف مى کند و انقلابى در نقاشى به وجود مى آورد. در ۲۸ سالگى دیگر مشکل مالى ندارد. آپارتمانى بزرگ و خدمتکارى با پیش بند سفید دارد. تابلوهاى احساساتى مربوط به بدترین دوران زندگى اش که قرار است بعدها کلکسیونرها را مفتون خود کنند- چون ثروتمندان مشاهده فقر را دوست دارند- بیشتر از همه توسط دلالان یهودى از آلمان خریدارى مى شود. پیکاسو در ۳۸سالگى ثروتمند، در ۶۵ سالگى میلیونر است و شهرت جهانى دارد اما این داستان را همه مى دانند.
•برلین ۱۹۱۰
بانکدارى به نام پاول فون مندلسون- بارتولدى، پنج سال پس از تکمیل شدن «پسرى با پیپ» آن را خرید. کسى نمى داند که قیمت آن چقدر بوده است و اسناد مربوط به فروش هم از بین رفته اند. مندلسون- بارتولدى قاعدتاً باید تابلو را از تان هاوزر، پرلز یا فلشت هایم خریده باشد که هر سه دلال، یهودى و همچنین دوستان اوده و دومیرز بوده اند که کارهاى پیکاسو را در آلمان مشهور کردند، بسیار قبل از این که فرانسوى ها یا آمریکایى ها به ارزش آنها آشنا شوند. مندلسون- بارتولدى یکى از اولین افرادى بود که تابلویى از پیکاسو را در آلمان به دیوار خانه اش آویزان مى کرد. او تابلو را به یکى از خانه هایش برد که در واقع بیشتر یک قصر بود و در بورنیکه واقع در بیست کیلومترى شمال شرقى برلین قرار داشت.مندلسون- بارتولدى متولد ،۱۸۷۵ یکى از نوادگان فیلسوف مشهور موسى مندلسون و برادرزاده آهنگساز مشهور فلیکس مندلسون و یکى از شرکاى یکى از بزرگ ترین بانک هاى خصوصى در برلین بود. او پول داشت و در رابطه با هنر بى باک بود. در قصرش که محل اقامت تابستانى خانواده به شمار مى رفت، خدمتکاران با لباس هاى سبز راه مى رفتند. در حیاط قصر یک نارنجستان و آلاچیقى کنار دریارچه وجود داشت. مهمترین مجموعه هنر مدرن اروپا هم به دیوارهاى قصر آویزان بود.
اگر مجموعه اى آینه صاحب خود باشد، پس پاول فون مندلسون- بارتولدى مردى آینده نگر و دوراندیش بوده است. در دورانى که خانه هاى اعیان بیشتر شبیه گالرى تابلوهاى جد و آباد آنها بود، او از هنر مدرن لذت مى برد. او همراه همسرش لوته، تابلوهاى مناظر جنگل  اثر هنرى روسو و زندگى آرام کوبیستى ژرژ براک را جمع مى کرد. هشت تابلوى ونگوگ در قصرش آویزان بود و در گوشه اى از سالن پذیرایى یکى از «آفتابگردان»هاى مشهور به چشم مى خورد. او ۲۰ سال تمام کاملاً منزوى و بدون جلب توجه کردن، با تابلوهاى خود زندگى کرد تا این که از همسر خود جدا شد و با ندیمه  لوته، الزا ازدواج کرد تا زمانى که نازى ها آمدند که آلمان را از شر یهودى ها و هنر منحرف مدرن آزاد کنند.
مندلسون- بارتولدى باید حدس زده باشد که اموالش تا چه اندازه در خطر هستند. به همین دلیل تغییر زیرکانه اى در وصیت نامه خود داد. او در فوریه ۱۹۳۵ الزا را که ۲۴ سال جوان تر از خودش و یک آریایى بود وارث اولیه اموال خود کرد. قرار بود که الزا تا سپرى  شدن کابوس قهوه اى از اموال او محافظت کند. بعد از مرگ الزا هم تمام اموال به خانواده مندلسون _ بارتولدى مى رسید. به این ترتیب مندلسون _ بارتولدى که فرزندى نداشت، چهار خواهر خود را وارث اصلى خود ساخت. سه ماه بعد هم از دنیا رفت. اهالى دهکده هنوز ادعا مى کنند که او به دلیل تعقیب و تحقیرشدن توسط نازى ها یا شاید هم شکست عشقى که به لوته داشت، دق مرگ شد. خواهرانش به خارج از آلمان گریختند، اموالشان حراج شد، بانک تعطیل گردید و دیگر کسى خبرى از الزا نشنید.وقتى یولیوس شوپس خواهرزاده مندلسون _ بارتولدى که ۶۲ سال دارد و پروفسور تاریخ و رئیس مرکز موسى مندلسون پوتسدام است، در بورنیکه قدم مى زند، در جست و جوى ردى از خانواده مشهور خویش است. دایى اش در کلیساى دهکده مدفون است و هیچ نوشته اى روى سنگ قبر، زندگى او را به خاطر بینندگان نمى آورد. خزه سبز تمام دیوارهاى بیرونى قصر را دربرگرفته و اتاق مخصوص ارباب حالا دفتر یک انجمن فرهنگى است و روى در آن تابلویى به چشم مى خورد: «نمایشگاه نقاشى سنگ هاى شفابخش». گوشه هاى سالن پذیرایى کپک زده است. شاید آنجا را موزه اتومبیل هاى قدیمى کنند.
سه ماه قبل از حراج تابلو در نیویورک، قسمت ارجاع ساوث بیز لندن با شوپس تماس گرفت. وکیل مربوطه به شوپس گفت قرار است که تابلوى پیکاسو را حراج کنند. آیا او اعتراضى دارد؟ شوپس هفت سال پس از مرگ مندلسون _ بارتولدى در تبعید و در سوئد به دنیا آمد و هیچ اطلاعى از گنج هاى دایى خود نداشت. بنابراین پرسید: «پیکاسو؟ کدام پیکاسو؟»
شوپس مرد مبارزى است، مى خواهد بداند که چه تابلوهایى هنوز از آن پاول هستند و در کجا نگهدارى مى شوند. بنابراین در کتاب هاى قدیمى جست وجو و با تاریخ شناسان هنر ملاقات مى کند. آمادگى خبرهاى عجیب و غریب را هم دارد، زیرا موضوع تدریس او «تاریخ آلمان- یهودیان» طى سه قرن گذشته است. این تاریخ با موسى مندلسون آغاز شد و با شوآ به پایان رسید.
شوپس معتقد است: «الزا خانواده مرا فریب داد و به آنها خیانت کرد. به لحاظ قانونى هیچ گناهى متوجه او نیست، اما رفتارش به لحاظ اخلاقى بسیار قابل سرزنش است.» شوپس مطلع شد که تابلوها در موزه هاى سراسر دنیا آویزان هستند. یک شرکت بیمه ژاپنى به نام یاسودا در سال ،۱۹۸۷ ۴۰ میلیون دلار براى تابلوى گل هاى آفتابگردان ونگوگ پرداخت کرد. شوپس براى پس گرفتن قصردایى خود شکایت کرد و در مبارزه شکست خورد. فقط آلبوم عکسى برایش ماند. از یک دایى ناشناس با سبیل مشکى، پوشت در جیب  کتى که دو ردیف دکمه داشت و در سال ۱۹۰۰ در هواى مفرح تابستان در بورنیک گرفته شده بود.
+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.