رحیم قمیشی (رزمنده سابق در جنگ ایران و عراق و بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. او از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۹ در اسارت ارتش صدام بود)
میگویند برای شرکت نکردن در انتخابات، نباید تحت تاثیر احساسات قرار گرفت!
راست میگویند من زیادی احساساتیام.
باید خودم را تخلیه کنم، از حسهای منفی.
تا بتوانم درک کنم انتخابات چه خوب است!
نمیدانم چرا من یادم نمیرود کمیته مرگ رفتهاند نزد آقای منتظری، اصرار، که فقط چند صد نفر بیشتر نمانده، بگذارید همانها را هم اعدام کنیم، تا تمام شوند!
آنطرف جوانهایی منتظر پایان جلسه، دختر و پسر، تا طناب دار بهگردنشان انداخته شده، راهی خاک سرد شوند.
همه آنها را باید از یاد ببرم.
من باید یادم برود عزتالله سحابی از این زندان به آن زندان برده شد، وقتی مُرد دخترش را از زندان آوردند برای تشییعش، همانجا او را چنان زدند که همان شب نزد پدرش خوابید. من باید یادم برود هدی صابر در زندان به مرگ مظلومانه هاله سحابی اعتراض کرد و او هم رفت کنار آن دو، پس از سالها دیروز که خواستند مراسم سادهای برایشان بگیرند مجوز ندادند.
آخر چرا من یادم نمیرود!
آن دانشجوها را که بردند کهریزک، لابد فقط میخواستند ادبشان کنند، معلوم نشد چطور تعدادیشان افتادند و مُردند. آن وقتی که قرار نبود بمیرند، بعدش هم آن قاضی که دستور شکنجهشان را داده بود ارتقا گرفت و ارتقا گرفت، قبول که نباید ارتقا میگرفت، اما شد. اصلا هدفی نبود، یک اتفاق بود.
باید یادم برود با چه شوری بارها تا صندوق رأی رفتم، یک بار برای خاتمی، یک بار برای میرحسین، یک بار برای روحانی، هر بار گفتم با انتخاب این یکی، دیگر کار تمام است. دیگر حال ایران خوب میشود.
باید یادم برود که هیچوقت نشد!
هر بار هم افراد بیشتری رفتند زندان.
گفتند حاکم ناراحت است، چیزی نیست!
همه را باید فراموش کنم.
برای شرکت در انتخابات نباید احساساتی شوم.
من باید یادم برود در کردستان چقدر جوان کولبرند، باید یادم برود هر روز چند تایشان میمیرند، یادم برود در سیستان و بلوچستان چه گذشت، و چه میگذرد. در خوزستان، در جای جای کشورم. باید از یاد ببرم جوانهای خونین در کف خیابانها را، تنها به جرم اعتراضی ساده. باید فراموش کنم دختران را که سالها بر سرشان زدند، فراموش کنم مهسا را، نیکا را، آن جوانهای ناز را.
اصلا فراموش کنم گشت ارشاد را.
چماقها را باتومها را، شوکرها و گلولهها را.
باید از احساساتی بودن دست بردارم.
انتخابات نزدیک است...
من مریضهایی را که پول دارو ندارند را باید از یاد ببرم، باید فراموش کنم چرا خیلیها خودکشی کردهاند، پدرانی که گفتند اختلال دارند و تنها پول نداشتند.
من باید فراموش کنم ندا را، فراموش کنم ستار را، فراموش کنم دختران نابینا شده را، باید یادم برود پدر پویا، پدر کرمی، خواهرانشان را، خانم سپهری را، مصطفی را، سعید را، همه آنها که زندگیشان شده زندان. باید فراموش کنم آنهمه شهید، نرفتند که این شود...
باید آماده شوم برای انتخابات!
باید یادم برود چطور بچهها به خاک میافتادند و کسی نمی پرسید چرا!
من باید فراموش کنم جنگی که میشد چند ماهه تمام شود، شد دو سال، آن که میشد دو ساله پایان یابد، شد هشت سال و ده سال.
من باید بچههای جانباز را از یاد ببرم، همان بچههایی که چهل سال است فقط سقف بیرنگ اتاقشان را میبینند.
مادرانی که سالهاست منتظر تکه استخوانی هستند. همه را فراموش کنم.
که میشد چنین نشود...
نمیدانم چرا اینهمه احساساتیام.
باید احساساتم را کنار بگذارم
و آماده شوم برای انتخابات...
باید یادم برود چقدر دروغ شنیدم.
یادم برود چقدر جوانها رفتند به غریبی
یادم برود چقدر دختران ناامید شدند
چقدر فقر گسترده شد
چقدر دزدی شد
باید یادم برود وضع مردم غزه بهتر از ما بود
یادم برود دلارها چطور خورده شدند
چطور فرزندان مقامات کیفور شدند
یادم برود روزی آبرومند زندگی میکردم
من نباید احساساتی شوم
انتخابات نزدیک است
احساساتی شدن بد است
حس انسانی داشتن بد است
اصلأ فکر کردن بد است
یاد کردن از گذشته بیخود است
باید بگویم روز دیگری است
باز خر شوم، باز احمق شوم
باز بروم زیر بار پولدار شدن عدهای
بروم برای رأی دادن
با همه وجود
مبادا اسلام به خطر بیفتد
مبادا انقلاب از دست برود
مبادا شهدا ناراحت شوند...
احساسات را بگذارم کنار
بروم برای رأی دادن
کاش هیچکس احساساتی نبود
همه ماشین بودیم
ربات بودیم
دیگر صندوقها مشکل کمبود رأی نداشتند
احساساتی بودن چه بد است
برای اطاعت دستور؛
- باید انتخابات با شکوه باشد...