خانههای مردم را خالی میکند، اما نه خانه مرفهنشینان را؛ خانه مردم محلهشان در جنوب شرق تهران را؛ میگوید پول کرایه ماشین ندارد تا به محلههای بالاشهر برود و از خانههای آنجا سرقت کند. مردمی تنگدست را برای دزدیهایش انتخاب میکند. آنهایی که خانههایشان حتی قفل و بست ندارد تا بتوانند اموال ناچیزشان را از دزدهایی مثل او در امان نگه دارند. به خانه آنها میرفت و هرچه دم دستش بود سرقت میکرد. از تلویزیون و وسایل آشپزخانه گرفته تا برنج، گوشت و مرغ را؛ سرقت میکرد و آنها را به مالخر میفروخت. حتی گوشت و مرغ را؛ گاهی اوقات نیز برای خودش غذایی میپخت تا گرسنه نماند. اینها تمام تبهکاریهای دزد حرفهای پایتخت است که حالا برای بار دوازدهم دستگیر شده و ادعا میکند که توبه کرده است. سارقی که از سن ١٦ سالگی دزدی کرده و حالا به یک حرفهای تبدیل شده است، در گفتوگو با «شهروند» در روایت دزدیهایش میگوید: «از بچگی شروع کردم. ١٦ سالم بود. بیپول بودم و نمیدانستم باید چکار کنم. برای همین مجبور بودم که دزدی کنم. البته از همان دوران نوجوانی آهنگری هم میکردم. آهنگری شغل پدرم بود و از بچگی با همین شغل بزرگ شدم. ولی درآمدم کافی نبود. تا اینکه با دوستانم تصمیم گرفتیم سرقت کنیم. از همان زمان بود که زندگیام زیر و رو شد.» صابر اعتیادش را دلیل این دزدیها میداند. میگوید از وقتی به دام اعتیاد گرفتار شده به یک مجرم حرفهای تبدیل شده است: «اعتیاد مرا بیچاره کرد. برای تأمین هزینه مواد مجبور بودم که خلاف کنم. همیشه تنهایی به سرقت میرفتم. هیچوقت شمال شهر را برای دزدیهایم انتخاب نکردم. چون اصلا پولی برای رفتن به شمال شهر نداشتم. هرازگاهی به خانههای مردم محلهمان میرفتم و هرچه دم دستم بود میدزدیدم. پول، السیدی، تلویزیون، یا قابلمه و بشقاب و مرغ و برنج؛ همه را هم به مالخر میفروختم. البته مرغ و گوشت و برنج را گاهی برای خودم برمیداشتم و غذا درست میکردم. چون زمانهایی بود که حتی پول غذا هم نداشتم. بعضیهایشان را هم میفروختم. البته در خانههای محله ما پول و طلا پیدا نمیشود. همه مثل هم هستیم. حتی برای رفتن به خانههایشان هم زحمتی نمیکشیدم. خانهها حیاطدار و بدون حفاظ و ایمنی است. برای همین راحت به خانهها میرفتم و دزدی میکردم. فقط در حد خرج روزانهام و مواد سرقت میکردم. هرچه پول درمیآوردم هزینه مواد میشد.»