دو سپاه در برابر هم صفآرایی کردهاند؛ ارتش شاهنشاهی ماد و سپاه امپراتوری لیدیه. پنج سال است که با هم میجنگند، اما اینبار به تردید افتادهاند. انگار نه انگار که تا همین یک ساعت پیش سربازان دو سپاه در میدان نبرد خون هم را میریختند.
ما در حدود ۲۶۰۰ سال پیش هستیم. امروز اتفاق خاصی در این مکان رخ میدهد؛ دقیقا در هفتم خردادماه سال ۵۸۵ قبل از میلاد، حدود ساعت سه بعدازظهر. اما چطور تا این اندازه دقیق میدانیم؟
جنگ داستانمان را فعلا رها کنیم و این مرد را بشناسیم. تالس اهل میلتوس؛ شهر یونانیتبار غرب آناتولی در ترکیه امروز.
تالس، فیلسوف، ریاضیدان و اخترشناس بود و چهل سال قبل از آنکه جنگ قصه ما رخ دهد، از دنیا رفته. اما گفتهاند در زمان زندگی خبر از وقوع رویدادی داد که اتفاق افتاد. همان که جنگ را برای دو سپاه ماد و لیدیه متوقف کرد.
اما این دو سپاه چرا در نبرد بودند؟ داستان را از هرودوت بشنویم. او میگوید هوخشتره پادشاه ماد، در پی سکاییهایی بود که به او خیانت کرده و به لیدیه پناه برده بودند. کسانی که در دربار شاه ماد میزیستند، ولی به خاطر رفتار تند پادشاه، کودکی اهل ماد را پخته و گوشت آن را به هوخشتره خورانده بودند. الیاتِس فرمانروای لیدیه هم آنها را به ماد تحویل نداد و جنگ در گرفت. پنج سال جنگ پیاپی که نتوانست برندهای را مشخص کند. سلسله نبردهای فرسایشی و سختی که انگار پایانی نداشت.
همینجا یک نکته را بررسی کنیم. پس ندادن سکاییهایی فراری که هرودوت تعریف میکند، شاید واقعیت داشته، اما نمیتواند دلیل اصلی جنگ باشد.
مادها قدرت تازهای در منطقه نبودند، اما چند سالی میشد که از مرزهای جغرافیای قومی خود در کوههای زاگرس فراتر رفته و بزرگترین امپراتوری زمان شده بودند. از شرق تا سیردریا آنسوی تاجیکستان و ازبکستان امروز، و از غرب تا رود هالیس، قزلایرماق امروز در میانه کشو ترکیه. هممرز با امپراتوری قدرتمند لیدیه که تا غرب آناتولی را به تصرف درآورده و جزو قلمروی خود کرده بود. دو قدرت بزرگ امپراتوریها و حکومتهای بسیاری را پایین آورده و به اینجا رسیده بودند. از همهشان مهمتر امپراتوری آشور در شمال عراق امروز که مادها توانستند با کمک بابل آن را بهطور کل نابود کنند. پس وقتی دو قدرت، ماد و لیدیه به هم رسیدند، انگار چارهای جز جنگ نداشتند؛ جنگی که به هرحال با هر بهانهای پیش میآمد.
اما در آغاز سال ششمِ این سلسله نبردها، ناگهان اتفاقی افتاد که امروز برای ما کاملا طبیعی است، اما آنها را به شدت ترساند. همان که تالس دانشمند اهل میلتوس پیشبینیاش کرده بود. خورشیدگرفتگی.
هرودوت تاریخ این اتفاق را در کتابش نیاورده، اما ناسا در تحقیقات خود آن را بهطور دقیق محاسبه کرده. همان که اول این فیلم گفتیم؛ هفتم خردادماه سال ۵۸۵ قبل از میلاد بوده که خورشید پشت سایه ماه از نگاه زمین مخفی شد. این اتفاق را در آن سال میشد از قلب آناتولی هم دید؛ همانجایی که ماد و لیدیه درگیر نبرد بودند. آغاز گرفت خورشید ساعت ۳ بعدازظهر بوده و پایان آن دو ساعت بعدش در ۵ بعدازظهر. خورشید در ساعت ۳ و ۵۵ دقیقه هم به طور کامل سیاه شده که این گرفت کامل، ۳ دقیقه و ۲۶ ثانیه طول کشیده.
