ما یک خانواده چهار نفره بودیم که همگی شیشه مصرف میکردیم و دوز مصرف مان نیز بسیار بالا بود به طوری که خیلی وقتها پول مواد نداشتیم، به همین دلیل حسن کسانی را که مکانی برای استعمال موادمخدر نداشتند، به خانه میآورد و به عبارتی خانه را پاتوق میکرد تا ما هم در کنار آنها بتوانیم مواد بکشیم!
من زنی هستم که اعتیاد به مواد مخدر صنعتی، مهر مادری اش را به یغما برده است. اکنون که من و همسرم در بند هستیم و دست بندهای فلزی قانون بر دستان ماست، باز هم به چیزی جز مواد مخدر نمیاندیشم، چون از روز گذشته که دستگیر شدیم تا کنون نتوانستم مواد بکشم و علایم خماری به سراغم آمده و امانم را بریده است و ...
زن ۳۹ ساله که در پی دستگیری سارق سابقه دار و فراری معروف به «مجید جیغی» به اتهام نگهداری اموال سرقتی توسط ماموران دایره تجسس دستگیر و به کلانتری منتقل شده است، در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: دختری ۱۹ ساله بودم که با «حسن» آشنا شدم.
نزدیک سال نو بود و برادرم، حسن را که صمیمیترین دوستش بود به خانه آورد تا دیوارها را نقاشی کند و این گونه بود که عشق در یک نگاه شکل گرفت! مدتی بعد، حسن به خواستگاری ام آمد. او گفت که چند سال است اعتیادش را کنار گذاشته و زندگی سالمی دارد.
حسن ساعتها کنار برادرم مینشست و او را نصیحت میکرد که اعتیادش را ترک کند. من از این که برادرم چنین دوست مهربان و دلسوزی دارد خوشحال بودم. مدتی بعد با او پای سفره عقد نشستم و یک سال بعد نیز زندگی مشترک مان را آغاز کردیم.
وقتی با حسن زیر یک سقف رفتم، تحمل رفتارها و رفیق بازی هایش برایم بسیار سخت شد. بعد از به دنیا آمدن نادیا، رفیق بازیهای حسن بیشتر شد. او سر و صدا و گریههای نوزاد شیرخواره ام را بهانه میکرد و از خانه بیرون میرفت. بدین ترتیب درگیریها و اختلاف من و حسن بیشتر شد.
البته من هم خیلی عصبی بودم و نمیتوانستم خشمم را کنترل کنم، گاهی اختیار خودم را از دست میدادم و فحشهای رکیک و ناسزاهای زیادی را نثار حسن میکردم و همین رفتارها فاصله و اختلاف بین من و او را بیشتر و بیشتر میکرد.
در همین اثنا، برادرم عاشق یکی از دختران فامیل شد و با او ازدواج کرد. بعد از مدت کوتاهی همسر برادرم نیز به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرد. او همیشه گلایه میکرد که برادرت من را معتاد کرد تا رهایش نکنم! یک سال بعد، در حالی که دومین فرزندم را باردار بودم، دچار افسردگی شدید شدم.
با به دنیا آمدن فاطمه، افسردگی ام شدت یافت به طوری که به پیشنهاد برادرم، من هم مصرف مواد مخدر را آغاز کردم، البته خوب میدانستم حسن هم مواد میکشد، اما او بسیار دروغگو بود و این موضوع را کتمان میکرد. او انسان خودمحوری بود که به هیچ قانونی احترام نمیگذاشت، بر سر مسائل کوچک مدام با مردم درگیر میشد و دعوا راه میانداخت و خیلی وقتها با شکایت طرف دعوا راهی کلانتری و زندان میشد.
من هم با التماس رضایت شکات را میگرفتم تا او به خانه بازگردد. خلاصه پس از مدتی، حسن به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورد و برای تامین هزینههای مواد دست به خلاف میزد.
سرقت و خرده فروشی مواد مخدر از جمله جرایمی بود که او مرتکب میشد. او حتی از فرزندانم نیز سوء استفاده میکرد و آنها مدتها ساقی پدرشان بودند! گاهی دخترانم که به مدرسه میرفتند، همسرم داخل کیف شان مواد جاسازی میکرد تا کسی به آنها شک نکند و در راه رفت یا برگشت از مدرسه مواد را به صاحبان آن برسانند! من تمام این صحنهها را میدیدم و سکوت میکردم، چون من نیز معتاد بودم و محتاج مواد مخدر!
من چشم به روی خوشبختی دخترانم بستم تا بتوانم موادم را تامین کنم البته گاهی اوقات مادرم که وضعیت اسفبارم را میدید، پول موادم را میداد، اما من دیگر دوز مصرفم بالا رفته بود و نیاز به پول بیشتری داشتم. پول یارانه یک ماه کل خانواده ام نیز هزینه یک روز مواد من نمیشد.
در حالی که زندگی اسفباری را میگذراندیم، دخترانم نیز معتاد به شیشه شدند و این در حالی بود که نادیا از دانش آموزان خوب مدرسه بود و دوست داشت در آینده پزشک بشود و فاطمه هم به ورزش دو و میدانی علاقه داشت و حتی توانست در چندین مسابقه برنده شود و مدال طلا کسب کند، اما وقتی معتاد شدند دیگر نتوانستند به مدرسه بروند و چارهای نداشتند جز این که آرزوهایشان را به خاک بسپارند.
ما یک خانواده چهار نفره بودیم که همگی شیشه مصرف میکردیم و دوز مصرف مان نیز بسیار بالا بود به طوری که خیلی وقتها پول مواد نداشتیم، به همین دلیل حسن کسانی را که مکانی برای استعمال موادمخدر نداشتند، به خانه میآورد و به عبارتی خانه را پاتوق میکرد تا ما هم در کنار آنها بتوانیم مواد بکشیم!
اما وقتی پای «مجید جیغی» به زندگی دخترم باز شد، زندگی راحت تری داشتیم، چون مجید به خاطر نادیا موادمان را تهیه میکرد و دیگر مجبور نبودیم خانه مانرا پاتوق کنیم.
وقتی همسرم به زندان افتاد، او از من و دخترانم مراقبت میکرد و خرج زندگی مان را میداد تا این که حسن از زندان آزاد شد و در حالی که مجید اموال سرقتی را به خانه مادرم که ما در آن زندگی میکنیم، آورده بود ماموران به خانه آمدند و همه ما را دستگیر کردند.
در اجرای دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) پرونده متشکله به همراه متهمان دستگیر شده برای سیر مراحل قانونی به دادسرای ناحیه ۲ مشهد ارسال شد.