ایرانیان باستان درباره آخرالزمان چگونه میاندیشیدند؟ | این پایان کار نیست !
+15
رأی دهید
-1

این متن ترجمهی مقالهای به قلم دومنیکو آگوستینی و ساموئل ثروپ است. نویسندگان با نگاهی به فروپاشی امپراتوری ساسانی و واکنش زرتشتیان به این فاجعه، نشان میدهند چگونه متنی، چون بندهشن تلاش کرد تا در دل ویرانی، نظمی نو و معنایی تسلیبخش برای تاریخ بیافریند.
امپراتوری ساسانی حدود سال ۶۲۰ میلادی، در اوج قدرت بر سرزمینی فرمان میراند که از اورشلیم، در غرب، تا سمرقند، در شرق، امتداد داشت. دربار شاهی در شهر باستانی تیسفون (در نزدیکی بغداد کنونی) کانون سیاسی این قلمرو وسیع بود و آیین رسمی آن، دین کهن ایرانی زرتشتی بهشمار میرفت. در نمادپردازیهای شاهی، پادشاهِ ساسانی همانند اهورمزدا (خدای نیک و آفریننده) قلمداد میشد تا این پیام را برساند که: همانگونه که اهورمزدا بر اهریمن (نیروی شر) چیره میشود، پادشاه نیز در میدان نبرد بر دشمنانش پیروز میگردد. باور و آیین زرتشت دستکم به مدت هزار سال، بر امپراتوریهای سرزمین ایران فرمان میراند.
در سال ۶۵۱ میلادی، امپراتوری ساسانی فرو پاشید. سپاهیان تحت فرمان دومین و سومین خلیفه اسلامی، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان، نیروهای شکستخوردهی ایران را از سرزمین اصلی در میانرودان (بینالنهرین) به سوی شرق عقب راندند. یزدگرد سوم، واپسین شاه ساسانی، به قتل رسید؛ و بازماندگان خانوادهی سلطنتی به چین گریختند. این یک شکست کامل و بیسابقه در تاریخ ایران بود.
در برابر رخدادهای عظیم و دگرگونکنندهی جهان امروز، تجربهی آن دوران ایران میتواند برای ما درسآموز باشد. چرا که زرتشتیان در واکنش به رویدادی که گرچه در ماهیت با بحرانهای امروز متفاوت بود، اما از نظر ابعاد و تاثیراتش با آنها تفاوت چندانی نداشت، به آموزههای آخرالزمانی پناه بردند و در با تکیه بر چنین مفاهیمی آرامش یافتند؛ آموزههایی که شاید اکنون ما نیز بتوانیم به آنها رجوع کنیم.
این شکست برای زرتشتیان ابعادی آخرالزمانی داشت. اینکه یک آیین رقیب توانست آنچنان «بِهدین» (اصطلاحی که در نوشتههای پهلوی برای آیین زرتشتی بهکار میرفت) را _ که اهورمزدا هزاران سال پیش به زرتشت وحی کرده بود _ به تمامی شکست دهد، بهنوعی نقض بنیادین قوانین خودِ جهان بهشمار میآمد. در اندیشهی زرتشتی، مسیر زمان ثابت و برگشتناپذیر است. هنگامی که اهریمن (نیروی شر) نخستین بار در عالم مینوی و ازلی از وجود اهورمزدا آگاه شد، این دو توافق کردند که برای ۹ هزار سال با یکدیگر نبرد کنند؛ اهورمزدا با بینش همهجانبهی خود میدانست اهریمن هرگز شکست نخواهد خورد مگر آنکه زمانی محدود بر او تحمیل شود، پس او را فریب داد تا به این نبرد زمانمند تن دهد. این دورهی ۹هزارساله به سه مرحله تقسیم میشود. نخست، آفرینش آغازین جهان به دست اهورمزدا است، دورانی سرشار از هماهنگی و کمال و سکون. سپس دورهای است که ما در آن بهسر میبریم و به «گمیزشن» (آمیختگی/Mixture) معروف است؛ این دوره با حملهی اهریمن و دیوان اهریمنی به مخلوقات آغاز میشود و آنان، جهان را با پلیدی و شر آلوده میسازند. در نهایت، مرحلهای نهایی فرامیرسد که طی آن شر از جهان ریشهکن خواهد شد و در پایان روزگار، داوری نهایی_ پالایشگر همهی انسانها_ اتفاق میافتد.
