اعتمادآنلاین: عطاالله مهاجرانی نوشت: وقتی اموال عمومی به روایت سعدی در زندگی شخصی حکمرانان چپاول شد، صدای سقوط شنیدنی است. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
«عبرت از نُه سقوط!سفره جداگانه» عنوان یادداشت سید عطاءالله مهاجرانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده؛ تعبیر «سفره جداگانه» را پزشکیان در دوران مبارزه انتخاباتی و در مناظرهها چند بار مطرح کرد. سخنش این بود اگر حکمروایان برای خود سفره جداگانه تنظیم کنند، گذران زندگیشان متفاوت از مردم باشد، مثلا برای بهداشت و درمان و تهیه لوازم و وسایل زندگی از امتیازات ویژه و راههای ویژه، همان رانت برخوردار باشند، مردم بیاعتماد میشوند؛ نگاهشان به حکمرانان نگاهی دیگر میشود و فاصله میگیرند. دو خاطره را برایتان تعریف کنم.
۱- سینا واحد، نویسنده و اهل فرهنگ که کتاب «قیام گوهرشاد» او همچنان و برای همیشه به عنوان یک منبع درجه اول و کلاسیک تلقی میشود، سالها پیش در تهران به من گفت: «فرزند جوان یکی از آقایان که در نهاد مهمی عضویت دارد، در محله ما آپارتمان بزرگی دارد. سه تا ماشین کورسی گرانقیمت به رنگهای شاد و تند و تیز دارد. با دوستان جوانش، دختر و پسر بساطشان همیشه جور است. مردم محله هم آنها را میشناسند. کسی جرات نمیکند حرفی بزند. خوار و بار فروش محله میگوید. حرفی نزنید ها! اینها توی کلانتری آشنا دارند.»
۲- خانه ما در خیابان شهید عراقی بود. رفتم مرغ بخرم. خانمی پیش از من در برابر فروشنده و ترازو بود. ترازو آکنده از مقدار زیادی استخوان مرغ بود. انگار گوشت مرغ را حسابی تراشیده بودند. دو کیلو استخوان مرغ خرید و رفت. از فروشنده پرسیدم استخوان مرغ؟! گفت: «بله آقا مردم پول ندارند مرغ بخرند. استخوان میخرند. با آن سوپ درست میکنند.
این خانم آنقدر با طمأنینه و تشخص میآید که انگار میخواهد چهار کیلو سینه مرغ بخرد.» از شما چه پنهان از همان وقت انگار مرغ از دهانم افتاد. این نابرابریها در برابر چشمان مردم است. یکی از نشانهها و دلایل سقوط حکومتها همین است. وقتی حاکمان و وابستگان آنان، حساب زندگی و گذران خود را از مردم جدا میکنند. مردم فاصله میگیرند و در روز مبادا که باید به داد حکومت برسند، در خانه میمانند.
چگونه میشود جمعیت معدودی به سرکردگی اشرف افغان اصفهان را بگیرند و حکومت ریشهدار صفوی را ساقط کنند؟ در انقلاب اسلامی چرا در برابر جمعیت مردم انقلابی، جمعیتی برای حمایت از شاه وجود نداشت؟ جمعیتهای مصنوعی هم بعدا طشتش از بام میافتاد. مانند جمعیتی از روحانیون که در قم به استقبال شاه فرستاده بودند. اینان ساواکی بودند. چند ماهی ریش خود را نتراشیده بودند. وقتی به استقبال شاه در قم آمدند و فریاد میزدند: جاوید شاه! مردم قم هیچ کدام از آنها را ندیده بودند و نمیشناختند.
سر و لباس و عمامه هر کدامشان یک جور بود! در خاطرات علم یکی از سرفصلها که مدام تکرار میشود. سفر خانواده سلطنتی به سوییس است. همه اعضای خانواده با ندیمهها و همراهان مدام در حال سفر به سوییساند. برای دندانپزشکی میروند! برای شاه هم از سوییس دندانپزشک میآورند. میتوان باور کرد. کشوری که دانشکدههای متعدد دندانپزشکی در تهران داشته است برای این کار به سوییس بروند یا از سوییس دندانپزشک بیاورند؟! به نمونههایی اشاره میکنم:
۱- «دندانهای شاهنشاه درد گرفت. تصمیم گرفت دو روز برای معالجه به زوریخ تشریف ببرند. با آنکه دو روز گرفتار معالجه دندان درد بودند، ولی روی هم رفته خیلی خوش گذشت.» (۱۶ فروردین ۱۳۴۸)
«دندانساز شاهنشاه را از سوییس خواسته بودم؛ دیشب آمد. صبح با تلفن فرمودند به تشریفات بگو شرفیابیهای امروز موقوف است. صبح دندانساز در کاخ نیاوران شرفیاب شد. خیال میکردم یکی، دو ساعتی طول میکشد. شاهنشاه بعد نیم ساعت خیلی سرحال بیرون آمد و مرا احضار کردند و فرمودند دندانم را کشیدم دیگر به درد نمیخورد.» (۱۳ خرداد ۱۳۴۸)
۲- علم به برگزاری جشن تولد خانم فرح در بیرجند اشاره میکند:
«شب تولد شهبانو ۲۲ مهر در بیرجند برگزار شد. به این جهت بهترین آشپزهای دنیا را از رستوران ماکسیم پاریس به بیرجند آورده بودم. (۷ مهر تا ۲۵ مهر سال ۱۳۴۹)
میتوان از این قبیل امور، یعنی نشانههای سبک زندگی و سفره جداگانه، به استناد یادداشتهای علم صدها مورد را برشمرد که چگونه زندگی شاه و خانواده و حکمرانان متفاوت بوده است. علم با صراحت نوشته است: «ما طبقه فاسد هستیم. من هم جزو همین طبقه هستم!» از بیم سقوط سلطنت هم گاه به گاه سخن میگوید.
گویی سعدی شاعر انسانشناس و مردمشناس بینظیر تاریخ ادبیات ما به این نکته توجه داشته است. در بوستان داستانی را روایت میکند، از سلطانی که لباسش هر دو روی آستر بود.
شنیدم که فرماندهی دادگر
قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتش ای خسرو نیکروز
ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت اینقدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است
نه از بهر آن میاستانم خراج
که زینت کنم بر خود و تخت و تاج
وقتی اموال عمومی به روایت سعدی در زندگی شخصی حکمرانان چپاول شد، صدای سقوط شنیدنی است. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!