سوغات فرنگ(۱۲): مات و مبهوت یک برگ کاغذ!

صمدعلی لکی زاده
چند ماه پس از ورود و استقرار در پاریس مادر خانمم را برای همراهی در تولد نخستین فرزندمان به پاریس دعوت کردم تا هم قوت قلبی برای خانمم باشد و هم مایه راحتی خیال من از باب تجربه تر و خشک کردن نوزاد و ... .

حاجیه خانم بنده خدا را که تا آن موقع در انظار عمومی چادر از سر برنداشته بود، وادار کردیم تا چادرش را بردارد و مانتو بلندی به تن کند! البته زیر بار نمی رفت ولی وقتی توضیح دادیم اینجا ترکیه و ژاپن نیست و منافقین حضور دارند و ممکن است بی حرمتی کنند، قانع شد. بگذریم که حضور او در آن غربت چه نعمت بزرگی بود.
 
یک شب حوالی ساعت یازده ونیم شب حال مادر خانم بد شد و من با عجله او را تنهایی به بخش اورژانس نزدیکترین بیمارستان که از قبل می شناختم رساندم.
 
پس از معاینه و آزمایش و دادن یکی دو قرص نسخه ای نوشته و دستم دادند و بیمار را مرخص کردند. من وقتی دست در جیب کردم که هزینه را حساب کنم دیدم به خاطر عجله کیف پول و مدارک را جا گذاشته ام. حتی مدارک خودرو و هیچ کارتی همراهم نبود.
 
بسیار مضطرب شدم که مجبورم پیر زن بدحال را تنها و غریب اینجا بگذارم تا بروم منزل پول بیاورم.
وقتی پزشک و پرستار اضطراب مرا دیدند پرسیدند مشکل چیست؟ شما هم ناراحتی داری؟
گفتم: راستش با عجله آمده ام و کیف پولم همراهم نیست و نمی دانم باید چکار کنم.
با خونسردی گفت این دلیل نگرانی توست؟ اگر پول داشتی هم فرقی نمی کرد این نیمه شب که صندوق ما باز نیست! اضطراب من بیشتر شد. حدس زدم لابد مدرکی، کارتی باید گرو بگذارم تا فردا که صندوق باز می شود، در حالیکه هیچ کارت و مدرکی هم نیاورده بودم.
کارمند گفت: کارت بیمه دارید گفتم بیمار مهمان ماست و کارت بیمه ندارد.
گفت: کارت شناسایی.
گفتم: به همان دلیل عجله داشتن، هیچ مدرکی همراهم نیست. خودم را آماده کردم بگویم بیمار اینجا بماند تا من بروم از منزل مدارک بیاورم که پرستار یک برگ کاعذ سفید دستم داد و گفت مشخصات و آدرست را اینجا بنویس و به سلامت.
نوشتم و دستش دادم؛ گفت: پس چرا نمی روی؟
گفتم: خوب بعد چکار باید بکنم؟
گفت: ببخشید یادم رفت توضیح بدهم. حد اکثر تا یک هفته صورت حساب با پست می آید به آدرست و نحوه پرداخت در آن نوشته شده است؛ به همین سادگی!
 
یاد خاطره ای در بیمارستان شهدای تجریش افتادم و برای لحظاتی مات و مبهوت ماندم. پرستار که حیرت مرا دیده بود دوباره پرسید: دیگر منتظر چی هستی و چرا نمی روی؟
گفتم: می توانم سوالی بکنم؟
گفت بپرس.
پرسیدم: من و همراه بیمارم خارجی هستیم، شما چطور به ما اعتماد می کنید؟ مدارک هویت هم که همراه نداریم. شاید آدرس و مشخصات غلط به شما داده باشیم!برایم جالب است بدانم.
 