فتوحات اسلامی این پیشروی منظم و پیوسته در کیهان زرتشتی را دستخوش تشویش کرد. زمان خود از مسیرش خارجشده مینمود. زرتشتیان ناگزیر شدند جهانبینی خود را از نو بسنجند. آنان در پیِ این رخداد سهمگین، شروع به نوشتن کردند و در نتیجه، در طول سدههای نهم و دهم میلادی، ادبیات زرتشتی به زبان پهلوی (زبانی که با فارسی امروزی نسبت نزدیکی دارد) رشد چشمگیری یافت. سنتهایی که نسلها از طریق روایت شفاهی حفظ شده بودند، برای نخستینبار به نگارش درآمدند و در کنار آنها، آثار تازهای نیز پدید آمد. پژوهشگران نمیتوانند با قطعیت بگویند که چه عاملی جرقهی این شکوفایی ادبی را زد. شاید احیای علاقه به گذشتهی ایران در دوران خلافت عباسی ــ زمانی که در سال ۷۶۲ میلادی پایتخت خلافت به بغداد منتقل شد ــ در این روند مؤثر بوده باشد؛ یا شاید ظهور حکومتهای محلی کوچک با گرایشهای زرتشتی در کرانههای دریای خزر و مناطق افغانستان کنونی نقش داشته باشد؛ یا حتی ترس از فراموشی و نابودی دانشهای پیشین، در نتیجهی گرایش فزایندهی پیروان به اسلام، موجب شده باشد که اندیشمندان برای حفظ این میراث دست به قلم ببرند. آنچه روشن است، اینکه بخش زیادی از آگاهی ما نسبت به ایران باستان و تمدنی که تأثیری ژرف بر یهودیت، مسیحیت و اسلام گذاشت، وامدار همین متون است.
شاید بهترین نمونهی این نوع نگرش، کتاب «بندهشن» (Bundahišn، به معنای آفرینش آغازین یا نخستین) باشد؛ اثری دانشنامهای دربارهی تاریخ جهان از خلقت تا داوری نهایی که احتمالا در سده نهم میلادی نگاشته شده است. این کتاب بخشی از مطالب خود را از منابع قدیمیتر ــ شامل ترجمهها و شرحهایی بر متن مقدس زرتشتیان یعنی اوستا (Avesta) ــ برگرفته و موضوعات گوناگونی را در بر میگیرد. ۳۶ فصل آن، گاه میان مباحث فنیِ نجوم و ستارهبینی مبتنی بر علوم هلنی (یونانی-رومی) و فهرست کاخهای مشهور و جانورشناسی و اساطیر مربوط به باران و منشاء و ریشه انسان در نوسان است. بندهشن آنگونه که ما امروز از یک اثر ادبی انتظار داریم، نه داستانی پیوسته دارد و نه استدلالی منسجم و یکپارچه.
در نگاه نخست، ممکن است همچون مجموعهای پراکنده و درهم از یادداشتها و بخشهای نامرتبط بهنظر برسد. اما با نگاهی دقیقتر، روشن میشود که این کتاب از نظمی درونی برخوردار است و جهان را در چارچوبی منظم و مرحلهبندیشده میفهمد و بازمینماید. از نخستین فصل که با آفرینش آغاز میشود، کتاب بهتدریج از سه دورهی جهان عبور میکند و به چشماندازهای آخرالزمانی در فصلهای پایانی میرسد؛ سفری از قلمرو روحانی و مینوی به سوی سرنوشت مردان و زنان بهصورت فردی. اگرچه ساختار کتاب مستحم نیست و گاهی فصلهای آن در جای نامناسبی قرار گرفتهاند، اما شالودهی کلی کتاب مشخص و منسجم است.
