ایران وایر ،شایا گلدوست: «از مردم میترسم، از آدمهای این شهر، از رفتارهایشان، از نگاههای بد و تمسخرهایشان. از طعنهها و کنایههایشان. به خاطر ظاهر و رفتار متفاوتم همه فکر میکنند که یک ترنس هستم، اما من خودم را «ترنس» هویتیابی نمیکنم. احساس بسیار بدی است که در مقابل خشونتهای افراد جامعه توان دفاع کردن از خودم را هم ندارم و به اجبار سکوت میکنم. فکر میکردم اگر از شر محیط مدرسه خلاص شوم کمی راحتتر میشوم، ولی هرچه که پیش میروم شرایط سختتر میشود. نمیتوانم مشکلاتم را با خانوادهام هم در میان بگذارم، چون آنها هم مرا درک نمیکنند. فقط میخواهند مردی باشم که آنها توقع دارند. گاهی آنقدر شرایط برایم سخت میشود که خودم را برای روزها در خانه حبس میکنم و میترسم پایم را بیرون بگذارم. نمیدانم برای خانوادهام چه بهانهای بیاورم، برای این در خانه ماندنها و از اجتماع دوری کردنها. زندگی برایم خیلی ترسناک است، خیلی زیاد.»
«کارن» یک مرد همجنسگرای بیست ساله ساکن شهر میانه در نزدیکی تبریز است. خودش دانشجوی رشته روانشناسی است؛ اما میگوید به خاطر شرایط روحی بدی که دارد، احساس میکند باید با یک روانشناس و مشاور در ارتباط باشد. اما در محیط کوچک و بستهای که زندگی میکند، امکان دسترسی به روانشناسی که دیدگاه باز و اطلاعات کافی نسبت به جامعه رنگینکمانی داشته باشد، وجود ندارد: «در شهر ما مرکز روانشناسی و مشاوره مناسبی برای مراجعه افرادی مثل من وجود ندارد، به همین دلیل تا حالا به روانشناسی مراجعه نکردهام تا بتوانم از گرایش جنسیام با او صحبت کنم. تنها یک دوست نزدیک دارم که او مرا درک میکند و گاهی با او حرف میزنم.
خانواده بسیار سنتی و مذهبیای دارم و هیچوقت نتوانستم درباره خودم با آنها صحبت کنم. حتی فضایی وجود ندارد تا مشکلاتم را با خانواده درمیان بگذارم. از برادرهایم میترسم. نمیدانم اگر از گرایش جنسیام چیزی بدانند چه برخوردی میکنند، اما میدانم که برخورد خوبی نخواهند داشت.»
«گرایش جنسی» بر خلاف آنچه تصور میشود، یک موضوع بسیار پیچیده و طیفی گسترده است و به تمایلات جنسی و عاطفی افراد به جنس و جنسیت متفاوت یا مشابه با خود گفته میشود که میتواند در اشخاص مختلف متفاوت باشد. انجمن روانپزشکی آمریکا از سال ۱۹۷۴ و سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۹۲ همجنسگرایی را از لیست بیماریهای روانی خارج کردند و نتیجه تحقیقات دانشمندان علوم اجتماعی و رفتاری و متخصصان روانشناسی در جهان این است که همجنسگرایی یک شاخه سالم از گرایش جنسی در انسان است. امروزه تنوع گرایشهای جنسی در افراد به رسمیت شناخته میشود.
کارن از عشق نوجوانی میگوید، از احساسی که برای اولین بار تجربهاش میکرد: «وقتی سال اول دبیرستان بودم برای اولین بار عمیقا عاشق یک پسر شدم. برای خودم هم تازه و عجیب بود. هیچوقت شهامت گفتنش را پیدا نکردم، اما سعی کردم این احساس را همیشه در قلب خود نگهدارم. بعد از اتمام درسم در دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شدم تنها دغدغهام درس و بورسیه و خارج شدن از این کشور بود، اما نشد. دست تقدیر دوباره همان عشق نوجوانی را در دانشگاه سر راهم قرار داد و دوباره این عشق در درونم زنده شد، اما باز نمیتوانم احساسم را به او ابراز کنم، چون میترسم پذیرفته نشوم، میترسم که طرد شوم.»
