کوی دانشگاه؛ «سعید من کجاست؟» ۲۵ سال زندگی در مرز امید و ناامیدی

سعید زینالی، از دانشجویانی که در واقعه کوی دانشگاه بازداشت و سپس سرنوشت نامعلومی پیدا کردبی بی سی: فرزاد صیفی‌کاران
«وقتی در خیایان لبخند آدمی شبیه سعید است دقیقه‌ها با آن می‌روم، محو می‌شوم، دلم می‌خواهد آن فرد را محکم بغل کنم و به او بگویم می‌شود دوباره بخندی؟»

۲۵ سال از حمله شبانه به کوی دانشگاه تهران و ضرب و شتم خونین دانشجویان در داخل محوطه کوی و خوابگاه‌ها گذشت. سرکوبی که همچنان ابعاد مختلف آن روشن نشده و از مناقشه‌برانگیزترین حوادث در تاریخ جمهوری اسلامی است. هر سال در آستانه سالگرد کوی دانشگاه، برخی از مسئولان و مقام‌های جمهوری اسلامی، بخشی دیگر از حوادث آن روزها بازگو می‌کنند.

در تازه‌ترین مورد مصطفی معین، وزیر علوم در دولت اصلاحات، در مصاحبه‌ای با خبرآنلاین سرکوب دانشجویان را «اشتباه و مغول‌وار» خواند و به ابعاد آن سرکوب اشاره کرد که حتی شامل دانشجویان غیرایرانی هم شد: «دانشجو در این حادثه قربانی شد چون گناهی نداشت، امانتی بود در دستان ما. کوی، خانه او بود اما شبانه به آنها حمله کردند، دست و پایشان را شکستند، از بالای بام پرتابشان کردند، اتفاقی که حتی برای دانشجوی خارجی هم افتاد، در بیمارستان از یک دانشجوی دکترای پاکستانی عیادت کردم که دست و پایش شکسته بود.»

این اولین بار است که یک مقام سابق به پرتاب کردن دانشجویان از بالای بام اشاره می‌کند اگرچه در تمام این سال‌ها بازماندگان واقعه کوی دانشگاه و قربانیان در این باره روایت کرده بودند.

حمله در زمان دولت محمد خاتمی اتفاق افتاد، اگرچه دولت اصلاحات از دانشجویان حمایت کرد و وزیر علوم وقت در اعتراض از سمتش استعفا داد اما نتوانست جلوی صدور احکام سنگین برای برخی از دانشجویان بگیرد و خبری از دانشجویانی بدهد که در بازداشت مفقود شدند و هیچ خبری از آنها نشده است.

در نهایت دادگاهی برای چند مامور تشکیل شد که و تنها یک سرباز وظیفه به جرم دزدیدن یک ریش‌تراش محکوم شد و مابقی تبرئه شدند.

در حمله نیروهای امنیتی و بسیجی به کوی دانشگاه تعدادی زیادی دانشجو زخمی شدند، بسیاری دست و پاهایشان شکست و تعدادی نیز در اصابت گلوله چشم‌شان را از دست دادند.

بسیاری از فعالان دانشجویی معتقدند در حمله به کوی دانشگاه «هفت نفر» کشته شدند که هویت دو نفر یعنی عزت‌الله ابراهیم‌نژاد و فرشته علیزاده مشخص شد. شورای متحصنین نیز چند روز بعد از حمله در بیانیه‌ای مرگ تامی حامی‌فر را تایید کرد.

سعید زینالی نیز از جمله دانشجویانی بود که در ادامه سرکوب، پنج روز بعد، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۸۷ به دست نیروهای امنیتی بازداشت و از آن زمان تاکنون کسی از سرنوشت او اطلاعی ندارد.

اکنون بعد از گذشت ۲۵ سال، خانواده سعید زینالی همچنان دنبال یافتن سرنخی هرچند کوچک از پسرشان هستند که بدانند برای او چه اتفاقی افتاد و این تنها سوال آنها است: «سعید کجاست؟»
چه بر سر سعید زینالی آمد؟
سعید زینالی متولد ۳۱ شهریور ۱۳۵۵ و دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه تهران بود.