در حالی که «بندهشن» میکوشد جهان آفریده را در تمامی گوناگونیاش دربرگیرد و بشناسد، موضوعی یکسان در سراسر اثر به چشم میخورد: پایش و ماندگاری زمان. از حرکت منظم خورشید و ستارگان، تا گاهشماریهای جهانی، شجرهنامهها، دورههای بارداری جانوران، مدت خواب انسانها، و تقسیمبندی سال، ماه و روز؛ همگی در جهت اندازهگیری، ضبط و نظمبخشی به زمان عمل میکنند. برای بندهشن، زمان نهتنها معیاری برای نظم، بلکه نوعی پناهگاه است که میتوان از آشوب و درهمریختگی جهان بدان پناه برد. دغدغهی محوری بندهشن نیز ثبات زمان و قابلیت اطمینان به آن است. این دغدغه بهویژه در فصلهای پایانی کتاب، که به وقایع آخرالزمانی میپردازد، بهطرز برجستهتری نمایان میشود.
از همان آغاز پیدایش آیین زرتشت، اندیشیدن به چگونگی پایانیافتن زمان یکی از ارکان اساسی این دین بوده است. «گاتاها» (Gathas، سرودهای زرتشت که متون پایهای آیین او محسوب میشوند) زمان را به مسابقهی ارابهرانی تشبیه میکند که پیروزی نیکی در آخرین مرحله جهان، از قبل مقدر شده است. «بندهشن» و سایر متون متاخر زرتشتی همین مضامین را بسط داده و چشماندازهای آخرالزمانی مفصلی میآفرینند که در آنها چندین نجاتبخش پیاپی ظهور میکنند، پهلوانان، دیوان و اهریمنان را شکست میدهند، و رودخانهای از فلز گداخته گناهان را میسوزاند و جهنم را نابود میکند.
در همین فصلهای آخرالزمانی است که سقوط شاهنشاهی ساسانی نیز در قالب یک رخداد تاریخی ــ در مقیاسی کیهانی و اسطورهای ــ درون این طرح بزرگ گنجانده میشود. در این چارچوب، تاریخ در خدمت فرجامشناسی قرار میگیرد. فصل ۳۳ کتاب به مرگ یزدگرد سوم و گسترش اسلام در ایران اشاره میکند و مینویسد: «از آغاز آفرینش تا امروز، هیچ شری بدتر از این نبوده است.»
با توجه به گسترهی دانشنامهای «بندهشن»، کتاب به ذکر خلاصهای گذرا از مصائب ناشی از فتح اعراب بسنده میکند: از ویرانی سنتهای کهن گرفته تا فراموشی قوانین سختگیرانهی آیینیِ زرتشتی در حفظ پاکی، و سلطهی بدکارانهی فاتحان.
اما متون زرتشتی دیگر که صبغهی آخرالزمانی دارند، این وقایع را بهشکل شفافتر و با جزئیات بیشتری روایت میکنند. در آنها میخوانیم که دین جدید چگونه موجب فروپاشی ارزشهای بنیادین اجتماعی و ازهمگسیختن پیوندهای خانوادگی شد: از جدایی اجباری پدران از فرزندان، و برادرانی که یکی به دین نو درمیغلتد و از دیگری جدا میشود، گرفته تا مادرانی که دخترانشان را همراه جهیزیهشان میفروشند (توضیح: بدیهی است که این تصویر از پذیرش اسلام توسط ایرانیان نه عینی است و نه کامل. بسیاری از زرتشتیان از سر ایمان قلبی اسلام آوردند و در چند سدهی آغازین دوران اسلامی، تداوم بسیاری از سنتهای پیشین و نیز دگرگونیهایی همگام با شرایط تازه مشاهده میشود. اما بهسادگی میتوان دید که برخی وجوه از واقعیتهای کنونی جهان ما ــ هنگامی که ترسهای بزرگ رنگ واقعیت به خود میگیرند ــ با این توصیفهای زرتشتی همخوانی یا دستکم شباهت دارد.).
