حالم از واژه های مرسوم در اسلام سیاسی : خواهر /برادر اسلامی ، شهید مبارز ، مجاهد و جهاد ،،،، بهم میخورد
24
118
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۰
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۹
kurosh-h - گوتنبرگ، سوئد
قرار بود از خواهر مریم دوباره متولد بشه ، اما در عمل سزارین ظاهرا سر زا ، رفت و ناپدید شد ،
20
105
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۷
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Rasta - تورنتو، کانادا
این یعنی چه؟؟؟؟یعنی آلان خودش را عیسی مسیح می داند؟پسر خدا؟؟؟یعنی خودش خواهرش را حامله کرده و خودش از خواهرش متولد شده؟ من که گیج شدم🤣🤣😤😤😠😡
3
64
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۵
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۱۸
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
آقا مسعود! آدم دروغگودشمن اخلاق ومرام است.شما نمی توانید تولد برادر اولتان یعنی آقای ابریشمچی را از مریم انکاربکنید. بزبان ساده شما فرزند دوم ازخواهرمریم هستید!ولی کاش مشکلات فقط اینگونه تولدهای شما از دید شرع بود.وقتی که حاج محمد رضا اسلام پناه میگوهد:٭چقدر مایه خوشبختی است که دین ما ایرانیان دین مبین اسلام است٭😝،شما جای خود دارید.چونکه که رسماً ایده وسازکارشما برمبنی اینگونه خرافات چیدمان شده است، وبرای رسیدن به آن میجنگید.
6
28
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۹
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۱) بر روی صفحهی ویدیوی یوتیوبی بالا، برای من بهروسی نوشته؛ "ویدیو قابل دسترس نیست - ویدیو توسط کاربری که آنرا بارگزاری کرده بود، پاک شده". / - پس من که ویدیو رو نتونستم ببینم، برای همین، سوال اینکه، با توجه به این جمله [«من دوباره از خواهر مریم متولد شدم»], زمان این ویدیو مربوط به زمانی هست که مریم رجوی زن ابریشمی بوده؟ و همه او را با نام "خواهرمریم" صدا میزدند؟ - اگر اینگونه هست، پس طرف (عکس بالا)، بعد از جداشدن "خواهرمریم" از ابریشمی، با کسی که او را خواهر مینامیده ازدواج میکند؟!. / - باز هم میگم، من ویدیو رو نتونستم ببینم، و این برداشت رو فقط از روی آن جمله گفتم، - در هر حال، یک تار عمامهی آخوندهای کچل، میارزه به کل سیستم این گروهک مجاهدین خرع خاک بر سر. - اینها اینقدر جوانان مردم رو گول زدن، کشوندنشون به این سیستم کثافتی که درست کرده بودن، همه رو شستشوی مغزی میدادن، و تعداد بسیاری جوانهای پسر و دختر، جان و زندگیشون رو بخاطر این ناآدمهای پست، از دست دادند. (ادامه. ~
2
12
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۹
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۲) دهه هفتاد خورشیدی در ایران، شخصی که در کار کتاب بود، برایم از هنرمند توانا زندهیاد "عزتاله مقبلی" خاطرهای بیان داشت، که اوایل یا میانه دههی شصت، از آنجا که فرزند او نیز همچون فرزند مقبلی، بخاطر همکاری نادانانه با منافقانکوردل، در ندامتگاه بوده، او و مقبلی هنگام انتظار برای رفتن بداخل ساختمان و دیدار با بچههایشان، نیمساعت-یکساعتی در محوطهی بیرونی میایستادند. میگفت که مقبلی در تمام این مدت انتظار، دایم سیگار میکشید و بخاطر فرزندش، فراوان آشفته بود. میگفت سیگار را با سیگار روشن میکرد، و ظرف آن نیمساعت، یکی-دو بسته کامل سیگار میکشید، از بس که استرس و نگرانی داشت. - روح "عزتاله مقبلی" شاد ~ هنرمند و انسان والایی در عرصهی دوبلاژ و سداپیشگی بود. ای کاش که غم فرزند نداشت، و اینگونه زودهنگام شکسته نمیشد. (ادامه...
