آیا پوتین خود را برای جنگ آماده می‌کند؟

فرارو- برونو ماکائس*؛ ولادیمیر پوتین واقعا چه می‌خواهد؟ پاسخ به این پرسش دشوار است، زیرا به نظر می‌رسد منطق کمی در اقدامات بی‌قرار او وجود داشته باشد. رئیس جمهوری روسیه زمانی تلاش کرد تا به اقتصاد آن کشور تنوع بخشد و از وابستگی آن به بخش انرژی بکاهد، اما این پروژه را به عنوانی یک آرمانشهر رها کرد.

تحت رهبری او روسیه در سال ۲۰۱۴ میلادی به اوکراین حمله کرد و در سال ۲۰۱۵ میلادی در سوریه مداخله کرد و نیروهای روسی را در هر دو کشور بدون استراتژی خروج باقی نگه داشت. ریاست جمهوری یا بهتر بگوییم سلطنت طولانی مدت او از سال ۱۹۹۹ میلادی آغاز شد و شامل یک دوره نخست وزیری بین سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ میلادی بوده که قرار بود نظم، انسجام و تداومی را در سیاست روسیه ایجاد کند، اما اکنون حتی بحث درباره جانشینی او مانند یک بازی مرگبار رولت روسی به نظر می‌رسد.

پوتین بارها از بی‌نظمی و هرج و مرج صحبت کرده است و به نظر می‌رسد خود را موجودی برآمده از هرج و مرج می‌داند هرج و مرجی که روسیه را پس از فروپاشی سه دهه پیش اتحاد جماهیر شوروی در بر گرفت.

امروز نیز روسیه و پوتین هیچ توهمی در مورد جهان ندارند. نشست امسال اندیشکده روسی «باشگاه والدائی» در رشته کوه‌های قفقاز گردهمایی‌ای خصوصی با حضور مقام‌ها و متفکران روسی و بین المللی که من نیز در آن حضور داشتم برگزار شد. پوتین در آن نشست گفت که جامعه روسیه «مصونیت دست جمعی در برابر افراط گرایی» ایجاد کرده است که آن کشور را در برابر آشفتگی‌ها و فجایع اقتصادی و اجتماعی در راه مصون ساخته است.

برای پوتین، ثبات یک توهم محسوب می‌شود. او با نقل قولی از گوته شاعر آلمانی گفت کسانی که پس از پایان جنگ سرد احساس می‌کردند برنده شده‌اند و «فکر می‌کردند از کوه المپ صعود کرده‌اند به زودی متوجه شدند که زمین در حال سقوط است… این بار نوبت آنان بود و هیچ کس نمی‌توانست این لحظه را متوقف کند فارغ از آن که این موضوع چقدر منصفانه به نظر می‌رسید». اشاره پوتین بدین معنا بود: غرب که زمانی قدرت مسلط بود اکنون باید خود را برای تغییرات عمیق در نظام جهانی آماده سازد.

وقتی به سخنرانی پوتین گوش دادم به نظرم رسید او آمده است تا نقش «دمیورژ» مدنظر افلاطون را ایفا کند. افلاطون «دمیورژ» که به معنی صانع و ناظم است را به عنوان علت فاعلی جهان معرفی کرد. از نظر افلاطون «دمیورژ» این جهان را از عدم خلق نکرده، بلکه او فقط آن را از بی‌نظمی و آشفتگی محض و به اصطلاح خود او بی‌نظمی نجات داد و بر اساس طرح و نقشه‌ای قبلی منظم کرده است.

چشم‌انداز جامعه جهانی متحد در صلح و دموکراسی پس از جنگ سرد ناپدید شده و از دید بسیاری در غرب این شخص پوتین است که در بازگشت جهان به نزاع، سردرگمی و بی‌نظمی بین المللی مقصر است.

پوتین در سال ۲۰۰۷ میلادی به شوخی گفته بود: «پس از مرگ» مهاتما گاندی «کسی نیست که با او صحبت کنیم». تفسیرهای زیادی درباره این اشاره او مطرح شدند. برای برخی این چیزی بیش از یک شوخ طبعی تلخ نبود. برخی دیگر فکر می‌کنند این بازتابی از تسلط واقع گرایی بر سیاست و بیهودگی گفتگوی بین المللی از نظر پوتین بوده است. «آریل کوهن» یکی از اعضای اندیشکده «شورای آتلانتیک» احیرا به من گفت این می‌تواند اشاره‌ای پنهان به دو مردی باشد که کوهن فکر می‌کند پوتین همزمان روح آن دو را در خود می‌بیند: استالین و هیتلر که هر دو تقریبا همزمان با گاندی فوت کردند.

