یک روز بهلول رفت یک شهر دید پرند پر نمیزنه و شهربه چه روزی افتاده و اگر هم مردم میان بیرون بهم دزدکی نگاه میکنن چند روزی گذشت از نانوایی و بقالی خبری نبود داشت هلاک میشد یک حرفهای زد یکی رد میشد گفت به بهلول خدا چیست بهلول هم گفت خدا نان است گفت مرد چرا کفر میگویی گفت کفر نمیگویم نان نباشد دین ایمان هم وجود ندارد
0
6
یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۱ - ۰۷:۵۵
پاسخ شما چیست؟
0%
ارسال پاسخ
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.