1
8
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۰
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
۳) در مورد اعدام منافقین در ایران (تابستان ۱۳۶۷)، توضیح اینکه، خیلی سال پیش، مقالهای در این سایت محترم بازنشر شد، که برگرفته از کتابی بود که شخصی که جزو مجاهدین بوده، بعدها نوشته بود. - ایشان گفته بود که سیستم اعدامهای تابستان ۱۳۶۷، اینگونه بود که دو میز در زندان وجود داشته، پشت آنها، افراد مسئول نشسته بودند، - زندانیان مجاهدین را، دونه به دونه میآوردند، - آخوند میگفته حاضری دست برداری از عقاید مجاهدی که داری، و به اسلام برگردی؟، - تعداد بسیاری از زندانیان مجاهدین میگفتند نه (یعنی پای عقاید احمقانهی خود میایستادند)، برای همین، به سمت میز چپ (که یعنی برای اعدام فرستادهشدن بود) منتقل میشدند، - برخیشان هم قبل از این سوال و جواب، در همان سلولهایشان، با شکستن بانکهی شیشهای که از آن چای میخوردند، رگ خود را زده، و در راه افکار احمقانهی خود، خودکشی میکردند. - نوبت میرسد به شخصی که بعدها این کتاب را نوشت، - از او میپرسند که حاضری به اسلام برگردی، نماز بخوانی و امثال آن؟، او سکوت میکند، بعد آخوند پشت میز راست میگه آره بابا، قول میده، - و ایشان جان سالم به در میبرد.
1
9
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۲
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۱۸
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
بنده متوجه کامنت شما نشدم!۱-آیا استفاده از اصطلاح منافقین بجای مجاهدین دیدگاه شما است یا نقل قول ازشخصی که بقول شما درکارکتاب بوده است؟اگر ازطرف شماست،(نظرشما محترم)ولی بنده موافق نیستم! چونکه اینگونه واژه ها درسرقفلی ج.ا.است!۲-نوشته اید یک تار عمامهی آخوندهای کچل، میارزه به کل سیستم این گروهک مجاهدین خرع خاک بر سر! ٭بنده با شما هم صدا هستم٭ . ولی من اینطور ادامه میدهم:!! براستی یک تارموی گندیده آخوندهای شپشوی ریش الهی وحزب الهی، می ارزد به کل فرقه مجاهدین خلق سرسپرده، وفرقه شاه الهی های لاتِ لمپنِ شعبان بی مخِ فالانژِپاچه بگیر!موفق باشی.
8
12
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۵
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۱) بنده متولد شهریور ۱۳۵۹ هستم، - از زمانیکه چشم باز کردم، با واژههایی که اکنون مینویسم، مثل خیلی دیگر از همنسلانم، که در مدارس، ما را بچههای انقلاب و جنگ میخواندند، بزرگ شدم - واژههایی چون؛ ضد انقلاب، منافق (یعنی عضو گروهک مجاهدین خلق)، ساواکی، پخش اعلامیه (شبنامه) بر علیه شاه، و امثال آن. - تمام دوران کودکی و نوجوانی نسل من، با چنین مفاهیمی که نوشتم، در تلویزیون و سینمای دهههای شصت و هفتاد خورشیدی در ایران گذشت، و خواهناخواه، این واژهها در مغز من و همنسلانم هست. - پس اکنون بهیاد ندارم که آن شخص که در کار پخش کتاب بود (و ماجرای مقبلی را تعریف کرد)، از کدام واژه استفاده کرده بود (از عضو مجاهدین خلق، یا از واژهی منافق). / - در مورد بخش دوم کامنت شما، دیدگاه بنده اینکه، اگر شاه جلوی امریکا، تعیین قمت نفت نمیکرد، کار اصلا به ۵۷ کشیده نمیشد، و نه "آن" و نه "این" جایی برای نمایش پیدا نمیکردند، اما ماجرا بخاطر اشتباه شاه، اینگونه رقم خورد. اما جای شکرش باقیه که مجاهدین خرع نتوانستند ایران رو به دست بگیرند. (ادامه...