صبح روز ٢٣ تیر ١٣٧٨، شهرام چراغی زنجانی، دوست سعید زینالی به منزل آنها در محله پونک تهران رفت تا با هم بیرون بروند. اکرم نقابی، مادر سعید زینالی به دلیل نگرانی‌هایی که از سرکوب دانشجویان وجود داشت سعی کرد از خروج او جلوگیری ‌کند.

خانم نقابی چند سال پیش به بی‌بی‌سی فارسی گفته بود «سه مامور با اسلحه به منزل آنها رفتند و گفتند سعید را برای ۱۰ دقیقه سوال و جواب» خواهند برد. سعید که آن زمان تنها ۲۲ سال داشت تاکنون که ۲۵ سال می‌گذرد، به خانه برنگشته است.

بهناز زینالی، خواهر کوچک سعید به بی‌بی‌سی فارسی می‌گوید آخرین تصویری که از برادرش در ذهن او حک شده، لحظه خروجش از خانه است: «آن روز صبح سعید کمی عصبانی بود، تلفن خانه را سوزاند، زیرا تماس‌هایی با او گرفته می‌شد که نمی‌‌خواست به آنها پاسخ بدهد.»

مادرش که آن روز نگران سعید بود سعی کرد دنبال او بگردد، اما از همسایه‌ها با خبر شد که افراد ناشناس سعید و دوستش شهرام چراغی زنجانی را به زور سوار خودرو کرده و با خود بردند. یکی از همسایه‌ها شماره پلاک ماشین را به مادر سعید زینالی داده بود اما هیچ‌وقت مشخص نشد خودرو متعلق به چه نهادی بود.

خانواده سعید زینالی در پی بی‌خبری به همه کلانتری‌ها و بیمارستان‌های تهران برای یافتن خبری از فرزندشان سر زدند و در شعبه ۱۱ پلیس آگاهی تهران پرونده‌ مفقودی برای او باز کردند. بعد از تشکیل این پرونده چهار مامور امنیتی با مراجعه به منزل آنها همه وسایل شخصی سعید زینالی را توقیف کردند و با خود بردند.

آخرین خبری که از سعید زینالی در دسترس است، به سه ماه پس از بازداشت او بر می‌گردد، روزی که به خانه خودشان زنگ زد و گفت حالش «خوب» است و «پیگیر» کارهایش.

اکرم نقابی در مصاحبه‌ای گفته شش ماه پس از این تماس، یک روز که احتمالا میلاد امام علی بود، ناشناسی تماس گرفت و گفت زنگ زده‌ تا خبر سلامتی سعید را به آنها بدهد: «هر چه پرسیدیم، التماس کردیم و اصرار کردیم که از کجا هستید و سعید کجاست، هیچ جوابی ندادند.»

اکرم نقابی پس از ۲۵ سال همچنان یک سوال دارد: «سعید من کجاست؟»، او همیشه با عکسی از پسرش که این سوال بر بالای آن نوشته شده در مراسم‌ مختلف از جمله گرامی‌داشت قربانیان سرکوب جمهوری اسلامی شرکت می‌کند، به این امید که اثری از سعیدش پیدا کند.

تاکنون مقام‌های جمهوری اسلامی درباره سرنوشت سعید زینالی هیچ پاسخی به خانواده‌اش نداده‌‎اند.

غلام‌حسین محسنی‌اژه‌ای، سخنگوی وقت قوه قضائیه ۱۳ دی ۱۳۹۴ گفت: «تاکنون سندی مبنی بر بازداشت او به دست نیامده.»

«گاهی افراد مفقود می‌شوند و ممکن است برای مدتی پیدا نشود ولی اینکه ادعا شود او بازداشت شده، درست نیست چرا که من در گذشته این موضوع را پیگیری کردم و از مدعیان بازداشت خواستم مدرک یا حتی سرنخی در این موضوع به من ارائه کنند که آنها حتی سرنخی نیز نداشتند.»

مادر سعید زینالی همان زمان در واکنش به این صحبت‌ها گفت: «آیا در این ۳۶ سال به خانواده‌ای که عضوی از آن را به دلایل امنیتی بازداشت کرده‌اند مدرکی داده‌اند که من مادر سعید زینالی عقلم نرسیده و نگرفته‌ام؟ بعد از ۱۷ سال باید چه مدرکی به آقای اژه‌ای نشان دهم؟»

زندانی بودن سعید زینالی را افراد مختلفی تایید کرده‌اند از جمله احمد باطبی که خود یکی از دانشجویان بازداشتی در آن روزها بود:

«چند سلول با من فاصله داشت. هم صدایش را می‌شنیدم و هم به کرات نامش را که توسط بازجوها و نگهبانان تکرار می‌شد. تا زمانی که من زندانی وزارت اطلاعات بودم زنده بود.»

