تجربه تشنگی، گرسنگی، جاساز شدن در خودروهایی که دهها مسافر را کنار هم جای میدهند و عبور از مسیرهای سخت تنها بخشی از روایتهای مهاجران و پناهجویان از مسیر قاچاق انسان است. در این میان، کودکان بسیاری هستند که تنها و یا همراه خانواده چنین مسیری را تجربه میکنند با زخمها و آسیبهایی که ممکن است تا سالها با خود حمل کنند.
در گفتههای مهاجران و پناهجویان افغانستانی، روایتهای بسیاری از سختی مسیر از افغانستان تا ایران هست که در ادامه مسیرشان هم مدام تکرار میشود.
این گزارش، روایت مهاجری افغان است که در ۱۷ سالگی در پی مشکلات اقتصادی و معیشتی که در کشور خود با آنها روبهرو شد، قدم در این مسیر گذاشت و حالا در ایران کارگری میکند.
***
قرار بود به سادگی مرز را پشت سر بگذارد و به ایران برسد، کارگری کند و در تامین معیشت خانوادهاش شریک شود. اما آنچه با آن مواجه شد، انواع خشونتها بود. نام مستعارش را «سعید» میگذاریم؛ کودکمهاجری ۱۷ ساله که در سال ۱۳۹۶ راهی ایران شد. او نیز مثل بسیاری از مهاجران افغانستانی، به شهر مرزی «نیمروز» رفت، قاچاقبر پیدا کرد و در نهایت پس از روزها تحمل سختی، قدم به ایران گذاشت. اما خشونتها کم نشدند بلکه باز هم میان قاچاقبران دستبهدست شد تا بالاخره آن کابوس پایان یافت و زندگی دیگری از نوع کارگری برای او آغاز شد.
سعید اهل «جاغوری» در استان «غزنی» است که مشکلات اقتصادی و ناامنی افغانستان او را راهی ایران کرد. قاچاقبران او را به همراه دستکم ۵۰۰ مهاجر افغانستانی دیگر از شهر نیمروز به سمت پاکستان برده بودند. معمولا مهاجران و پناهجویان افغانستانی ابتدا به پاکستان برده میشوند و سپس با عبور از مرز و کوه و دشت، وارد ایران میشوند.
سعید در روایت آن روزها به «ایرانوایر» گفت: «ما را با یک گروه ۵۰۰ نفری، وقتی شب شده بود، به سمت پاکستان فرستادند. پاکستانیها به بهانههای مختلف از ما باج میگرفتند. هرکس هم که پول نداشت، لباسهایش را در میآوردند، او را لخت میکردند و آزارش میدادند؛ فقط به خاطر پنج هزار تومان.»
آنها دو شبانهروز در خاک پاکستان مانده و در این مدت فقط سه ساعت توانسته بودند بخوابند. تمامی ساعتهای شبانهروز را پیاده میپیمودند تا به مقصد برسند.
مسافران پس از ۱۸ ساعت پیادهروی، به «خاش» رسیده، دو ساعت در ماشین خوابیده و سپس به سمت شهر «کرمان» به راه افتاده بودند: «جاهایی که کوه و دشت بود، ما را با خودروی تویوتا جابهجا میکردند. در هر تویوتا ۳۰ تا ۴۰ نفر را جای میدادند. در برخی از جادهها هم خودروها تغییر میکردند. گاهی در پراید جاساز میشدیم.»
آنها ساعت دو بعدازظهر به شهر کرمان رسیده بودند: «دروازهای وجود داشت که باید از آن میگذشتیم. حیاطی آنجا بود که قاچاقبران دستور میدادند هر طور شده، باید خود را به داخل حیاط برسانیم.»
بعد از آن، مسافران سه ساعت فرصت استراحت و غذا خوردن داشتند. آنها بعد از فرصت استراحت، به سمت شهر «یزد» راه افتاده بودند. شب شده بود که به یزد رسیدند. مهلت استراحت نبود. مقصد بعدی، شهر «شیراز» بود.