2
10
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۷
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۲) پدربزرگ من (پدر مادرم)، ناشر بودند. پارسال در سن ۹۴ یا ۹۵ سالگی در تهران فوت شدند. ایشان از دههی ۵۰ تا همین پارسال، هم انتشاراتی داشت، هم کتابفروشی و هم چاپخانه. - من از پنجم دبستام تا چهارم دبیرستان، تابستانها، حتا وقتی تجدد داشتم، میرفتم و کار میکردم در انتشارات و کاتیبفروشی ایشان. بعد از دیپلم نیز، از پاییز ۱۳۷۷، تماموقت آنجا کار میکردم، و حقوق یک کارگر ساده را میگرفتم، چون هنوز مدارک دانشگاهی نداشتم. - بعد از چند ماه کار، رفتار مدیر مغازهی پدربزرگ من، با من بد شد، با آن - که من کارم را دقیق انجام میدادم، از ۸ صبح تا ۶ عصر، هم فاکتور مینوشتم، هم زمین و ویترین کتابفروشی را تمیز میکردم، و هم برای انجام قرارداد، به دیگر انتشاراتیها میرفتم، چون خود پدربزرگ، از ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۹، مدیر چاپخانهی کتابهای درسی نیز میبود، و کل روز، بیشتر در آن چاپخانه بود. - بدرفتاریهای مدیر کتابفروشی ایشان، با من بدتر و بدتر میشد - (ادامه. ~
3
7
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۸
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۳) حتا برادر مادرم نیز، دو بار آمد، و با صورتی همچون سگ عصبانی، به من تشر زد که تو اینجا چیکار میکنی؟، برو پی درس و زندگیت (با آنکه من چند ماه بعدش دوباره دانشگاه رشتهی هنر قبول شدم). - رفتارهای مدیر کتابفروشی پدربزرگ، با من بدتر و بدتر میشد، و حتا یک روز صبح، خود پدربزرگ آمد و در قسمت دیگر مغازه، با عصبانیت به او موردی را گفت و سریع رفت. بعد از این، مدیر مغازه که گریهاش گرفته بود، گفت تو باید از اینجا بری!، برو از اینجا!. - و سرانجام من پس از ۹ ماه کار، بگونهای نیمهمحترمانه - نیمهرسمی، از آنجا اخراج شدم. - بعد هم که کار گرافیک انجام میدادم، از این دفتر به آن دفتر، میز اجاره میکردم، - روزی آمدم نزد همین مرحوم پدربزرگام، گفتم جا ندارم، میشه کامپیوترم رو بیارم و در یکی از سه طبقه انتشارات شما که خالی هست، میز داشته باشم؟، ایشان گفت نه!. - (ادامه. ~
2
7
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۹
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۴) سالها بعد فهمیدم که طراح تمام این کارها که منجر به اخراج من از انتشارات شد، پدرم بوده!، که به پدربزرگ گفته بدوه که نمیخوام که فلانی (یعنی من) پیش شما کار کنه، و پدربزرگ نیز بنا به دستورات مزخرف دینیشرقی، -که فرزند تا دم مرگ، بردهی والدینش محسوب میشه-، به حرف او گوش کرده بوده. - پدر من، اخلاقی دارد که هر کار که خودش انجام میدهد و یا نمیدهد را، از دید او، من نیز باید مثل او انجام دهم یا ندهم. من رو اصلا آدم حساب نمیکنه. من فرزند ناخواسته بودم. پدرم ضربههای شدیدی به من از همان دوران که نهال رو به رشد بودم زد، و من اکنون در این سن حدود ۴۴ سال، صرفهنظر از سالها تلاش و جنگیدن با مشکلات زندگی (که بخش مشکلات مالی من رو پدرم برام ایجاد کرد)، من اکنون یک ورشکستهی کامل هستم. لعنت به سیستم شرقیدینی، که فرزند رو، بردهی والدین بهشمار مییاره. / - این پدربزرگام، خیلی مال و اموال داشت، چند آپارتمان در برج، ساختمان سهطبقهی انتشارات، مغازه، چاپخانه، زمین و امثال آن. بچههاش از پارسال، سر پول ارث، به جون هم افتادن.