خانواده زینالی بارها طی ۲۵ سال گذشته به مسئولان مختلف کشور نامه نوشته‌اند و درخواست کمک برای یافتن فرزندشان را کردند، درخواستی که هیچ‌گاه به آن توجه نشد. تنها سهم آنها از دادخواهی و یافتن اثری از فرزندشان بارها بازداشت، تهدید و فشارهای امنیتی بود، با این‌وجود دست از دادخواهی نکشیدند.
زندان و تهدید، پاسخ سعید من کجاست
بعد از گذشت یک ربع قرن از مفقود شدن سعید زینالی، همچنان خانواده این دانشجوی که به گفته عفو بین‌الملل جزو ناپدیدشدگان قهری است، تحت فشارهای امنیتی قرار دارند. هر سال در آستانه ۱۸ تیر به آنها هشدار داده می‌شود که اجازه برگزاری مراسم در خانه ندارند و حتی نباید در خانه بمانند و کسی را به خانه راه بدهند.

در تمام این سال‌ها اکثر اعضای خانواده بارها بازداشت، زندان، تهدید و بازجویی شده‌اند.

در دهمین سالگرد کوی دانشگاه، سال ۱۳۸۸، اکرم نقابی مادر سعید زینالی دو بار بازداشت شد.

تیرماه ۱۳۸۹ هنگام بازدید نماینده ویژه سازمان ملل از ایران، مادر سعید زینالی به همراه دیگر اعضای خانواده زندانیان سیاسی مقابل هتل لاله تهران تجمع کردند. در نتیجه این تجمع شبانه هشت مامور امنیتی به منزل آنها یورش بردند و خانم نقابی و الناز زینالی، یکی از خواهرهای سعید را بازداشت کردند.

بهناز زینالی، خواهر سعید زینالی به بی‌بی‌سی می‌گوید مادرش را نزدیک به سه ماه و خواهرش را ۱۸ روز سلول در انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداشتند و با چشمان بسته بازجویی کردند. به گفته خانم نقابی در بازجویی‌ها به او گفته بودند: «بعد از ۱۲ سال (بر اساس آن زمان) دنبال دو تکه استخوان آمدی؟ اگر می‌خواهی بچه‌های دیگرت زندگی کنند حرف سعید را نباید بزنی.»

بهناز زینالی می‌گوید نیروهای امنیتی برای زیر فشار دادن مادرش، خواهرش الناز را هم بازداشت کردند: «می‌دانستند اگر هر کدام از بچه‌ها را بازداشت کنند، اهرمی بسیار قوی روی مادرم خواهند داشت.»

در زندان آنها را از هم جدا کردند و هر کدام را به سلول جداگانه‌ای در بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل کردند و با تهدید سعی کرده بودند آنها را به «اعتراف اجباری» وادار کنند: «با وجود الناز در زندان به مادر من خیلی بیشتر فشار آوردند که باید همکاری کنی و در فیلم باید بگویی بچه من را شما نبردید و اگر غیر از این باشد الان الناز اینجاست بچه‌های دیگر تو را هم می‌آوریم.»

به گفته خانم زینالی مادرش در زندان صدای فریاد و ضجه‌های یک نفر را می‌شنید و بازجوها که در زندان به آنها کارشناس می‌گفتند به او گفته بودند این صدای دخترت است: «می‌گفتند این صدای الناز است، ببین کوتاهش کن وقت ما را نگیر و نگذار بچه‌ات اذیت شود. در آن‌طرف هم به الناز همین فشارها را آورده بودند که بیا مصاحبه بکن. میز و گلدان آورده بودند و چادر سرش کردند و می‌خواستند وادارش کنند علیه مادرش حرف بزند، می‌خواستند بگوید در تجمع مادران پارک لاله بوده و گروه تشکیل داده و مسائلی از این دست. بعد الناز هم صدای داد و ناله شنیده بود و به او گفته بودند این مادرت است که ناله می‌کند. الناز چندین بار به گریه افتاده بود و می‌گفت چطور می‌توانم علیه مادرم حرف بزنم.»