این اتفاق هر دو سپاه را به شدت ترسانده. در قدیم کمتر کسی میدانست که این نوع اتفاقات طبیعی است. آن را به خشم خدایان نسبت میدادند و نشانه نارضایتی طبیعت از اعمال انسان. البته چندباری سعی در پیشبینی آن کرده بودند. مثلا حکایتی وجود دارد از دو دانشمند چینی بهنامهای هو و هی که چهار هزار سال پیش مأمور میشوند تا لحظه وقوع کسوف را تعیین کنند و چون نمیتوانند، شاه آنها را اعدام میکند. اشاره به کسوف هم در اسناد بابلی و آشوری آمده و داستان ما نخستین ثبت کسوف در تاریخ نیست. اما اولینباری است که نوشتهاند کسی توانسته آن را پیشبینی کند. البته اگر گفته هرودوت درست باشد، چون دانشمندان امروز معتقدند تالس با علم و ابزار آن روزها نمیتوانسته چنین چیزی را پیشبینی کرده باشد.
به هرحال، با محاسبات ناسا توانستهایم سال وقوع این کسوف را بدانیم، اما به مشکل دیگری برمیخوریم. اینکه طبق محاسبات خود هرودوت در آن سال پادشاه ماد ایشتوویگو یا همان آستیاگ بوده نه پدرش هوخشتره. ولی پژوهشگران این احتمال را هم دادهاند که یا اندکی بعد از جنگ، پادشاهی پسر آغاز شده، و یا از قبلتر شاه شده و نبرد پدر را بعد از مرگ ادامه میداده. هرچه بوده در میانه نبرد روز به شب تبدیل میشود. این را هرودوت میگوید. اینکه دو سپاه میترسند و کسوف را نشانه بدیمنی میدانند. پس سفیران صلح به سوی هم میفرستند برای آشتی و پایان دادن به این نبردهای طولانی و بینتیجه.
الیاتِس پادشاه لیدی صلح را میپذیرد، مثل هوخشتره پادشاه ماد یا همانطور که گفتیم، شاید هم ایشتوویگو پسرش. هرکس که شاه بوده. جنگ تمام میشود و رود هارلیس یا همان قزلایرماق امروز را به عنوان مرز میان خود تعیین میکنند. اینجا باز مشکل دیگری پیش میآید.
میدانیم تصور هرودوت از جغرافیای آناتولی تا حدودی اشتباه بوده. آن را گلوگاهی باریک مینامد، انگار باریکتر از چیزی که در واقعیت است. برای همین هم احتمالا فکر میکرده رود هالیس از شمال تا جنوب آناتولی آمده و آن را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کرده. در حالی که اینطور نیست و این رود تنها در بخش شمالی آناتولی است. برای همین هم امروز درباره مرز بودن آن میان ماد و لیدیه اخلافنظر وجود دارد. از طرفی مکان این نبرد هنوز برای ما ناشناخته مانده و نمیدانیم در کنار رود هالیس رخ داده یا نه. اما آنطور که روایت کردهاند، عهدنامه صلح با پیوند زناشویی محکم شده. ازدواج دختر الیاتِس با پسر هوخشتره در حضور پادشاه دو سرزمین دیگر؛ سینِسیس از کیلیکیه و لابینتوس از بابل. که هیچکدام آنها را نمیشناسیم. گفتهاند لابینتوس احتمالا یا نبونعید بوده و یا نبوکدنصر دوم، که این یکی محتملتر است. بابل دوست ماد بوده و میانجی صلح شده، اما چرا باید شاه کیلیکیه حضور داشته باشد؟ از آنجا که کیلیکیه مدتی تحت تصرف بابل بوده، این احتمال هم هست که سینِسیس لقبی بوده مترادف با جنگجو در آن سرزمین، که پادشاه بابل در آن زمان از آن خود کرده بود. پس احتمالا یک پادشاه سعنی شاه بابل، با دو لقب در میز صلح حضور داشته؛ صلحی میان ماد و لیدیه که سالها دوام میآورد. البته تا قبل از آمدن نیروی تازه که حدود ۳۰ سال بعدش هر سه حکومت را ساقط کند.
ابتدا مادها شکست میخورند و ایشتوویگو اسیر میشود. لیدیه در آن روزگار تحت فرمان کروزوس پسر الیاتِس است و نگران از اسیر شدن شوهرخواهر مادی خود ایشتوویگو، اما بعدی خود اوست که به اسارت درآید. با باز شدن دروازه سرزمین سوم یعنی بابل، آخرین حکومت مقتدر منطقه هم به دست این نیروی تازه سقوط میکند. سپاهی که به فرمان کوروش حرکت میکند و نوع جدیدی از حکمرانی در جهان باستان آغاز میشود.