گفت: اصل بر این است که همه درستکارند مگر خلافش ثابت شود. در مورد شما هم که هنوز چیزی ثابت نشده است. البته همیشه استثنا وجود دارد و ممکن است از هر صد نفر، دو سه نفری هم متخلف باشند و نادرست، ولی برای بیمارستان اصلا نمی صرفد که به خاطر احتمال دروغ و خلاف دو سه نفر در ماه، یک صندوقدار شیفت شب استخدام کند و به او حقوق و بیمه و رفاهیات و بازنشستگی و ... بدهد یا به صندوقدار دیگری اضافه کار بدهد صرفا بخاطر اینکه از چند تخلف احتمالی پیشگیری کند.
تشکر کرده و با مادرخانم به منزل برگشتیم... .
 
از فردا هر روز صندوق پستی را می پاییدم تا نامه بیمارستان را دریافت کنم و بالاخره آمد و با آمدن خود مرا یکبار دیگر مات و مبهوت کرد! در یک برگ کاغذ قطع A4 با سربرگ بیمارستان خطاب به من نوشته شده بود: هزینه عادی معاینه بیمار شما ... فرانک ( آنموقع هنوز یورو درکار نبود) بعلاوه 10 درصد هزینه مراجعه در وقت شبانگاهی که جمعا میشود .... فرانک. زیر آن نوشته بود شما برای پرداخت این مبلغ دو هفته فرصت دارید از یکی از راه های ذیل اقدام کنید:
- مراجعه حضوری به صندوق بیمارستان در روزهای کاری
- مراجعه به نزدیک ترین دفتر پست و حواله پستی (در پستخانه های فرانسه برای ارسال و حواله وجه نقد فرمهای خاصی وجود دارد)
- ارسال چک بانکی به حساب بیمارستان از طریق پست (چک خود را در وجه بیمارستان بنویسید و در پاکتی گذاشته و به صندوق پست بیاندازید)
در خط بعدی نوشته بود اگر تا دو هفته این بدهی واریز نشود یک نامه یادآوری دیگر به آدرس شما ارسال می شود و دو هفته دیگر به شما مهلت داده می شود ولی 10 درصد دیگر به مبلغ فوق افزوده می شود!
و در سطر بعدی نوشته بود اگر حداکثر تا یک ماه بدهی شما وصول نشود بیمارستان آن را به شرکت وصول مطالبات معوقه ( اصطلاح ایرانیش میشود شرخر! / در فرانسه شرکتهای رسمی و ثبت شده ای برای این کار وجود دارند) واگذار می کند و در آن صورت شما متحمل هزینه های اداری و حقوقی و کارمزد آن شرکت هم خواهید شد.
 
جالب تر از همه سطر آخر بود که نوشته بود: اگر به هر دلیل قدرت و امکان پرداخت این مبلغ را ندارید در روزهای فلان و بهمان از ساعت فلان تا بهمان به بخش مددکاری شهرداری محل خود مراجعه نمایید تا آنان شما را راهنمایی یا یاری دهند.
 
خدا را، خدا را ، خدا را، من این نامه را تا سال ها بعنوان نمونه با خود نگاه داشته بودم ولی متاسفانه به خاطر اسباب کشی های متعدد آن را گم کردم.
 
آن را برای خانم و مادرخانم خواندم و سه نفری این همه تکریم ارباب رجوع و مسئولیت شناسی و کارگشایی را ستودیم. همانجا خاطره زیر را که در بیمارستان شهدای تجریش برایم اتفاق افتاده بود برای خانم و مادرخانم تعریف کردم و همه ما متاثر شدیم.
 
قبل از ظهر یک روز از پاییز 1365 بود و من یکی از همکلاسی های دانشگاهم را که مریض بود بردم درمانگاه فوریتها (اورژانس) بیمارستان شهدا در تجریش.
قبض گرفته و منتظر نوبت بودیم که چند کارگر ساختمانی لر زبان همکار دیگرشان را که از داربست افتاده و خون از بدنش جاری بود آوردند. طبعا بقیه بیماران و همراهان توجه شان به این بیچاره که وضعیت متفاوتی داشت جلب شد.
یک پرستار گفت سریع بیاوریدش داخل و روی تخت بخوابانید. یکی دیگر گفت اول باید پذیرش شود و قبض بگیرید.
همراهانش آمدند پذیرش. مسئول پذیرش گفت: برای جرح ناشی از حوادث باید فلان مقدار( مبلغش یادم نیست ولی دست کم پنج شش برابر معاینه معمولی بود) پول بدهید. همراهان که با لباس کار و خاکی آمده بودند گفتند که باعجله آمده اند و پولشان در لباسهای دیگرشان است و فراموش کرده اند بیاورند. حتی به راننده ماشینی که آنها را رسانده هم پول نداشته اند بدهند.
مسؤول صندوق گفت اول پول بعد قبض. آنها اصرار کردند و صندوقدار انکار. حتی یکی گفت شما قبض بده تا دوستانم اینجا هستند من بر می گردم و پول می آورم ولی صندوقدار همچنان مقاومت می کرد. مجروح بیچاره هم در حال آه و ناله.
 