اما این هرگز پایان تاریخ نیست. «بندهشن» در ادامه از یورشها و خرابیهای دیگری در ایران سخن میگوید _ که در متن، حالت پیشگویی دارند، اما برای نویسندگان کتاب، رویدادهایی مربوط به گذشته بودهاند _ تا جایی که فرمانروایی پدیدار شود که زرتشتیگری را بازگرداند و فرایند آخرالزمانی را آغاز کند.
این فرمانروا در قالب یک انسان توصیف میشود، اما ماموریتی الهی دارد. دگرگونیهای عظیم و آشوبهای آخرالزمانی به بحرانی در پیوندهای انسانی منجر خواهند شد؛ درست مانند آنچه امروز نیز با آن روبهرو هستیم.
از چشمانداز آیندهمحور بندهشن، حتی بزرگترین و دهشتناکترین فاجعه نیز تنها یک رخداد در کنار دیگر رویدادهاست که همگی در مسیر تحقق پایانِ وعدهدادهشده جای دارند. از همین روست که بندهشن را میتوان متنی تسلیبخش دانست؛ کتابی که اعلام میکند جریان زمان، پیوسته و بدون وقفه ادامه دارد و وعدههای آینده همچنان برقرارند. پیروزی نهایی نیکی، از همان نخستین لحظات آفرینش در سرنوشت جهان نهاده شده و هیچ حادثه یا شکست زمینی _ حتی اگر مهیب و ویرانگر باشد _ توان برهمزدن آن را ندارد. برای زرتشتیانی که شاهد فروریختن دنیای آشنای خود بودند و بهدنبال معنایی در دل این ویرانی میگشتند، بندهشن بیتردید احساسی از نظم و آرامش به همراه میآورده است.
ستارگان همچنان بیوقفه در مدار خود میچرخند، فصلها، چون همیشه میآیند و میگذرند؛ و شاید ژرفترین درسی که بندهشن به ما میدهد همین باشد: هیچ رخدادی، بهخودیِ خود، پایان تاریخ نیست. حتی اگر مسیر پیش رو در مهی از تردید فرو رفته باشد، باز میتوانیم با یقین بگوییم که هنوز به پایان راه نرسیدهایم، و زمان همچنان در جریان است.
امپراتوری ساسانی حدود سال ۶۲۰ میلادی، در اوج قدرت بر سرزمینی فرمان میراند که از اورشلیم، در غرب، تا سمرقند، در شرق، امتداد داشت. دربار شاهی در شهر باستانی تیسفون (در نزدیکی بغداد کنونی) کانون سیاسی این قلمرو وسیع بود و آیین رسمی آن، دین کهن ایرانی زرتشتی بهشمار میرفت. در نمادپردازیهای شاهی، پادشاهِ ساسانی همانند اهورمزدا (خدای نیک و آفریننده) قلمداد میشد تا این پیام را برساند که: همانگونه که اهورمزدا بر اهریمن (نیروی شر) چیره میشود، پادشاه نیز در میدان نبرد بر دشمنانش پیروز میگردد. باور و آیین زرتشت دستکم به مدت هزار سال، بر امپراتوریهای سرزمین ایران فرمان میراند.
در سال ۶۵۱ میلادی، امپراتوری ساسانی فرو پاشید. سپاهیان تحت فرمان دومین و سومین خلیفه اسلامی، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان، نیروهای شکستخوردهی ایران را از سرزمین اصلی در میانرودان (بینالنهرین) به سوی شرق عقب راندند. یزدگرد سوم، واپسین شاه ساسانی، به قتل رسید؛ و بازماندگان خانوادهی سلطنتی به چین گریختند. این یک شکست کامل و بیسابقه در تاریخ ایران بود.