شاید عجیب به نظر برسد، اما پوتین احتمالا خود را در صف گاندی قلمداد می‌کند. هم او، هم گاندی قاتل امپراتوری‌ها هستند و هر دو بر هم زننده وضع موجود بوده اند. همان گونه که گاندی نقش تعیین کننده‌ای در پایان دادن به امپراتوری بریتانیا ایفا کرد پوتین نیز نقش مهمی در تسریع سقوط امپراتوری امریکا پس از جنگ جهانی دوم و بازگشایی دروازه‌های تاریخ داشته است.

از نظر عملی، چین احتمالا ذینفع اصلی از این تحولات بوده است. پوتین خود در نشست «باشگاه والدائی» به این موضوع اشاره کرد و گفت: «ما مشاهده می‌کنیم که برخی از کشورها علیرغم مشکلات لاینحلی که دارند در حال ظهور هستند. آنان شبیه آتشفشان‌هایی در حال فوران هستند مانند آتشفشان در اسپانیا که گدازه‌های خود را تخلیه می‌کند. اما آتشفشان‌های خاموش شده‌ای نیز وجود دارند که آتش آن مدت هاست که مرده و فقط می‌توان آواز پرندگان را بر فراز آن شنید». اشاره او به آتشفشان نخست چین و اشاره‌اش به آتشفشان دوم غرب اروپا بود. در مورد روسیه او احتمالا به مثابه دروازه‌ای بین یک جهان و جهان دیگر می‌نگرد.

پوتین از «لو گومیلوف» قوم‌شناس و مورخ روس در زمینه شکل دهی به جهان بینی‌اش تاثیر پذیرفته است او به مقوله زیست اجتماعی و انرژی زیستی اقوام که وی آن را شور و اشتیاق گرایی نامیده بود توجه داشت. از دید او حیات هر ملیت با گسترش یا انقباض انرژی حیاتی که از مراحل مختلف رشد و زوال می‌گذرد تعیین می‌شود. با این وجود، زمانی که در نشست «باشگاه والدائی» از پوتین پرسیده شد تاثیرات فکری کدام نظریه‌پرداز بر او قابل توجه بوده او از «ایوان ایلین» متفکر روس قرن بیستمی یاد کرد و گفت: «من کتاب او را در قفسه‌ام گذاشته‌ام و هر از گاهی آن را بر می‌دارم و می‌خوانم». برخی استدلال می‌کنند پوتین خود را توصیف «ایلین» از رهبر کهن و الگوی روسیه می‌داند شخصیتی قوی که می‌تواند افراط را در روح روسی جای دهد و به قدری حیاتی و گسترش یافته است که نمی‌توان آن را صرفا توسط قوانین و قواعد مهار کرد.

پوتین فرزند هرج و مرج در لحظات مرگ اتحاد جماهیر شوروی در فاصله سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ میلادی به بلوغ رسید زمانی که قدرت ژئوپولیتیک اتحاد جماهیر شوروی مانند خانه‌ای از کارت‌ها فرو می‌ریخت. پوتین در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۰ میلادی گفته بود: «آن زمان احساس می‌کردم که روسیه دیگر وجود ندارد». «ژوزف برادسکی» شاعر روس در سال ۱۹۹۰ میلادی می‌توانست ببیند که دهه آینده چگونه با هرج و مرج و تناقض همراه خواهد بود. هم چنین، او ارتباط نزدیک (دست کم در روسیه) بین هرج و مرج و قدرت سیاسی را درک کرد. او نوشته بود: «این هرج و مرج و این تضادها در واقع تضمینی برای ثبات قدرتی است که می‌کوشد از هرج و مرج نظم ایجاد کند».

او در روزهای پایانی شوروی گفته بود در جهان عاری از دین وحیانی باید بپذیریم که هیچ کس معنای زندگی را نمی‌داند و بسیاری به زندگی روزمره می‌پردازند. او می‌گفت در دوره در حال مرگ بودن شوروی دولت آن کشور مسئله معنا را مطرح نکرد و هیچ پاسخی برای آن نداشت و هیچ معنایی برای زندگی وجود نداشت و مردم به سادگی باید با این واقعیت زندگی می‌کردند. برادسکی درک کرده بود که قدرت به حضور هرج و مرج به عنوان منبع مشروعیت نیاز دارد. پس هرج و مرج مشروعیت می‌یابد و حتی ممکن است مورد استقبال قرار گیرد. روسیه فعالانه به بی‌ثباتی در اوکراین دامن می‌زند و در سال ۲۰۱۴ میلادی به آن کشور حمله کرد. برادسکی متوجه شد که هرج و مرج و قدرت یکدیگر را تغذیه کرده و با هم رشد می‌کنند قدرت از نظم بخشیدن به هرج و مرج زاده می‌شود اگر هرج و مرجی وجود نداشته باشد باید از خود قدرت برای ایجاد آن استفاده کرد. این موضوعی محوری در تفکر پوتین است و تلاش برای حذف هرج و مرج از زندگی سیاسی را یک باور ساده لوحانه و مبتنی بر این ایده می‌داند که گویی می‌توان تضادهای سیاست را به طور همه جانبه حل کرد.