من نتوانستم تحمل کنم رفتم با صندوقدار صحبت کنم که آقا این خونریزی دارد و ..که سرم داد کشید و گفت دستور رئیس بیمارستان است و بخشنامه اش را هم از زیر شیشه درآورد و نشان داد.
گفت: من هم مثل شما انسانم و این چیزها را می دانم ولی یکی دو مورد که نیست من هم کارمندم و یکبار و دوبار می توانم از جیبم بدهم ولی هر روز که نمی شود و چند بار هم از سوی مسئولین توبیخ شده ام.

ناچارا مبلغی را خودم گذاشتم و از حاضرین دیگر خواهش کردم کمک کنند و پول قبض را پرداختیم و قبض صادر شد و مجروح را به داخل راه داده و پانسمان کردند!
در پاریس دو بار یاد این خاطره افتادم . نخست آن شب که بدون پول و مدارک مادر خانمم را بیمارستان بردم و دوم آن روز که نامه صورتحساب بیمارستان به دستم رسید!
منبع : عصر ایران
لینکهای مرتبط :
+27
رأی دهید
-9

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۹۳
    mountainman - استکهلم، سوئد
    من تقریا چند سال بعد از اینکه سوئد اومدم گاهی تولکی و یا مترجم زبان فارسی و دری بودم چند باری تو بیمارستان و مرکز درمانی و یا بهداشت کار میکردم . متاسفانه چند تا از دوستانی که اینجا پیدا کرده بودم چه ایرانی چه افغانی همیشه از نژادپرستی این پرسنل مراکز بهداشت و بیمارستان مینالیدن در حالی که اصلا حتی یک درصد با واقعیت همخوانی نداره. ولی من با تجربه ای که طی کار کردن به عنوان مترجم پیدا کرده بودم میتونم بگم حتی یک مورد هم من ندیدم که کم کاری کرده باشن و یا تبعیض قائل شده باشن چندین بار برای خانم ها و دخترها مترجمی کرده بودم که چون از قبل از طرف مرکز بهم گفته شده بود که خانمها میتونن پرسنل خانم درخواست کنن من بهشون میگفتم که بله شما میتونین پرسنل خانم بخوایین و راهنمایی هایی هم درباره ی هزینه ی حمل و نقل به بیمارستان و به خانه و دیگر امکانات برای بیماران توضیح میدادم به قدری در رابطه با بیمار امکانات گذاشتن که حتی بعضی چیزها رو منم نمیدونستم .
    0
    10
    جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۵
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۴۴
    LolaLola - پاریس، فرانسه
    بله اینجا فرانسه است برادر من اومد مشکل سنگ کلیه پیدا کرد نصفه شب همین اتفاقات افتاد برادرم اینقدر گیجه که برگ بیمه اش رو از ایران نیاورده بود اما گفتن اشکالى نداره بعداً بیار خلاصه دکتر، آزمایش، رادیوگرافى همه مجانى !!!!!!!!!
    0
    13
    جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۳۹
    metti - تهران، ایران
    دقیقا مثل ایران دیگه شما احتمالا بیمارستان شهدای تجریش اسراییل رفتی اینجوری بوده وگر نه مملکت امام زمان که رهبرش فرزند فاطمه باشه بهشت رویه زمینه........
    1
    7
    شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴ - ۰۴:۱۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.