3
8
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۱
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۱۸
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
گرامی:نمیدانم به اولویت تخم مرغ باور داشت یا به مرغ مادر!سیستم سنتی شرقی ودینی وغیردینی وقبیله ای، جهان امروزه را کمابیش احاطه کرده است.که من وشما طعمه مناسبی برای این باورها هستیم.درجهت مقابل جوانان غربی از ۱۶سالگی از آغوش خانواده جدا میشوند وسرنوشت خودرا بدست میگیرند.حالا کدام مناسبتراست؟سرگذشت شما تلخ است.ولی چکاربایدکرد.بنده وقتیکه سریال زندگی تکراری خارجی ها چون پاکستانی وترکها را حداقل دراسکاندیناوی می بینم که باید درحکومت سنتی پاشا وخان(پدربزرگ ومادربزرگ) که چندین نسل را باید درکنارهم باشند.به خودم امیدوارمیشوم.شما هم امیدوارباشید وفراموش بکنید.باآرزوی موفقیت
2
3
شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۲
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۶۲
آلترناتیو - فرانکفورت، آلمان
خواهر، مادر، دوست دختر(زن دوست) و زنش همه یکی هستند! دنیای بلاهت در حماقت مجاهدین = «معجون مسلمون جانی با چپ بیشعور»!😖
3
4
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۸
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۶۵
بینوایان1 - دوسلدورف، آلمان
زمانیکه مترجم زبان فارسی به آلمانی در یکی از روزنامه های صبح آلمان بودم برای تهیه گزارش به مقر مجاهدین به عراق عازم شدیم مقر مجاهدین بیشتر شبیه فرقه مالشی بود تا رزمنده زنان را در مقر دست بدست می کردند حرامسرایی داشتند که خودشان اتاق پاکی می نامیدند و هر شب زنان را لخت پیش مسعود جان میفرستادند تا قوه الهی شان کامل بشه ووووو
2
7
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۸
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۱) سپاس از توجه شما و نکات منطقی که در مورد آسیبشناسی فرهنگ پوسیدهی شرقیدینی و تقابل آن با فرهنگ اجتماعی مدرن غربیاروپایی فرمودید. - زمانیکه "جرج کلونی" نوجوان بوده، پدرش از علاقهی او به دنیای هنر باخبر میشود، سپس میرود به ایستگاه رادیویی، و از صدای پسرش تعریف میکند، در نتیجه، جرج کلونی با حمایت پدر خود، میشود گویندهی ایستگاه رادیویی شهرشان، و سپس به برکت همین ژرفاندیشی پدرش، گامهای موفقیت را در دنیای هنر طی میکند. - و حال یک ماجرای دیگر. یکی از آهنگسازان ایرانی که سالها پیش فوت شد، وقتی نوجوان بوده، با کلی زحمت، یک ویالون میخرد، و به کلاس موسیقی میرود. پدرش وقتی از این کار باخبر میشود، او را کلی کتک میزند، و هروقت روز کلاس موسیقی بوده، او را در کمد حبس میکرده تا به کلاس موسیقی نرود. - بعدها این هنرمند برجسته و ستمدیده، با کلی زحمت، سرانجام میشود آهنگساز و تنظیمکنندهای شهیر در ایران، که اما بخاطر آن ستمهایی که از پدرش دیده بوده، به الکل نیز پناه میآورد، و سپس فوت میکند. ~
1
1
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۸
