کتابی از احمد کسروی که در مهرماه ۱۳۲۴ توسط انتشارات پیمان به چاپ رسیدهاست:
شیخی را گفتند:
روزی خویش از کجا بدست آری؟
گفت: از مال مردم !
گفتند: چگونه؟
گفت: ابتدا مخ ایشان را بخوری تا عقل در آن نماند
و سپس از نان و مال و عیال ایشان آنچه را خواهی به تمامی کسب کنی
گفتند: آیا خطری در آن هست؟
گفت: اگر بنام خدا و دین بخوری ،
خطری نیست که نیست!
گفتند: اگر کسی بر تو شورید چه؟
گفت: خون آنانکه بر خدا و دین خدا بشورند حلال است!
گفتند: به دست چه کسانی ایشان را بکشی و چگونه؟
گفت: بدست آنانکه در اندیشه رفتن به بهشت اند
با وعده نسیه «حوری و پری» که کسی آنان را ندیده!
گفتند: چگونه آدمی با وعده یک حوری دست به قتل همنوع خود می زند؟
گفت: با رعایت حجاب!
بدین صورت که آنان را سالها در کف و حسرت بدن عریان یک زن قرار دهیم
و در وقت مناسب ،
اینچنین روانه بهشت بگردانیم
پرسیدند: استاد تو در این راه چه کسی بوده؟
گفت: استاد ِمن در این راه ،
سفره خالی از نان
و مغز تهی از عقل مردمان است
به آنان گفته ایم :
«فقرا به بهشت می روند و ثروتمندان به جهنم»
بنابراین فقیر مانده اند
گفته ایم :
«هر کس در کارها اندیشه کند و عقل به کار ببرد ،
چون شیطان رانده می شود»
بنابر این ،
آنان ایمان با مغز تهی را
بر اندیشه کردن در کار خداوند ترجیح داده اند
و بدین صورت ذلیل مانده اند
گفتند: آیا کسی هست که از تو فرمانبردار نباشد؟
گفت: آری ،
آنکه بداند ، «برای رسیدن به خدا ، نیاز نیست به خلق خدا باج بدهد».