صبح یکی از روزهای نخستین ماه پاییز مردی میانسال به همراه دختر جوانش به دفتر روزنامه آمدند.
وقتی علت حضورشان را جویا شدم دختر جوان یکی از صفحات روزنامه ایران را از داخل کیفش بیرون کشید و مقابلم روی میز گذاشت بعد در حالی که به مطلبی در ستون سمت راست صفحه اشاره میکرد با صدایی آرام گفت: فکر میکنم این داستان پدر من باشد. میخواهیم خانوادهاش را پیدا کنیم.
با کنجکاوی روزنامه را برداشتم و نگاه کردم.
بالای صفحه نوشته بود «برگ سی و ششم از آلبوم جویندگان عاطفه» تاریخ 16 اردیبهشت سال 85 تیتر مطلب چاپ شده در ستون این بود« چه کسی یوسف گمشدهام را میشناسد» نامهای از زبان یک مادر بود که خواهان پیدا کردن پسرش شده و نوشته بود در سال 1340 شوهرش پسر 5 ماههاش را به بهزیستی سپرده و حالا او بعد از 45 سال در جستوجوی پسرش بود.
این مادر نوشته بود که در سال 40 یا 41 به بیماری سختی مبتلا و در بیمارستان بستری شده و از آنجا که نوزادی 5 ماهه بهنام یوسف داشته مسئولیت نگهداری از این طفل بر دوش پدر و عمهاش افتاده اما آنها نیز بعد از مدتی دیگر توان نگهداری از این نوزاد را نداشته و پدر به ناچار یوسف را به پرورشگاه عباسیه در منطقه قلعه مرغی سپرده و نام مادر را کشور و نام پدرش را بابالله فرهادی عنوان کرده بود.
با گذشت مدتی از این ماجرا و وقتی مادر حالش خوب شده به سراغ پسرش رفته تا او را به خانه برگرداند اما با اینکه مدتها در جست و جوی او به همه جا سرزده با این حال نتوانسته فرزندش را پیدا کند و بعد از سالها همچنان چشم به راه اوست.
بعد از خواندن این مطلب یک بار دیگر به تاریخ چاپ آن نگاه کردم مربوط به 14 سال قبل بود. با تعجب به دختر جوان و پدرش نگاه کردم و گفتم: این روزنامه 14 سال قبل منتشر شده است چرا آنقدر دیر اقدام کردید؟
دختر جوان گفت: بله میدانم ولی این روزنامه تازه به دستمان رسیده است. یکی از دوستان پدرم چند روز قبل آن را به ما داد، وقتی میخواست به مسافرت خارج از کشور برود به ملاقات پدرم آمد و گفت «این روزنامه را همان موقع دیده بودم و فکر کردم این نامه از طرف مادرت باشد اما فراموش کردم آن را بموقع به شما بدهم.»
ما هم وقتی روزنامه را دیدیم و مطلب را خواندیم با توجه به شباهتهای زیادی که با سرگذشت پدرم دارد احتمال میدهیم این خانم مادربزرگم باشد که دنبال پدرم میگردد. چرا که پدر مرا هم در 5 ماهگی به بهزیستی سپردند و مسئولان گفتهاند پدر نوزاد او را به علت بیماری همسرش و ناتوانی در نگهداری از او تحویل این مرکز داده است. حالا به اینجا آمدهایم تا اگر شماره تلفن یا نشانی از این خانم دارید به ما بدهید.
با اینکه زمان زیادی از این نامه و انتشارش در روزنامه گذشته بود و بهدلیل تغییر خبرنگاران و مسئولان صفحه جویندگان عاطفه، نیاز به بررسی موضوع داشتم .از این پدر و دختر خواستم تا فرصتی بدهند شاید بتوانم کمکشان کنم.
پس از رفتن آنها بلافاصله شروع به پیگیری کردم. چهره مظلوم مرد میانسال و بارقههای امیدی که در چشمان او و دخترش دیدم باعث شده بود تا انگیزهام برای پیدا کردن این مادر و رساندن او به پسرش بیشتر شود. وقتی با مسئولان قبلی این صفحه تماس گرفتم و ماجرا را گفتم آنها نیز از من فرصت خواستند تا به آرشیو خود رجوع کنند شاید سرنخی از این مادر پیدا شود. اما چند روز بعد با ناامیدی دریافتم که به علت گذشت زمان و جابه جاییهای پی در پی نتوانستهاند مدارک مربوطه را پیدا کنند.حالا تنها راه حل برای کمک به این خانواده را در انتشار مطلبی دوباره دیدم با این تفاوت که حالا باید بنویسیم پسری بهدنبال مادرش میگردد تا شاید بعد از 59 سال بتواند با یافتن مادرش طعم آغوش گرم و مهربان مادر را بچشد و لذتی را که سالها از آن محروم مانده بود با دیدار مادر تجربه کند.
گروه جویندگان عاطفه روزنامه ایران از خوانندگان درخواست میکند چنانچه از سرنوشت این مادر یا خانوادهاش اطلاعی دارند با شماره تلفن 21- 88761620 تماس بگیرند.