به گفته زینالی بازجوها مادر و خواهرش با روش‌های مختلف تحت فشار می‌گذاشتند که آنها اعتراف اجباری را بپذیرند.

در ۲۵ سال گذشته فشارهای امنیتی تنها بخشی از مشکلاتی بود که خانواده زینالی علاوه بر بی‌خبری محض از سرنوشت فرزندشان با آن روبه‌رو بودند.

خواهر سعید زینالی به مشکلات دیگری هم اشاره می‌کند از جمله عدم همراهی یا فاصله گرفتن برخی از اقوام و دوستان به دلایلی مانند ترس: «می‌گفتند بچه آنها منافق بوده خطرناک است رفت و آمد نکنید یا تحت کنترل هستند. خیلی طرد شدیم، در و همسایه نگاه عجیبی به ما داشتند، حتی در مدرسه مخفی می‌کردیم که خواهر سعید هستیم.»

خانم زینالی اشاره می‌کند که در سال‌های گذشته شرایط عوض شده و مردم و آشنایان همراهی و همدلی بیشتری دارند: «ما اصلا سال‌های اول هم‌دلی نداشتیم، با ما در همه‌ جا طوری برخورد می‌شد انگار ما آدم‌کش یا قاچاقچی هستیم. ما هر آن چیزی که بود در خانواده خودمان سوختیم و ساختیم، خودمان هم‌دیگر را بغل کردیم.»

هاشم زینالی، پدر سعید آبان ماه ۱۳۹۴ مقابل زندان اوین بازداشت شد و دادگاه او را به ۹۱ حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق متهم کرد.
جدال امید و ناامیدی
از آنجایی نهادهای امنیتی و جمهوری اسلامی تاکنون در قبال سرنوشت سعید زینالی هیچ مسئولیتی قبول نکرده است و خانواده او نمی‌دانند به بر سر فرزندشان آمده است، در تمام این سال‌ها همه اعضای خانواده در یک جدال مداوم میان امید به زنده بودن و ناامیدی در رابطه با فوت او به سر برده‌اند. برزخی که به گفته خواهر سعید زینالی تمام شدنی نیست.

خانم زینالی می‌گوید سرنوشت برادرش زندگی همه اعضای خانواده را تحت شعاع قرار داده است: «ما هرگز نتوانستیم به یک نقطه‌ای برسیم در زندگی که بپذیریم مثلا امسال گذشت و سعید نیست و ما باید فراموش کنیم.»

این خواهر دادخواه می‌گوید ناپدید شدن سعید زینالی به‌قدری ناگهانی بود که حتی فرصت خداحافظی با او را نداشتند: «فکر می‌کنم اگر بود شاید الان قطعا ازدواج کرده بود، صاحب بچه شده بود. من عمه شده بودم. به خونه‌اش رفت و آمد می‌کردم. روزها طور دیگری می‌گذشت و رابطه ما به قاب عکسی روی دیوار که در همان سن مانده ختم نمی‌شد.»

خانم زینالی زندگی میان مرز امید و ناامیدی را این‌گونه توصیف می‌کند: «شاید سال‌های اول این امید خیلی پررنگ‌تر بود. امید داشتیم که شاید هنوز این‌ها به ما نمی‌گویند. آن زمان شرایط این‌قدر راحت نبود، رسانه نبود، اینترنت نبود، گوشی نبود و ما دسترسی نداشتیم، از جنایت‌های بی‌حد و مرز این حکومت سر در نمی‌آوردیم، رفته رفته این سال‌ها که زیاد شد و ما تجربیات مختلف را دیدیم در جنبش‌های مختلف، با خانواده‌های دیگر هم‌نشینی کردیم، هم‌صحبت شدیم، سپس این امید کم‌رنگ شد.»

به گفته بهناز زینالی کم‌کم به به این باور رسیدند که سعید زنده نیست و اگر زنده بود برای رسوا کردن خانواده هم که شده او را به آنها نشان می‌دادند: «ولی همیشه در نهایت حتی اگر عقل و منطق هم بگوید سعید زنده نیست، کورسوی امید در دل ما نمی‌میرد.»