در برابر رخدادهای عظیم و دگرگونکنندهی جهان امروز، تجربهی آن دوران ایران میتواند برای ما درسآموز باشد. چرا که زرتشتیان در واکنش به رویدادی که گرچه در ماهیت با بحرانهای امروز متفاوت بود، اما از نظر ابعاد و تاثیراتش با آنها تفاوت چندانی نداشت، به آموزههای آخرالزمانی پناه بردند و در با تکیه بر چنین مفاهیمی آرامش یافتند؛ آموزههایی که شاید اکنون ما نیز بتوانیم به آنها رجوع کنیم.
این شکست برای زرتشتیان ابعادی آخرالزمانی داشت. اینکه یک آیین رقیب توانست آنچنان «بِهدین» (اصطلاحی که در نوشتههای پهلوی برای آیین زرتشتی بهکار میرفت) را _ که اهورمزدا هزاران سال پیش به زرتشت وحی کرده بود _ به تمامی شکست دهد، بهنوعی نقض بنیادین قوانین خودِ جهان بهشمار میآمد. در اندیشهی زرتشتی، مسیر زمان ثابت و برگشتناپذیر است. هنگامی که اهریمن (نیروی شر) نخستین بار در عالم مینوی و ازلی از وجود اهورمزدا آگاه شد، این دو توافق کردند که برای ۹ هزار سال با یکدیگر نبرد کنند؛ اهورمزدا با بینش همهجانبهی خود میدانست اهریمن هرگز شکست نخواهد خورد مگر آنکه زمانی محدود بر او تحمیل شود، پس او را فریب داد تا به این نبرد زمانمند تن دهد. این دورهی ۹هزارساله به سه مرحله تقسیم میشود. نخست، آفرینش آغازین جهان به دست اهورمزدا است، دورانی سرشار از هماهنگی و کمال و سکون. سپس دورهای است که ما در آن بهسر میبریم و به «گمیزشن» (آمیختگی/Mixture) معروف است؛ این دوره با حملهی اهریمن و دیوان اهریمنی به مخلوقات آغاز میشود و آنان، جهان را با پلیدی و شر آلوده میسازند. در نهایت، مرحلهای نهایی فرامیرسد که طی آن شر از جهان ریشهکن خواهد شد و در پایان روزگار، داوری نهایی_ پالایشگر همهی انسانها_ اتفاق میافتد.
فتوحات اسلامی این پیشروی منظم و پیوسته در کیهان زرتشتی را دستخوش تشویش کرد. زمان خود از مسیرش خارجشده مینمود. زرتشتیان ناگزیر شدند جهانبینی خود را از نو بسنجند. آنان در پیِ این رخداد سهمگین، شروع به نوشتن کردند و در نتیجه، در طول سدههای نهم و دهم میلادی، ادبیات زرتشتی به زبان پهلوی (زبانی که با فارسی امروزی نسبت نزدیکی دارد) رشد چشمگیری یافت. سنتهایی که نسلها از طریق روایت شفاهی حفظ شده بودند، برای نخستینبار به نگارش درآمدند و در کنار آنها، آثار تازهای نیز پدید آمد. پژوهشگران نمیتوانند با قطعیت بگویند که چه عاملی جرقهی این شکوفایی ادبی را زد. شاید احیای علاقه به گذشتهی ایران در دوران خلافت عباسی ــ زمانی که در سال ۷۶۲ میلادی پایتخت خلافت به بغداد منتقل شد ــ در این روند مؤثر بوده باشد؛ یا شاید ظهور حکومتهای محلی کوچک با گرایشهای زرتشتی در کرانههای دریای خزر و مناطق افغانستان کنونی نقش داشته باشد؛ یا حتی ترس از فراموشی و نابودی دانشهای پیشین، در نتیجهی گرایش فزایندهی پیروان به اسلام، موجب شده باشد که اندیشمندان برای حفظ این میراث دست به قلم ببرند. آنچه روشن است، اینکه بخش زیادی از آگاهی ما نسبت به ایران باستان و تمدنی که تأثیری ژرف بر یهودیت، مسیحیت و اسلام گذاشت، وامدار همین متون است.