سعید روایتهایش را به این مرحله که رساند، انگار تمامی آن سختیها مثل یک زخم سر باز کردند: «قبل از آنکه به شیراز برسیم، سربازان ایرانی به خودروهای ما مشکوک شدند. ماموران ما را دنبال میکردند و ما فرار میکردیم. از کوه بالا رفتیم. هیچ چیز نداشتیم. تشنه بودیم. قاچاقبران از ذخیره آب کامیون کمی آب به ما دادند که تلف نشویم. به هر نفر دو قلپ آب دادند.»
مسافران یک شبانهروز در کوه و تپه مانده بودند تا خطر برطرف شود. شب که شده، کامیونها به راه افتاده و مسافران را با دور زدن از پاسگاههای پلیس بین راه رد کرده و به جاده اصلی رسانده بودند. به روایت سعید، هر کامیون ۸۰ تا ۱۰۰ نفر را در خود جای میدادند. نزدیک جاده اصلی، مسافران را از کامیونها پیاده کرده بودند. چندین پراید منتظر مسافران بودند و در هر پراید ۱۵ نفر را جای میدادند.
سعید با سه نفر دیگر در صندوق عقب پراید جای داده شده بود: «چهار نفر را در صندوق عقب انداختند. دو نفر بغل راننده نشستند و بقیه در صندلی عقب جاساز شدند. روی سر ما چادر کشیدند تا مشخص نشود که چند نفر هستیم. نزدیک بود در صندوق عقب بمیرم. یکی از کلیههای من زخمی بود و فشار چهار نفر همزمان در صندوق عقب، وضعیتم را وخیمتر کرده بود.»
آنها در همین شرایط به شیراز رسیده بودند. مقصد بعدی، شهر «تهران» بود. روزها پیاده مسیر را میپیمودند و از کوهها و تپهها میگذشتند. بیشتر مسیر در شب پیموده میشد؛ وقتی کنترل روی جادههای اصلی کمتر بود. در شیراز که بودند، بر تعداد مسافران اضافه شده بود: «باز هم در ماشین جاساز شدیم و شبانه به راه افتادیم. وقتی به دروازه تهران رسیدیم، دوباره ماشینها عوض شدند و قاچاقبران ما را داخل پراید سوار کردند. یکی از ماشینها را با مسافرانش دزد زد. دزدها داخل ماشین اسپری بیهوشی زده بودند. تعداد آنها بالا بود. همان شب پنج ماشین با رانندههایشان گم شدند.»
سعید از این مخمصه هم جان سالم به در برده بود تا در نهایت بعد از هفت روز به تهران رسیده و قاچاقبران او و دیگر مسافران را به خوابگاه منتقل کرده بودند: «یکی از همشهریهایم در خوابگاه کار میکرد. گفت ۱۰ ماه میشد که در آنجا بود اما هیچکس حاضر نشده بود پول سفر قاچاقی او را بپردازد و برای همین قاچاقبران از او بیگاری میکشیدند. برایم میگفت که وقتی قاچاقبران مشروب مینوشیدند و مست میشدند، او را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.»
سعید چهار سال است در تهران کارگری میکند. حالا زندگی و آیندهاش در ساختمانهای نیمهتمام خلاصه شده است و روز و شب به کارهای ساختمانی مشغول است. سقوط ارزش تومان مقابل دلار و بعد شیوع ویروس کرونا او را هم مثل بسیاری از مهاجران افغانستانی با مشکل اقتصادی مواجه کرده است.
سعید در پاسخ به این سوال که آیا حاضر است به افغانستان بازگردد یا نه، جواب داد: «هیچکجا برای انسان وطن نمیشود. اگر روزی برسد که در افغانستان امنیت برقرار شود و ما کار داشته باشیم، حتما برمیگردم.»