خانواده در بسیاری از موارد میتواند اولین اجتماع کوچک و مکانی امن برای هر فرد باشد، اما این موضوع برای اعضای جامعه رنگینکمانی متفاوت است. با وجودی که این افراد به دلیل همه فشارهای درونی، محیطی و اجتماعی که در آن زندگی میکنند، نیازمند حمایت خانواده هستند، اما متاسفانه خانوادهها به دلیل ناآگاهی و نداشتن اطلاعات صحیح درباره مسائل جنسی وجنسیتی، خود تبدیل به معضلی بزرگ میشوند. افراد زیادی از جامعه رنگینکمانی بهخاطر هویت جنسی و جنسیتیشان از خانواده طرد میشوند، از سوی اعضای خانواده مورد خشونتهای جسمی و روانی قرار میگیرند و حتی در مواردی به قتل میرسند. این افراد تنها به دلیل تفاوتی که با دیگران دارند در خانواده انواع خشونت را تجربه میکنند. خانوادهها معمولا آن را مایه ننگ و بیآبرویی خود میدانند. کارن میگوید:
«برادرانم همیشه با ظاهر و لباس پوشیدنم مشکل دارند. با وجودی که من اصلا ظاهرمتفاوت و عجیبی ندارم و لباسهای خاصی هم نمیپوشم، اما مدام به من ایراد میگیرند که چرا شلوارت تنگ است؟ این کلاه چست؟ این چه کیفی است؟
میگویند پسر باید لباسهای گشاد مردانه بپوشد، پسر نباید لباس رنگی بپوشد. بارها سعی کردم توضیح بدهم که این سبک لباس پوشیدنم است و من حق انتخاب دارم، اما اصلا درک نمیکنند و مدام سعی میکنند که نظراتشان را به من تحمیل کنند. مدام میگویند تو یک پسر هستی و باید مثل پسرها رفتار کنی. مثل بقیه پسرها دنبال یه کار مردانه مثل مکانیکی باشی، یک صنعت مردانه یاد بگیری. حتی از نظر خانوادهام رشته دانشگاهی که من درس میخوانم یک رشته دخترانه است و من نمیدانم این همه کلیشه جنسیتی را چه کسی برای ما تعیین کرده که زندگی را برای فردی مثل من غیرقابل تحمل میکند.»
کارن با این که در تمام درسهایش موفق بوده، اما میگوید خانوادهاش همیشه اصرار داشتند و دارند که او را به دنبال کارهایی بفرستند که از نظر آنها مردانه است: «نمیدانم شاید فکر میکنند که اینطور میتوانند خصوصیات اخلاقی من را تغییر دهند، وگرنه من درباره گرایش جنسیام چیزی به آنها نگفتهام. به یاد میآورم وقتی ۱۵، ۱۶ ساله بودم سه ماه تابستان همیشه برایم عذاب بود. هر روز وقتی که صبح چشم باز میکردم باید فشارهای خانواده را تحمل میکردم، فشارهایی که گاهی دیگر توان مقابله با آنها را نداشتم. با خودم میگفتم که اشتباه من چیست؟ چه گناهی کردهام که باید اینطور مورد خشونت قرار بگیرم؟ چرا نباید آنطور که دوست دارم زندگی کنم و دنبال علایقم باشم؟ اما هیچوقت پاسخی برایش پیدا نکردم.»
آمارها نشان میدهند که اعضای جامعه رنگینکمانی به دلیل چالشهای متعددی که در خانواده و اجتماع با آنها روبرو هستند، در معرض آسیبهای روحی روانی بیشتری مانند افسردگی، اضطراب و استرس قرار دارند و آمار بالای خودکشی در این افراد نیز بسیار ناراحتکننده است. این در حالی است که خانواده میتواند با درک و پذیرش و حمایت خود نقش مهمی در ایجاد شرایط بهتر و محیطی امنتر برای این افراد داشته و از شدت این آسیبها بکاهد.