شاید بهترین نمونهی این نوع نگرش، کتاب «بندهشن» (Bundahišn، به معنای آفرینش آغازین یا نخستین) باشد؛ اثری دانشنامهای دربارهی تاریخ جهان از خلقت تا داوری نهایی که احتمالا در سده نهم میلادی نگاشته شده است. این کتاب بخشی از مطالب خود را از منابع قدیمیتر ــ شامل ترجمهها و شرحهایی بر متن مقدس زرتشتیان یعنی اوستا (Avesta) ــ برگرفته و موضوعات گوناگونی را در بر میگیرد. ۳۶ فصل آن، گاه میان مباحث فنیِ نجوم و ستارهبینی مبتنی بر علوم هلنی (یونانی-رومی) و فهرست کاخهای مشهور و جانورشناسی و اساطیر مربوط به باران و منشاء و ریشه انسان در نوسان است. بندهشن آنگونه که ما امروز از یک اثر ادبی انتظار داریم، نه داستانی پیوسته دارد و نه استدلالی منسجم و یکپارچه.
در نگاه نخست، ممکن است همچون مجموعهای پراکنده و درهم از یادداشتها و بخشهای نامرتبط بهنظر برسد. اما با نگاهی دقیقتر، روشن میشود که این کتاب از نظمی درونی برخوردار است و جهان را در چارچوبی منظم و مرحلهبندیشده میفهمد و بازمینماید. از نخستین فصل که با آفرینش آغاز میشود، کتاب بهتدریج از سه دورهی جهان عبور میکند و به چشماندازهای آخرالزمانی در فصلهای پایانی میرسد؛ سفری از قلمرو روحانی و مینوی به سوی سرنوشت مردان و زنان بهصورت فردی. اگرچه ساختار کتاب مستحم نیست و گاهی فصلهای آن در جای نامناسبی قرار گرفتهاند، اما شالودهی کلی کتاب مشخص و منسجم است.
در حالی که «بندهشن» میکوشد جهان آفریده را در تمامی گوناگونیاش دربرگیرد و بشناسد، موضوعی یکسان در سراسر اثر به چشم میخورد: پایش و ماندگاری زمان. از حرکت منظم خورشید و ستارگان، تا گاهشماریهای جهانی، شجرهنامهها، دورههای بارداری جانوران، مدت خواب انسانها، و تقسیمبندی سال، ماه و روز؛ همگی در جهت اندازهگیری، ضبط و نظمبخشی به زمان عمل میکنند. برای بندهشن، زمان نهتنها معیاری برای نظم، بلکه نوعی پناهگاه است که میتوان از آشوب و درهمریختگی جهان بدان پناه برد. دغدغهی محوری بندهشن نیز ثبات زمان و قابلیت اطمینان به آن است. این دغدغه بهویژه در فصلهای پایانی کتاب، که به وقایع آخرالزمانی میپردازد، بهطرز برجستهتری نمایان میشود.
از همان آغاز پیدایش آیین زرتشت، اندیشیدن به چگونگی پایانیافتن زمان یکی از ارکان اساسی این دین بوده است. «گاتاها» (Gathas، سرودهای زرتشت که متون پایهای آیین او محسوب میشوند) زمان را به مسابقهی ارابهرانی تشبیه میکند که پیروزی نیکی در آخرین مرحله جهان، از قبل مقدر شده است. «بندهشن» و سایر متون متاخر زرتشتی همین مضامین را بسط داده و چشماندازهای آخرالزمانی مفصلی میآفرینند که در آنها چندین نجاتبخش پیاپی ظهور میکنند، پهلوانان، دیوان و اهریمنان را شکست میدهند، و رودخانهای از فلز گداخته گناهان را میسوزاند و جهنم را نابود میکند.
در همین فصلهای آخرالزمانی است که سقوط شاهنشاهی ساسانی نیز در قالب یک رخداد تاریخی ــ در مقیاسی کیهانی و اسطورهای ــ درون این طرح بزرگ گنجانده میشود. در این چارچوب، تاریخ در خدمت فرجامشناسی قرار میگیرد. فصل ۳۳ کتاب به مرگ یزدگرد سوم و گسترش اسلام در ایران اشاره میکند و مینویسد: «از آغاز آفرینش تا امروز، هیچ شری بدتر از این نبوده است.»
