صدای هق هق گریه زنی جوان حدوداً 24 ساله در انتهای سالن، فضای راهروی طبقه سوم دادگاه خانواده را پر کرده بود طوری که توجه اغلب حاضران را به خود جلب کرده بود.
با فاصله چند متری مرد جوانی که به نظر میرسید 3 – 4 سالی از همسرش بزرگتر است در کنار او ایستاده بود و به راحتی میشد ناراحتی و کلافگی را در چهرهاش دید که آهسته میگفت: ناهید جان من اشتباه کردم. معذرت میخواهم و زن جوان هم بیتوجه به حرفهای همسرش اشکهایش را پاک میکرد.
دقایقی بعد منشی دادگاه با صدا کردن زوج جوان آنها را به داخل شعبه فراخواند، اما شهرام قصد داشت تا با ایستادن در جلوی ناهید مانع ورود او به شعبه شود که او با دست همسرش را کنار زد و گفت: شهرام زندگیام را نابود کردی. دیگه از دستت خسته شدم و به هیچ عنوان کوتاه نمیام.
قاضی با موهای تقریباً سفید شده در حال مطالعه پرونده بود، پس از اتمام مطالعه پرونده، کت آبی رنگ خود را درآورد و رو به دختر جوان کرد و گفت: دخترم مگر این رازی که همسرت فاش کرده چه بوده که حاضر شدی دادخواست طلاق بدهی؟
ناهید نفس عمیقی کشید و گفت: حاج آقا من و همسرم از اقوام دور هم هستیم و در یک مجلس عروسی با هم آشنا شدیم. اغلب فامیل میگفتند شهرام پسر خوبی است و من هم چون موردی از او ندیده و نشنیده بودم به پیشنهادش جواب مثبت دادم، مدتی زیر نظر خانوادهها باهم در ارتباط بودیم و در نهایت بعد از ۳ ماه آشنایی وجه اشتراکهای زیادی پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم عقد کنیم و الان هم نزدیک به یکسالی که ازدواج کردهایم.
ناهید با دستمال گوشه چشمش را پاک کرد و ادامه داد: اوایل زندگی خوبی داشتیم تا اینکه کم کم دخالتهای بیجای خانواده شهرام شروع شد. خواهر و مادرش یک سری از مسائل شخصی مرا به رویم میآوردند که من از خجالت آب میشدم و همش برایم سؤال بود که نکند اینا در خانه ما میکروفن کار گذاشتن و از همسرم هم که سؤال میکردم میگفت من نمیدانم شاید خودت گفتی و حواست نبوده اما حرفهای خواهرش که از تمام جزئیات زندگی ما خبر داشت منو خیلی شوکه میکرد.
در این لحظه شهرام حرفهای همسرش را قطع کرد و گفت: خودت گفتی باز هم میگم من چیزی نگفتم.
همان موقع ناهید برگهای را از داخل کیفش درآورد و روی میز قاضی گذاشت و گفت: این پرینت پیامکهای شهرام با خانوادهاش است که گرفتهام. شهرام آنقدر به من گفته بود که خودت مسائل خصوصی را به خانوادهام میگویی که داشت باورم میشد تا اینکه یک روز که او به حمام رفته بود تلفنش را چک کردم و وقتی متوجه شدم که او همه مسائل خصوصی زندگیمان را به مادر و خواهرش میگوید آنقدر عصبانی شدم که احساس کردم در خانه ما حریمی وجود ندارد.
این حرف ناهید باعث ناراحتی و عصبانیت شهرام شد به گونهای که با لحن تندی گفت: اصلاً خوب کاری کردم که گفتم آنها خانواده من هستند باید همه مسائل زندگیام را بدانند. تو اگر مشکلی نداشته باشی که نباید از گفتن واقعیتها نگران و عصبانی شوی. آقای قاضی وقتی همسرم بلد نیست غذا درست کند خصوصی است؟! من به مادرم گفتم که به ناهید آشپزی یاد بده.
ناهید با ناراحتی گفت: مطمئنی که فقط موضوع غذا درست کردن را گفتی؟ که شهرام به یکباره سکوت کرد و سرش را پایین انداخت.
ناهید ادامه داد: جناب قاضی مگر همسر نباید در همه مسائل رازدار شریک زندگیاش باشد. اگر من مدتی درگیر افسردگی بودم چرا باید خواهرش در جریان باشد. ضمناً مدام در خانه در حال مقایسه با خواهر و مادرش هستم و به جای تعریف از من همیشه در حال تعریف کردن از چهره خواهرش است. تا در مورد مسألهای اظهارنظر میکنم با این جمله که تو هنوز بچهای و نیاز به کمک داری سرکوبم میکند. آقای قاضی من جرأت نمیکنم حرفی بهش بزنم الان من چند روزه که میرم به بیمارستان چون حالم بده اما جرأت نکردم بهش بگم چون میدونم اگر بهش بگم مادر و خواهرش خبردار میشوند و برایم حرف درست میکنند.
این حرف ناهید باعث شد شهرام به حرفهای ناهید اعتراض کرد و گفت: هر چی میکشم از دست توست همیشه به همه چیز معترضی. تو اصلاً لیاقت من را نداری. اصلاً خوب کاری میکنم که همه مسائل را به خانوادهام میگویم. زندگی خودم است و برای آن نباید از کسی اجازه بگیرم. من دیگر اشتیاقی به زندگی کردن با تو ندارم. این حرفها باعث شد تنش و جدل بین زوج جوان شدت بگیرد که به یکباره قاضی با ورود به بحث هر دو را ساکت کرد.
در ادامه قاضی رو به زوج جوان کرد و گفت: دست از لجبازیهای کودکانه بردارید و زندگیتان را بر سر مسائل کوچک خراب نکنید. باید حداقل دو ماه مداوم و مستمر به واحد مشاوره بروید اگر نظر کارشناس حوزه خانواده هم جدایی بود آن موقع حکم طلاق را صادر میکنم. فعلاً باید این صورت جلسه را امضا کنید.
قدیمی ترین هاجدیدترین هابهترین هابدترین هادیدگاه خوانندگان