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۲) من خودم، یک تهصدایی داشتم، و از کلاس سوم دبستان تا چهارم دبیرستان، همیشه تکخوان گروه سرود مدرسه بودم. سال چهارم دبیرستان هم، یک آهنگ حرفهای در استودیو پاپ تهران خواندم، که ویژهی آموزش و پرورش بود، و از رادیو نیز پخش شد. - بعد از دبیرستان، دو سال در مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی ایران، هفتهای یکبار به کلاس آواز میرفتم، در فرهنگسرا هم رایگان میخواندم. - پیش استاد موسیقی، تست دادم، ایشان لطف داشت و خوشحال شد، و قرار به انجام ضبط آلبوم موسیقی در سبک پاپسنتی شد. پدرم فهمید!، گفت "مطرب نمیخواهیم!"، و جلوی این کارم را نیز گرفت!، - منهاحمق نیز چون زاده و تربیتشدهی فرهنگ مزخرف شرقیدینی بودم، از اینکه کار موسیقیم رو ادامه بدم و به حرف پدرم گوش نکنم، ترسیدم، که عاق والدین نشم!!! (خریت محض و سبک مزخرف شرقیدینی). - حال بیاییم و یک جمعبندی داشته باشیم. - ویدیوی بالا را دوباره بارگزاری کردند و من آنرا سرانجام دیدم. - رجوی با یکی از اعضای گروهک خود، صحبت میکند، ~
1
1
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۹
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۳) و آن شخص، جملهی بالا را گفته بوده، که دیشب پس از سخنرانی مریم رجوی ~ "خواهرمریم"، او منقلب شده و تولدی تازه پیدا کرده. - رجوی به این شخص با سوالات خود، در اصل اهانتی مستقیم میکند، که یعنی تا دیشب، تو حیوون بودی، حالا شدی آدم!. / - پدر من، در تمام دوران کودکی و نوجوانی و اوایل جوانیم که ایران بودم، دایم من رو از انجام استعدادهام منع میکرد، کتک هم دایم میزد، بعد شروع میکرد به اهانت، که "بچه! تو اصلا هیچی حالیت نیست!، حالا بعدها به حرف من میرسی، که تو بیشعوری!". - حتا در طی این سالها، بهویژه از ۴-۵ سال پیش که برادرم براش آدرس الکترونیکی درست کرده، پدرم به من نامه مینویسه، و از من بهعنوان دیوانه و اینکه من هیچی حالیم نیست یاد میکنه. ~
1
2
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۹
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۴۴
Adamat7775 - خارکف، اوکراین
pirzan e irani - استکهلم، سوئد
۴) حال جمعبندی نهایی؛ افرادی هستند که دارای روح خونآشام هستند، که با تضعیف، اهانت و پایین نگهداشتن دیگران، خودشان حس خوبی بهدست میآورند، به بیان دیگر، "سادیسم دارند". - رجوی سادیسم داشت. پدر من و امثال پدرم نیز سادیسم دارند. - پدرم به من اخیرا نامهای نوشت، و گفت تو که در زندگی به جایی نرسیدی!، دایم هم که با مشکلات مالی دست به گریبان هستی!، پس حتما مواد غذایی ارزون میخری!، پس بدون که بعدا در سنین بالا، هزار درد و مرض میگیری!.
0
2
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۰
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۶۱
یا فاطمه زهرا - هانوور ، آلمان
منافقین پستفطرت فرومایه به جای اینکه منفی بدین، یه چیزی نوشته کنید که نشان دهد جربزه دارید. ولی ندارید. هاهاهاهاها
5
1
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۶
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
۳۷
azadi2011 - تورنتو، کانادا
مریم قجر، هرگز نمی تواند دو جمله را با هم ترکیب کند، همیشه جمله های کوتاه جدا از هم، از این بابت این نکته را عرض کردم که اگر کسی »بتواند دو یا چند جمله را« در سخن خود، در ترکیب با هم بکار برد، ناچارا باید از »منطق« استفاده کند. ایشان چنین توانایی را نمی تواند داشته باشد!!
1
0
یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۶
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.