با توجه به گسترهی دانشنامهای «بندهشن»، کتاب به ذکر خلاصهای گذرا از مصائب ناشی از فتح اعراب بسنده میکند: از ویرانی سنتهای کهن گرفته تا فراموشی قوانین سختگیرانهی آیینیِ زرتشتی در حفظ پاکی، و سلطهی بدکارانهی فاتحان.
اما متون زرتشتی دیگر که صبغهی آخرالزمانی دارند، این وقایع را بهشکل شفافتر و با جزئیات بیشتری روایت میکنند. در آنها میخوانیم که دین جدید چگونه موجب فروپاشی ارزشهای بنیادین اجتماعی و ازهمگسیختن پیوندهای خانوادگی شد: از جدایی اجباری پدران از فرزندان، و برادرانی که یکی به دین نو درمیغلتد و از دیگری جدا میشود، گرفته تا مادرانی که دخترانشان را همراه جهیزیهشان میفروشند (توضیح: بدیهی است که این تصویر از پذیرش اسلام توسط ایرانیان نه عینی است و نه کامل. بسیاری از زرتشتیان از سر ایمان قلبی اسلام آوردند و در چند سدهی آغازین دوران اسلامی، تداوم بسیاری از سنتهای پیشین و نیز دگرگونیهایی همگام با شرایط تازه مشاهده میشود. اما بهسادگی میتوان دید که برخی وجوه از واقعیتهای کنونی جهان ما ــ هنگامی که ترسهای بزرگ رنگ واقعیت به خود میگیرند ــ با این توصیفهای زرتشتی همخوانی یا دستکم شباهت دارد.).
اما این هرگز پایان تاریخ نیست. «بندهشن» در ادامه از یورشها و خرابیهای دیگری در ایران سخن میگوید _ که در متن، حالت پیشگویی دارند، اما برای نویسندگان کتاب، رویدادهایی مربوط به گذشته بودهاند _ تا جایی که فرمانروایی پدیدار شود که زرتشتیگری را بازگرداند و فرایند آخرالزمانی را آغاز کند.
این فرمانروا در قالب یک انسان توصیف میشود، اما ماموریتی الهی دارد. دگرگونیهای عظیم و آشوبهای آخرالزمانی به بحرانی در پیوندهای انسانی منجر خواهند شد؛ درست مانند آنچه امروز نیز با آن روبهرو هستیم.
از چشمانداز آیندهمحور بندهشن، حتی بزرگترین و دهشتناکترین فاجعه نیز تنها یک رخداد در کنار دیگر رویدادهاست که همگی در مسیر تحقق پایانِ وعدهدادهشده جای دارند. از همین روست که بندهشن را میتوان متنی تسلیبخش دانست؛ کتابی که اعلام میکند جریان زمان، پیوسته و بدون وقفه ادامه دارد و وعدههای آینده همچنان برقرارند. پیروزی نهایی نیکی، از همان نخستین لحظات آفرینش در سرنوشت جهان نهاده شده و هیچ حادثه یا شکست زمینی _ حتی اگر مهیب و ویرانگر باشد _ توان برهمزدن آن را ندارد. برای زرتشتیانی که شاهد فروریختن دنیای آشنای خود بودند و بهدنبال معنایی در دل این ویرانی میگشتند، بندهشن بیتردید احساسی از نظم و آرامش به همراه میآورده است.
ستارگان همچنان بیوقفه در مدار خود میچرخند، فصلها، چون همیشه میآیند و میگذرند؛ و شاید ژرفترین درسی که بندهشن به ما میدهد همین باشد: هیچ رخدادی، بهخودیِ خود، پایان تاریخ نیست. حتی اگر مسیر پیش رو در مهی از تردید فرو رفته باشد، باز میتوانیم با یقین بگوییم که هنوز به پایان راه نرسیدهایم، و زمان همچنان در جریان است.