در سال ۲۰۱۹ میلادی از «سرگئی کاراگانوف» استراتژیست بانفوذ روس پرسیدم که هدف روسیه در سوریه چیست؟ روسیه در سال ۲۰۱۵ میلادی برای مبارزه با داعش و جلوگیری از سرنگونی اسد مداخله کرد. مرحله نخست مداخله نظامی موفقیت‌آمیز بود و اسد در قدرت باقی ماند، اما اکنون چطور؟ باید برنامه‌ای وجود داشته باشد. کاراگانوف سرش را به نشانه انتقادی ملایم به آرامی تکان داد. او گفت: «حضور ما در سوریه در مورد ایجاد بهشت روی زمین نیست. ما امریکایی نیستیم. سوریه فرصت‌های تجاری بی‌پایانی را به فعالان اقتصادی ما ارائه می‌کند و به ما اهرمی برای اعمال نفوذ بر کشورهایی مانند ایران یا عربستان سعودی می‌دهد». به نظر می‌رسد روسیه هیچ عجله‌ای برای ایجاد یک نظم سیاسی دائمی یک پروژه پر هزینه که ممکن است در آن سهم کم‌تری داشته باشد ندارد.

در بلاروس، پوتین سیاست هرج و مرج و بی‌نظمی را به اثری هنری تبدیل کرده است. «الکساندر لوکاشنکو» رئیس جمهوری بلاروس از سال ۱۹۹۴ میلادی تا زمانی که آن کشورش در ثبات به سر می‌برد نیازی به راضی کردن مسکو احساس نمی‌کرد و حتی جرات کرده بود از روسیه انتقاد کند. این موضوع برای اتحادیه اروپا مناسب بود چرا که می‌توانست روابط سیاسی و اقتصادی‌اش را با دیکتاتوری، چون بلاروس ارتقا دهد. سپس بحران رخ داد. در سال ۲۰۱۹ میلادی مسکو حمایت اقتصادی خود را از بلاروس کاهش داد و پس از آن شیوع کرونا به شدت به اقتصاد آن کشور آسیب رساند و موج نارضایتی عمومی به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ میلادی آغاز شد.

لوکاشنکو از ترس برکنار شدن از قدرت برای مصون ماند به روسیه روی آورد. روسیه درک کرد که اروپایی‌ها چنان بیزاری عمیقی از بی‌ثباتی و درگیری دارند که راه مطمئن بری دفع دست درازی اروپا به روسیه مهندسی درگیری‌های حل نشده در خارج از روسیه، اختلافات مرزی و بی‌نظمی سیاسی است.

هر چه اتحادیه اروپا بیش‌تر بخواهد جزیره ثبات در جهان پر هرج و مرج باشد موقعیت آن خطرناک‌تر می‌شود. بحران در مرز لهستان مثال خوبی است. لوکاشنکو تعداد زیادی از عراقی‌ها و سوری‌های پناهجو را به مرز لهستان سوق داد و بحران مهاجران را ایجاد کرد تا از تحریم‌های اروپایی‌ها علیه آن بلاروس انتقام بگیرد.

استراتژی پوتین با مخاطراتی همراه است و پرسش این است که آیا او می‌تواند نیروهای ایجاد کننده هرج و مرج را کنترل کند یا این که خطر بلعیده شدن توسط شیاطین خود ساخته در کمین اوست. برای مثال، در مورد وابستگی اروپا به انرژی روسیه اگر اروپایی‌هاگذاری سریع‌تر به منابع انرژی سبز و پاک داشته باشند این موضوع بر روسیه تاثیر منفی خواهد گذاشت. خطر دیگر مسئله پر تنش جانشینی پوتین است. پوتین ۶۹ساله هر چه مسیر را برای طرح موضوع جانشینی پایدار ببندد با آشفتگی بیش‌تری مواجه خواهد شد.

به نظر می‌رسد هیچ کس نمی‌داند اگر پوتین ناگهان از صحنه سیاست حذف شود در روسیه چه رخ خواهد داد. روسیه ممکن است شبیه یک مرد بیمار به نظر برسد، اما یک مرد بیمار با اسلحه هنوز هم مردی خطرناک است و در یک دنیای آشفته ممکن است که ما به هر حال بیمار شویم. این همان روسیه‌ای است که پوتین قصد دارد پشت سر بگذارد.

*او در فاصله سال‌های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۵ میلادی به عنوان وزیر امور اتحادیه اروپا در دولت پرتغال خدمت کرده است.
منبع: هفته نامه نیواستیتسمن - ترجمه: فرارو
+10
رأی دهید
-15

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.