خواهر سعید زینالی به این دوگانه امید و ناامیدی در بلاتکلیفی در برخورد آدم‌ها با خانواده آنها هم اشاره می‌کند: «وقتی شخصی به من یا خانوادی ما می‌رسد نمی‌داند باید تسلیت بگوید یا آرزو کند سعید هرچه سریع‌تر برگردد. آنها هم عین خود ما در همان مرز ایستاده‌اند که نمی‌توانند انتخاب کنند چگونه ابراز همدلی کنند.»

خانم زینالی می‌گوید چون هیچ‌گاه جنازه‌ای به آنها تحویل داده نشد و مزاری برای سعید ندارند، پذیرش مرگ او برای خانواده دشوارتر است. او به خاطره‌ای اشاره می‌کند که بعد از گذشت ۱۹ سال بار دیگر کور سوی امید را در دل خانواده آنها برای یافتن اثری از سعید زینالی زنده کرد.

سال ۱۳۹۸ پدر سعید زینالی برای مدتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. هنگامی که خانم زینالی برای پیگیری کارهای مادرش به زندان مراجعه کرد به او اجازه ورود داده نمی‌شد: «سربازی جلوی در بود و از او خواهش می‌کردم اجازه بدهد بروم بالا دادسرا که ببینم وضعیت چگونه است. سرباز گفت دنبال چه کسی آمدی؟ گفتم برای مادرم اکرم نقابی بعد گفت برای چی او را گرفتند؟ گفتم دادخواه برادرم سعید زینالی است، بعد سرباز برگشت گفت آها همان پسری که داخل است؟ شاید آن سرباز اصلا سعید را نمی‌شناخت و همین‌طوری چیزی گفت، شاید اصلا بد دلی کرد، ولی این حرف طوری به من امید داده بود که با خودم می‌گفتم سعید داخل است. دم در زندان از هر کسی که با زندانیان ملاقات کرده بود مدام می‌پرسیدم شما خبری از سعید ندارید؟»

بهناز زینالی توضیح می‌دهد باوجود امیدی که در دل آنها زنده شد شاید سعید زنده و در زندان باشد، اما هم‌زمان به خودش یادآوری می‌کرد که اگر در زندان بود بالاخره در این همه سال کسی او را می‌دید و خبری از برادرش به آنها می‌داد.

او می‌گوید وقتی در خیابان لبخند کسی را می‌بیند که شبیه برادرش است مدت‌ها محو آن می‌شود و این سوال‌ها در سرش جریان پیدا می‌کند: «چه اتفاقی افتاد؟ سعید را چگونه زدند، چگونه کشتند؟ چگونه دفن کردند؟ بعد از آن‌طرف ذهن سریع بازی در می‌آورد که نه سعید هست احتمالا زدندش فراموشی گرفته ما رو نمی‌شناسد که بیاید.»
آنچه از سعید باقی مانده
سعید زینالی به روایت خواهرش بسیار آرام بود، اهل کتاب و نقاشی، به ورزش علاقه داشت و علاوه بر بدن‌سازی، کشتی هم می‌گرفت. کلکسیون تمبر داشت، آلبوم‌هایی که اکنون به یادگار مانده است.

از سعید ۲۲ ساله یادگاری‌های کمی برای اعضای خانواده باقی ماند زیرا بسیاری از آنها را نیروهای امنیتی در طول این سال‌ها وقتی بارها به منزل آنها حمله کردند با خود بردند و هیچ‌گاه به خانواده پس ندادند.

خانم زینالی می‌گوید عکسی از سعید که در همان ۲۲ سالگی مانده به دیوار خانه است و به تعبیر خودش خانواده هیچ‌گاه نتوانسته نقطه پایانی بر زندگی سعید زینالی بگذارد: «من وقتی تو خونه نشسته‌ام و چشم‌هایم را از قاب عکس سعید می‌دزدم، همان لحظه که دارم این کار را می‌کنم، هم‌زمان دارم مرور می‌کنم که به سعید توجه نمی‌کنم اما حقیقت اصلا این نیست.»

خواهرش می‌گوید اگر سعید الان پیش آنها بود قطعا با او سفر زیاد می‌رفت و چیزهای بیشتری در زندگی داشت: «یا اگر سعید بود پدر و مادرش اینقدر زود پیر نمی‌شدند، پدرم در این سن کم آلزایمر نمی‌گرفت.»
+18
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.